بر پایه سیستم حالت روشن حالت تاریک

فصل ۲

اشتراک‌گذاری

استرنجر تینگز ۲

Stranger Things 2

فصل ۲ - استرنجر تینگز

تاریخ انتشار

۲۷ اکتبر ۲۰۱۷

قسمت‌ها

۹

استرنجر تینگز ۲، دومین فصل از سریال استرنجر تینگز محصول نتفلیکس است که در تاریخ ۲۷ اکتبر ۲۰۱۷ منتشر شد. این فصل شامل ۹ قسمت ۴۵ تا ۶۲ دقیقه‌ای است.

داستان در شهرک هاوکینز و در زمستان سال ۱۹۸۴ جریان دارد و باری دیگر نیروهایی فراطبیعی روی این شهر تاثیر گذاشته‌اند. در حالی که شخصیت‌ها و بازیگران اصلی فصل اول در این فصل نیز حضور دارند، چند شخصیت جدید اضافه شده‌اند که شامل مکس و برادرخوانده‌ی بزرگش بیلی، دختری به نام کالی مرتبط به آزمایشگاه هاوکینز، باب نیوبی مدیر رادیوشک، دکتر اوونز مامور دپارتمان انرژی، و موری باومن است.

داستان

در تاریخ ۲۸ اکتبر ۱۹۸۵ در پیتسبورگ پنسیلوانیا، گروهی از جنایتکاران مردی را کشتند. آن‌ها با یک ون فرار کردند اما پلیس آن‌ها را تحت تعقیب قرار داد. در طول فرار این گروه وارد یک تونل شد و ریزش سنگ‌ها باعث مسدود شدن دهانه تونل شد. با این حال کمی بعد مشخص شد که این سنگ‌ها تنها تصویری در ذهن پلیس بوده است. یکی از اعضای این باند دختری به نام کالی بود که باعث ایجاد این تصویر شده بود. او از بینی خود دچار خونریزی شد و یک خالکوبی با شماره "008" رو مچش دیده می‌شد.

در بازگشت به هاوکینز، پسران داستان متوجه شدند که فردی به نام «مدمکس» رکورد امتیاز بالای داستین را در بازی آرکید Dig Dug با بیش از ۱۰۰٬۰۰۰ شکسته است. در آنجا ویل یک «اپیزود» را تجربه کرد و خودش را در نسخه‌ی آرکید آپساید داون یافت. در این اپیزود، او یک «هیولای سایه» بزرگ را دید. روز بعد در مدرسه، آن‌ها با دانش آموز جدیدی از کالیفرنیا به نام مکس آشنا شدند که بلافاصله لوکاس و داستین جذب او شدند. داستین معتقد بود که او همان «مدمکس» است اما لوکاس شک داشت. در دبیرستان هاوکینز، برادر ناتنی مکس به نام بیلی رقابتی را با استیو شروع کرد تا عنوان «پادشاه» را از آن خود کند. ویل که به طور مکرر این اپیزودها را تجربه می‌کرد توسط جویس و هاپر به آزمایشگاه هاوکینز منتقل شد و در آنجا توسط دکتر اوونز، که رئیس جدید آنجا بود معاینه شد. در همین زمان، جویس ملاقات‌هایی را با باب نیوبی، همکلاسی قدیمی خود که مدیر ریدیوشک بود شروع کرده بود. نانسی و استیو پس از مرگ بارب به طور مرتب شام را با خانواده هالندز بودند. نانسی که هنوز در غم مرگ بارب بود، متوجه شد که خانواده هالندز (که نمی‌دانستند بارب مرده است) قرار است خانه‌ی خود را بفروشند تا با پول آن از یک روزنامه نگار تحقیقی به نام موری باومن در یافتن بارب کمک بگیرند. نانسی در این مورد احساس مسئولیت و گناه کرد. مایک پس از ناپدید شدن برای ۳۵۲ روز متوالی در تلاش بود تا با یازده تماس بگیرد، هرچند ناموفق بود. در این زمان هارپر به یک کابین در جنگل رفت و آمد داشت که این موضوع مشخص شد که یازده همچنان زنده است و با هارپر به طور پنهانی زندگی می‌کند.

فلش‌بکی نشان داده شد که یازده پس از کشتن دموگورگون در آپساید داون ظاهر شده است. او از طریق یک درگاه فرار کرد و برای دیدن مایک به خانه خانواده ویلر رفت، اما پس از دیدن ماموران دولتی در آنجا به جنگل فرار کرد. فلش‌بک‌های بیشتری نشان داد که هاپر او را پیدا کرده و او را به اتاق شکار پدربزرگش انتقال داده است. یازده قصد داشت در جشن هالووین شرکت کند، اما هاپر این اجازه را به او نداد و آن را بسیار خطرناک می‌دانست. بعد از گزارشی پیرامون پوسیدگی کدو تنبل‌ها در یک منطقه، هاپر برای رسیدگی فراخوانده شد. نانسی قصد داشت واقعیت را به خانواده هالند بگوید، اما استیو او را متقاعد کرد که نگوید. آن‌ها در یک نانسی پس از شرکت در یک مهمانی هالووین به خاطر اتفاقات افتاده با استیو به مشکل می‌خورد و آن‌ها از هم جدا می‌شوند. پس از رفتن استیو، جاناتان نانسی را که به خاطر مستی در شرایط نامناسبی بود پیدا کرد و او را تا خانه‌اش برد. در این مقطع پسران مشغول مراسم هالووین بودند و مکس نیز با دعوت داستین و لوکاس به آن‌ها پیوسته بود. ویل دوربین فیلمبرداری باب را برای ثبت لحاظات آورده بود، با این حال او یک اپیزود دیگر را تجربه کرد و این موضوع را با مایک در میان گذاشت اما از او خواست که به کسی در مورد آن نگوید. مایک نیز به ویل گفت که در این مدت تلاش ناموفقی برای برقراری ارتباط با یازده داشته است. در مقطعی یازده سعی کرد با با مایک تماس بگیرد، اما موفق به این کار نشد. داستین پس از مراسم به خانه بازگشت و در نزدیکی خانه موجودی کوچک و عجیب شبیه به حلزون را پیدا کرد. او فکر می‌کرد این موجود یک بچه وزغ است.

باب، ویل را تشویق کرد تا در مقابل ترس‌هایش ایستادگی کند. نانسی هم جاناتان را ترغیب کرد تا به در گفتن حقیقت به والدین بارب کمک کند. در همین زمان هاپر از اوونز خواست که در مورد کدو تنبل‌ها تحقیق کند. داستین بچه وزغ را به مدرسه برد و اسم آن را از رمان سه تفنگدار «دارتانیان» گذاشت. ویل اپیزودهای خود را برای پسران توصیف کرد و آن‌ها نتیجه گرفتند که دارت اهل آپساید داون است. دارت از اتاق AV فرار کرد و پسران به همراه مکس به جستجوی آن در مدرسه پرداختند. مایک که آنچنان از حضور مکس در مهمانی پیش رو خوشنود نبود، در سالن بدنسازی با مکس درگیر شد. در همین مقطع از داستان یازده برای جستجوی مایک از کابین خارج شده بود و با مشاهده‌ی بحث میان مایک و مکس از دور، تفکر کرد که احساسی عاشقانه میان آن‌ها وجود دارد. یازده با استفاده از قدرت خود مکس را به زمین زد. در خانه بایرز، جویس قادر به کشف تصویری از مشاهدات ویل شد که شامل طرحی مبهم از هیولای سایه بود. در این زمان ویل موفق به یافتن دارت شد، اما او شاهد یک اپیزود دیگر بود که طی آن با هیولای سایه رو در رو شد. ویل از توصیه باب پیروی کرد و سعی کرد با ترس خود مقابله کند، اما هیولا شاخک خود را در گلوی ویل فرو کرد.

ویل از از تجربه‌ی اپیزود بیدار شد و جویس و دوستانش همه نگران او بودند. جویس ویل را به خانه برد، اما او شروع به اقدام عجیب در کشیدن خط خطی‌ها روی چندین صفحه کرد. جویس با هاپر تماس گرفت و آن‌ها به کمک این خط خطی‌ها شبکه‌ای را پیدا کردند. هاپر این منطقه را شناسایی کرد و به آنجا رفت. نانسی و جاناتان دیداری را با مادر بارب ترتیب دادند، اما توسط عوامل مخفی آزمایشگاه گرفتار شدند. آن‌ها را به آزمایشگاه بردند و در آنجا اوونز به آن‌ها دو دروازه را نشان داد و به مرگ بارب اعتراف کرد. او به آن‌ها گفت که تلفن‌ها را شنود می‌کنند. مدتی بعد آن‌ها آزاد شدند و نانسی نشان داد که این اعترافات را ضبط کرده است. در کابین، یازده با هاپر مشاجره‌ای داشت و سپس او تحقیقات خود را در مورد مادر واقعی‌اش به نام تری ایوز شروع کرد و سعی کرد با قدرت خود با او تماس بر قرار کند.

مایک که نگران ویل بود به خانه خانواده بایرز رفت. هاپر به زمین کدو تنبل‌ها رفت و در آنجا چاله‌ای را حفر کرد که به یک تونل در آپساید داون منتهی می‌شد. با این حال او در این شبکه‌ی تونلی گیر افتاد و از حال رفت. ویل تصویری از وضعیت هاپر را مشاهده کرد، اما جویس نمی‌توانست معنای این تصویر را دریابد. او از باب درخواست کمک کرد. باب قادر شد تونل‌ها را به عنوان یک نقشه در زیر هاوکینز شناسایی کند و تقریبا محل حبس شدن هاپر را پیدا کرد. لوکاس سعی کرد به مکس نزدیکتر شود، اما برادرش بیلی به او هشدار داد که از او دور بماند. در خانه داستین، او متوجه شد که دارت با شکستن قفس خود فرار کرده و گربه خانگی آن‌ها را نیز خورده است. با این اتفاق داستین پی برد که دارت در واقع یک بچه دموگورگون است. نانسی و جاناتان با نوار ضبط شده به موری باومن رفتند. موری می‌دانست که مردم این داستان را با وجود هیولا نمی‌پذیرند، بنابراین پیشنهاد کرد تا این داستان طوری دیگر بیان شود. موری و نانسی تصمیم گرفتند تا داستان را تغییر دهند و اعلام کردند که بارب در اثر سموم آزمایشگاه درگذشته است. موری نوار را برای شیکاگو سان تایمز (جایی که قبلا در آنجا کار می‌کرد) فرستاد. داستین دارت را به سمت انباری خانه خود کشاند و او را در آنجا به دام انداخت. او سپس برای یافتن دوستانش به خانه ویلر رفت اما هیچ یک از آن‌ها در آنجا نبودند. هنگام خروج از خانه او با استیو برخورد، کسی که می‌خواست از نانسی عذرخواهی کند. داستین از استیو درخواست کمک کرد. این سعی کردند با هم دارت را بکشند، اما از دارت فقط پوست و یک تونل حفر شده باقی مانده بود. در همین مقطع یازده به خانه تری رفت تا با قدرت خود بتواند ارتباطی برقرار کند. او خاطراتی از تری در زمان تولد یازده و تلاش‌های او برای نجات دادن شنید و این که تری تحت شوک درمانی قرار گرفته است. یازده پی برد که دختر دیگری مثل او نیز در آزمایشگاه بوده است. جویس، باب، ویل و مایک موفق به نجات هاپر شدند، اما کارکنان آزمایشگاه از راه رسیدند و با شعله‌افکن تونل‌ها را به آتش کشیدند. با شروع این آتش سوزی، ویل دچار رنج زیادی شد.

در ادامه داستان سریال Stranger Things، ویل به آزمایشگاهی منتقل شد و دچار فراموشی حافظه شده بود، به طوری که قادر به یادآوری باب یا هاپر نبود. اوونز حدس زد که هیولای سایه مانند ویروسی ویل را آلوده کرده است و ممکن است هرگونه صدمه به تونل‌ها برای او کشنده باشد. نانسی و جاناتان که در موری بودند به تدریج نسبت به هم احساساتی پیدا کردند. داستین و استیو تصمیم گرفتند تا دارت را به داخل ناحیه ماشین‌های اوراقی بکشانند و داستین برای کمک با لوکاس تماس گرفت. لوكاس مكس را نیز به همراه خود آورد و این چهار نفر به ناحیه مذکور رفتند تا شرایط دام را آماده کنند. مکس برای لوکاس توضیح داد که برخورد برادرش بیلی ناشی از ازدواج پدر او با مادر مکس است. دارت با موجودات بیشتری همانند خودش در محل ظاهر شدند و گروه پی برد که دسته‌هایی از آن‌ها وجود دارند. گروه در یک اتوبوس اوراقی پنهان شد و استیو با چوب بیسبال خود سعی کرد به آن‌ها حمله کند، اما موجودات همه ناگهان فرار کردند. استیو حدس زد که آن‌ها به جای خاصی می‌روند. در آزمایشگاه، ویل تصاویری از یک محل را مشاهده کرد که هیولای سایه می‌خواست از آن دوری شود. اوونز تیمی را برای تحقیق به این نقطه فرستاد، اما دسته‌ی هیولاها به این تیم حمله کردن و وارد آزمایشگاه شدند. پس از این اتفاق آن‌ها پی بردند که هیولا در حال دستکاری کردن ویل است.

در همین حین یازده برای جستجوی دختری که در خاطرات تری وجود داشت، به شیکاگو رفت و پی برد که این فرد دختری به نام کالی است. این دو خیلی زود به هم پیوند خوردند، و کالی قدرت‌های خود را به یازده نشان داد. او برای یازده توضیح داد که باند او تلاش دارند دانشمندان آزمایشگاهی را كه تحت نظارت برنر کار می‌کردند را به خاطر آنچه با کرده بودند بکشند و یازده نیز به این باند اضافه شد. کالی به یازده گفت که عصبانیت خود را کنترل کند تا قدرت خود را تقویت کند. این گروه به خانه یک کارگر آزمایشگاه که شوک درمانی را روی تری انجام داده بود رفتند و این فرد ادعا کرد که برنر زنده است. یازده پس از دیدن بچه‌دار بودن این فرد تصمیم گرفت تا او را نکشد و باند مجبور به فرار شد. یازده تصویری از مایک و هاپر را در معرض خطر جدی در آزمایشگاه مشاهده کرد و تصمیم گرفت تا به هاوکینز برگردد.

در آزمایشگاه، دسته‌های دموداگ‌ها آزمایشگاه را تحت فشار قرار داده بودند و بسیاری از کارگران را کشته بودند. در خارج از دروازه‌ها، نانسی و جاناتان به آزمایشگاه رسیدند و با استیو، داستین، لوکاس و مکس روبرو شدند. مایک قادر به راضی کردن جویس شد تا ویل را فریب دهد. مایک، ویل، هاپر، جویس، باب و اونز به داخل اتاق امنیتی فرار کردند و در آنجا محبوس شدند. برق رفت و باب که می‌دانست چقدر آن را درست کند داوطلب این کار شد. باب با موفقیت برف را فعال کرد و اوونز در اتاق پشتی ماند تا گروه را راهنمایی کند. مایک، ویل، هاپر و جویس قادر به فرار به لابی شدند. باب نیز خود را به لابی رساند اما لحظه آخر توسط دسته‌ای از موجودات گرفته و کشته شد. چهار نفر باقیمانده در بیرون از دروازه به سایرین پیوستند و به خانه بایرز رفتند. گروه نتیجه گرفت که هیولای سایه یک شبکه ذهنی است که ویل و دسته‌های موجودات را کنترل می‌کند و اگر آن را بکشند، تأثیرات آن از بین خواهد رفت. مایک که قبلا استنباط کرده بود هیولای سایه از ویل به عنوان جاسوس استفاده می‌کند، ایده‌ای را برای گروه مطرح کرد تا هیولای سایه نتواند جاسوسی کند. ویل بیدار شد و جویس، جاناتان و مایک خاطرات خوب خود را با ویل در میان گذاشتند تا وی را از هیولا دور کنند. ویل به صورت کلامی قادر به پاسخ دادن نبود، اما پیامی را در قالب کد مورس و با عبارت "CLOSEGATE" (دروازه را ببندید) ارائه کرد. با زنگ خوردن تلفن خانه هیولا قادر به شناسایی مکان آن‌ها شد. دسته‌ی هیولاها به سمت خانه سرازیر شدند اما هیولاها به طرز شگفت‌آوری توسط یازده از بین رفتند. مایک و یازده پس از گذشت یک سال از دیدن یکدیگر خوشحال شدند و یکدیگر را در آغوش گرفتند.

در ادامه داستان گروه با یازده متحد شد. وقتی یازده هاپر را متقاعد کرد تا دروازه را ببندد، مایک اشاره کرد که ممکن است این موضوع باعث کشته شدن ویل شود. جویس به یاد آورد که ویل در آزمایشگاه درباره هیولا چه گفته بود: «او آن را سرد دوست دارد» و تصمیم گرفت هیولا را بسوزاند. هاپر و یازده برای بستن دروازه به آزمایشگاه رفتند. یازده قبل از رفتن به مایک قول داد که دیگر او را از دست نخواهد داد. در همین حال جویس، جاناتان و نانسی نیز ویل را به کابین هاپر بردند. این گروه آتش و بخاری را در آنجا روشن کردند تا از این طریق ویروس را از ویل پاک كنند. در خانه بایرز، مایک که نگران یازده بود گروه را متقاعد کرد تا تونل‌ها را بسوزانند تا دموداگ‌ها از حمله به هاپر و یازده منحرف شوند. اما استیو این طرح را رد کرد و از انجام آن امتناع کرد. در جایی دیگر، پدر خشن بیلی پس از بازگشت به خانه با عصبانیت از بیلی خواست تا به دنبال مکس برود و او را به خانه برگرداند. جستجوی بیلی به خانه ویلر رسید، جایی که خانم ویلر آدرس جویس را به او داد. او به آنجا رفت و پس از یک درگیری پر تنش با استیو، به داخل رفت. او پس از دیدن دیدن مکس در کنار لوکاس، اقدام به گرفتن لوکاس کرد اما استیو به بیلی حمله کرد و آن‌ها با هم درگیری فیزیکی پیدا کردند. سرانجام بیلی استیو را بیهوش کرد. مکس سرنگی را که مایک از بیمارستان آورده بود گرفت و آن را به بیلی تزریق کرد و او را با چوب بیسبال تهدید کرد. مکس کلیدهای بیلی را ربود. کمی بعد استیو در اتومبیل بیلی بیدار شد، جایی که مکس گروه را به سمت تونل‌ها هدایت می‌کرد. استیو و بچه‌ها وارد تونل‌ها شدند و مرکز آن را گاز پر و مشتعل کردند. با مشتعل شدن تونل‌ها، دمونداگ‌ها منحرف شدند و به تونل برگشتند و آزمایشگاه را بدون محافظت رها کردند. بنابراین هاپر و یازده بدون مشکل وارد دروازه شدند. در همین زمان، بچه‌ها با دارت روبرو شدند. با این حال داستین قادر شد او را آرام کند و گروه فرار کرد. وقتی یازده تلاش کرد تا دروازه را ببندد، شبکه ذهنی قدرت او را حس کرد و دموداگ‌ها را برای حمله به سمت او فرستاد. همان طور که هاپر از یازده در برابر دموداگ‌ها دفاع می‌کرد، یازده با کنترل عصبانیت خود موفق به بستن دروازه شد، و با بستن دروازه هیولاهای باقی مانده کشته شدند.

یک ماه بعد، به دنبال انتشار نوار ضبط شده توسط نانسی، آزمایشگاه توسط دولت تعطیل شد. خانواد هالند مراسم خاکسپاری مناسبی را برای بارب برگزار کردند. اوونز طی دیداری با هاپر یک شناسنامه جعلی را به او داد که در آن نام او به عنوان پدر «جین هاپر» (یازده) قید شده بود. در پایان یافتن ماجراهای داستان فصل دوم Strange Things، بچه‌ها با خوشنودی مشغول مراسم سالانه رقص هاوکینز بودند، اما آن‌ها از این موضوع غافل بودند که هیولای سایه همچنان زنده است و بر فراز مدرسه در آپساید داون حاضر است.

بازیگران و شخصیت‌های اصلی

قسمت‌ها

شماره
عنوان
کارگردان
نویسنده
۹
مدمکس
برادران دافر
برادران دافر
۱۰
Trick or Treat, Freak
برادران دافر
برادران دافر
۱۱
بچه وزغ
شاون لوی
جاستین دابل
۱۲
ویل دانا
شاون لوی
پل دیشتر
۱۳
چاله بکن
اندرو استنتون
جسی نیکسون-لوپز
۱۴
جاسوس
اندرو استنتون
کیت ترفری
۱۵
خواهر گمشده
ربکا توماس
جاستین دابل
۱۶
مایند فلایر (Mind Flayer)
برادران دافر
برادران دافر
۱۷
دروازه
برادران دافر
برادران دافر
صفحات دیگر