ویکی استرنجر تینگز

بر پایه سیستم حالت روشن حالت تاریک

فصل ۳

اشتراک‌گذاری

استرنجر تینگز ۳

Stranger Things 3

فصل ۳ - استرنجر تینگز

تاریخ انتشار

۴ جولای ۲۰۱۹

تعداد قسمت‌ها

۸

استرنجر تینگز ۳، فصل سوم سریال استرنجر تینگز است که در تاریخ ۴ جولای ۲۰۱۹ منتشر شد. این فصل شامل هشت قسمت ۴۹ تا ۷۷ دقیقه‌ای است.

این فصل همانند فصل پیشین دارای یک پرش زمانی است و در تابستان سال ۱۹۸۵ جریان دارد، و روی «نیروهای پلید جدید» تمرکز دارد.

داستان

در سال ۱۹۸۴، اتحاد جماهیر شوروی تلاش ناموفقی برای ایجاد دروازه‌ای به آپساید داون داشت. استپانوف، ژنرال شوروی برای تکمیل این هدف هر سال به یکی از دانشمندان فرصت می‌داد.

یک سال بعد در هاوکینز، مایک و یازده رابطه‌ای عاشقانه را شروع کردند که این موضوع باعث نگرانی هاپر شده بود و او قادر به پذیرفتن آن نبود. یک مرکز تجاری جدید به نام استارکورت در شهر افتتاح شده بود که به کانون اصلی شهر و پارتی تبدیل شده بود. پس از قطع شدن برق در مقطعی، ویل حس کرد که چیزی سر جایش نیست اما سعی کرد خود را قانع کند که چیز مهمی رخ نداده است. نانسی و جاناتان در روزنامه هاوکینز پست مشغول به کار شده بودند. نانسی در تلاش بود تا کارش را به بهترین شکل پیش ببرد اما متاسفانه همکاران او جنسیت‌نگر بودند و در حق او تبعیض قائل می‌شدند. داستین از اردوی تابستانی به خانه برگشته بود و ادعا می‌کرد که با دختری به نام سوزی آشنا شده است. بیلی نیز به یک نجات غریق تبدیل شده بود.

هاپر در مورد رابطه‌ی مایک و یازده با جویس صحبت کرد و از او در این باره مشاوره گرفت. هاپر در مقطعی تصمیم گرفت تا به جای عمل به توصیه‌های جویس در مورد رابطه‌ی مایک و یازده، با تهدید کردن مایک کار خود را پیش ببرد و آن دو را از هم جدا کند.

استیو نیز مشغول کار در یک بستنی فروشی به نام اسکوپس آهوی بود و در کنار همکارش رابین باکلی کار می‌کرد.

داستین دوستانش را به بلندترین نقطه هاوکینز هدایت کرد تا در آنجا با یک رادیوی قدرتمند با سوزی تماسی برقرار کند. وقتی سوزی پاسخی به تماس داستین نداد،‌ لوكاس و مكس فکر کردند كه دختری به نام سوزی وجود ندارد و داستین آن را از خود درآورده است. پس از چند ساعت تلاش داستین برای تماس با سوزی سرانجام لوکاس و مکس نیز تصمیم گرفتند تا آنجا را ترک کنند. ویل نیز پس از مدت کوتاهی داستین را ترک کرد و او تنها و ناامید ماند. کمی بعد داستین یک مخابره به زبان روسی را دریافت کرد.

اتفاقات عجیبی در یک کارخانه متروکه فولاد در حال رخ دادن بود و موش‌هایی در آنجا جمع می‌شدند و شروع ترکیدن می‌کردند. در مقطعی وقتی بیلی با ماشین خود در حال عبور از کنار کارخانه فولاد بریمبورن بود توسط موجودی مورد حمله قرار گرفت. او سپس توسط واین‌ها به داخل کارخانه فولاد کشیده شد و از پله‌های آن پایین رفت. بیلی خود را از کارخانه آزاد کرد و بلافاصله به نزدیکترین تلفن عمومی رفت و شماره ۹۱۱ را گرفت، اما اندکی بعد او تصویری از آپساید داون را تجربه کرد و گروهی از کلون‌های خودش به شکلی رمزگونه به او دستور دادند تا ارتشی را فراهم کند.

جویس پس از بازگشت از محل کار متوجه شد که آهنرباهای روی یخچال او به طور مرموزی افتاده‌اند. او با دیدن این موضوع که آهن‌رباها به طور مرتب در حال از دست دادن جذبندگی خود هستند تصمیم گرفت تا درباره آن با اسکات کلارک صحبت کند. اسکات یک دلیل نظری را بیان کرد و احتمال وجود یک دستگاه با نیروی بسیار زیاد در شهر ممکن دانست.

اوایل روز بعد، یازده با مایک تماس گرفت تا بفهمد که چرا او هنوز نیامده است. مایک با ادعای این که مادربزرگش مریض شده است به او دروغ گفت. ال متوجه شد که او دروغ می‌گوید و این موضوع باعث گیجی او شد. هاپر با دیدن این موضوع که نقشه‌اش کار کرده است، بار دیگر به دیدار جویس در محل کارش رفت تا با خوشحالی این موضوع را به او بگوید و همچنین از او برای شام دعوت کرد که جویس آن را پذیرفت.

در مقطعی نانسی از زنی مسن به نام دوریس دریسكول تماسی دریافت کرد و از او داستانی درباره موش‌های بیمار را شنید. نانسی با همراهی جاناتان بررسی در مورد پرونده موش‌ها را ادامه داد. این دو به خانه خانم دریسکول رفتند تا در مورد موش‌های بیمار که کود او را خورده بودند تحقیق کنند.

داستین نیز به استیو پیوست و با رابین آشنا شد و برای ترجمه پیام روسی از استیو و رابین کمک گرفت.

یازده برای صحبت درباره مایک به سراغ مکس رفت و مکس با شنیدن داستانش به او پیشنهاد کرد تا برای مدتی تماس‌های مایک را نادیده بگیرد. در همین حین، مایک نیز برای کمک به لوکاس متوسل شد. مکس و یازده با هم به بیرون رفتند تا «کمی سرگرم شوند».

هاپر در جلسه‌ای با شهردار لری کلاین دستور گرفت تا شر معترضان را کم کند.

رابین موفق به ترجمه پیام روسی شد که این حاوی یک جمله رمزی بود. آن‌ها همچنین کشف کردند که انتقال این پیام از جایی در مرکز خرید فرستاده شده است.

بیلی همکارش هدر محکم را به کارخانه فولاد برد و در آنجا با یک موجود گوشتی روبرو شد.

در کابین هاپر، یازده از قدرت خود برای شنود پسران استفاده کرد. او همچنین به طور همزمان شروع به جاسوسی از بیلی کرد که در حال تحویل دادن هدر به یک موجود بود، موضوعی که ال را آشفته کرد.

روز بعد، جویس و هاپر به آزمایشگاه رفتند تا موضوع آهن‌رباها را بررسی کنند. آن‌ها در آزمایشگاه ملی هاوکینز چیزی پیدا نکردند که این موضوع باعث شد تا جویس باور کند که شاید دیوانه شده باشد. در همین حین صدایی نه چندان دور در آزمایشگاه به گوش رسید. در آزمایشگاه، هاپر در جستجوی منبع سر و صدا بود که ناگهان با حمله‌ای غافلگیرانه فردی روبرو شد و سپس این فرد فرار کرد.

ال و مکس در مورد اتاق بیلی تحقیق کردند و یک سوت خونین که متعلق به یک غریق نجات بود را پیدا کردند.

در این مدت ویل این فرصت را پیدا کرده بود تا با پسران به بازی D&D بپردازد اما مایک و لوکاس در خانه ویلر علاقه‌ای به این کار نشان ندادند که این موضوع منجر به ناراحتی و بیرون رفتن ویل از خانه شد. مایک سعی کرد با ویل که عصبانی شده بود صحبت کند اما ویل با دوچرخه‌ی خود در زیر باران رفت. مایک و لوکاس برای عذرخواهی به دنبال ویل به خانه‌اش رفتند اما او آنجا نبود. ویل به قلعه بایرز که سنگر دست‌ساز او بود رفته بود و در آنجا خاطرات گذشته را مرور کرد و در نهایت با ناراحتی اقدام به تخریب آن کرد.

ال و مکس برای بررسی بیشتر در مورد اتفاقات پیرامون بیلی به استخر رفتند. آن‌ها کشف کردند که هدر در آنجا حضور ندارد. ال عکسی را از او پیدا کرد و با استفاده از آن وارد فضای کاواک شد که در آن هدر درخواست کمک می‌کرد.

ال و مکس به خانه هدر رفتند و او را در کنار خانواده‌اش (پدر و مادرش، تام و جانت) در حال شام خوردن با بیلی یافتند. وضعیت هدر به نظر خوب می‌رسید، اگرچه او و بیلی کمی رفتار عجیبی داشتند. در هنگام رفتن دختران، بیلی اشاره کرد که ال همان دختری است که سال پیش دروازه را بسته است. درست در همین لحظه، ویل دوباره حضور مایند فلایر را احساس کرد و این موضوع را به مایک و لوکاس اطلاع داد. در خانه‌ی هدر، جانت ناگهان از حال رفت و تام در حالی که از این موضوع پریشان شده بود توسط هدر با یک بطری شیشه‌ای مورد حمله قرار گرفت.

رابین سرانجام پیام را رمزگشایی کرد.

داستان نانسی در مورد موش‌ها توسط رئیس او تام هلووی و همکارانشان مورد تمسخر قرار گرفت. با این حال او با عزم بیشتر جاناتان را راضی کرد تا به خانه‌ی خانم دریسکول برگردند و شواهد بیشتری برای ارائه به تام پیدا کنند. نانسی و جاناتان به خانه خانم دریسکول رسیدند و صداهای هولناکی را شنیدند و خانم دریسکول را در حال خوردن کود یافتند.

استیو، رابین و داستین شاهد اقدامات مخفی روس‌ها بودند كه شامل انتقال جعبه‌ها به داخل یک اتاق مخفی بود که توسط افرادی مسلح محافظت می‌شد. آن‌ها به طور تصادفی باعث ایجاد صدایی شدند که روس‌ها از حضورشان مطلع شدند.

در حالی که مکس متقاعد شده بود که همه چیز خوب است، اما ال همچنان احساس ناخوشایندی داشت. در همین زمان، خانم دریسكول در حالی كه فریاد می‌زد «من باید برگردم!» به بیمارستان منتقل شد. تام و جانت در کارخانه فولادسازی بریمبورن بیدار شدند و در آنجا تحت کنترل مایند فلایر قرار گرفتند.

هاپر صبح روز بعد در کابین خود بیدار شد که جویس او را به آنجا آورده بود. آن‌ها سعی کردند مهاجم را شناسایی کنند. مایک، لوکاس و ویل سعی کردند کل گروه را دوباره جمع کنند، اگرچه آن‌ها در برقراری ارتباط با داستین ناموفق بودند. نانسی و جاناتان به دلیل ایجاد آشفتگی از کارشان اخراج شدند. ویل بر اساس اتفاقات گذشته به این موضوع اشاره کرد که مایند فلایر احتمالا میزبان جدیدی را انتخاب کرده است. هاپر با رسیدن به تالار شهر، از شهردار کلاین در مورد فرد مهاجم سوالاتی پرسید، چرا که فردی شبیه به مهاجم از دفتر شهردار خارج شده بود. کلاین ادعا کرد که چنین کسی را به خاطر نمی‌آورد با این حال او با تهدیدهای هاپر فاش کرد که این مرد در مرکز تجاری استارکورت کار می‌کند و به او برای به دست آوردن املاکی رشوه داده است.

پارتی توجه خود را معطوف به بیلی و رفتار عجیب و غریب او کرد که مکس همچنان آن را انکار می‌کرد. آن‌ها نقشه‌ای کشیدند تا با حرارت سونا میزبان بودن بیلی را ثابت کنند.

در اسکوپس آهوی، خواهر خردسال لوکاس یعنی اریکا سینکلر به داستین، استیو و رابین ملحق شد تا وارد یک مجرای هوا شود. اریکا قادر به عبور از مجرا شد و راه را برای ورود سه نفر دیگر باز کرد. آن‌ها پس از ورود شاهد جعبه‌هایی بودند که داخل آن پر از محفظه‌های حاوی مواد رادیواکتیو سبز-رنگ بود. کمی بعد دیواره‌ها شروع به لرزیدن کرد و آن‌ها متوجه شدند که داخل یک آسانسور بزرگ قرار دارند که به سمت پایین در حال حرکت است. آن‌ها راهی برای فرار از آسانسور پیدا نکرده‌اند.

نانسی به بیمارستان رفت تا خانم دریسکول را ببیند و سوابق او را بررسی کند. او در بیمارستان شروع به نوشتن یادداشت‌هایی کرد که در همین حین ضربان قلب خانم دریسکول شروع به افزایش کرد. چراغ‌های اتاق بیمارستان خانم دریسکول شروع به چشمک زدن کرد و رگ‌های سیاهی رو صورت او پدیدار شد که باعث وحشت نانسی شد.

در استخر، بیلی که در اتاق سونا گرفتار شده بود به گریه افتاد و رو به مکس گفت که «او» مجبورش کرده تا این کارها را انجام دهد و همچنین ادعا کرد که سعی کرده «او» را متوقف کند. ویل حضور مایند فلایر را حس کرد و این موضوع را به مایک گفت تا مکس را از بیلی دور کند. او این کار به موقع انجام شد و بیلی قادر نشد تا از طریق پنجره اتاق به مکس حمله کند. بیلی همزمان با شکستن قفل در شروع به فریاد زدن کرد و بیرون آمد. یازده از قدرت خود برای مهار کردن او استفاده کرد و برای مدت کوتاهی او را متوقف کرد، با این حال بیلی بر او چیره شد و گردنش را گرفت. مایک با میله‌ای که در آن نزدیکی بود به بیلی حمله کرد و قادر به نجات یازده شد. بیلی قب از این که بتواند آسیبی به مایک بزند با نیروی یازده از دیوار اتاق به بیرون پرتاب شد و سپس از آن جا دور شد.

هاپر و جویس به یکی از مکان‌های مورد نظر رفتند و در آنجا دو روس را در یک اتاق زیرزمینی یافتند. آن‌ها سعی کردند قبل از آمدن یک مامور روسی به نام گریگوری، از آن‌ها سوالاتی بپرسند. سپس گریگوری و هاپر تقابلی را شروع کردند که در پایان هاپر و جویس به همراه یکی از روس‌ها فرار کردند.

صبح روز بعد نانسی از بیمارستان با جاناتان تماس گرفت و از او پرسید که ویل کجاست. نانسی ادعا کرد که ممکن است ویل در خطر باشد.

هاپر در بیرون از کابین سعی کرد تا ماشین خراب خود را دوباره راه اندازد، و در همین حین جویس تلاش می‌کرد تا از فرد روسی که دانشمندی به نام الکسی بود سوالاتی بپرسد. تلاش هاپر به منفجر شدن موتور ختم شد و این سه راهی جز قدم زدن در جنگل نداشتند. هدف آن‌ها رفتن به ایلینوی و دیدار با یکی از «آشنایان» هاپر بود که و می‌توانست به روسی صحبت کند. آن‌ها مدتی بعد به یک پمپ بنزین رسیدند و در آنجا ماشین شخصی را ربودند.

گروه بچه‌ها مطمئن نبودند که حرکت بعدیشان چه باشد. مدتی بعد نانسی و جاناتان که به دنبال ویل بودند به آن‌ها پیوستند. در خانه ویلر، نانسی در حال یافتن ارتباط میان داستان خود با آنچه گروه تجربه کرده‌اند بود. آن‌ها به این نتیجه رسیدند که خانم دریسکول، تام و هدر هالووی همگی به همراه بیلی تبدیل به فلاید شده‌اند. آن‌ها تحقیق در مورد خانه هالووی را آغاز کردند.

در زیر مرکز خرید استارکورت، داستین سعی کرد از طریق واکی تاکی خود با سطح زمین تماسی برقرار کند اما نتیجه‌ای نداشت. سرانجام درهای آسانسور توسط دو سرباز روسی که برای جمع‌آوری جعبه‌ها آمده بودند باز شد. استیو و سایرین جایی پنهان شدند و پس از رفتن سربازان قادر شدند پیش از بسته شدن در از آن عبور کنند. سپس آن‌ها از طریق در یک گذرگاه شروع به حرکت کردند.

خانه هالووی بسیار سرد و خالی بود و گروه مقدار زیادی مواد شیمیایی را در آنجا پیدا کرد. آن‌ها به این نتیجه رسیدند که «فلاید شدن» در یک مکان خاص رخ می‌دهد. ویل این ایده را مطرح کرد که خانم دریسکول احتمالا می‌تواند آن‌ها را به این مکان هدایت کند.

استیو، داستین، رابین و اریکا به اتاقی پر از سربازان روسی برخورد کردند. آن‌ها موفق شدند تا خود را به اتاق سرورها برسانند و در آنجا استیو قادر شد تا یک سرباز را از سر راه بردارد. آن‌ها یک کارت کلید را به دست آوردند اما قبل از رفتن تصمیم گرفتند تا اتاقی با ظاهری عجیب و غریب را بازبینی کنند. آن‌ها کشف کردند که روس‌ها در تلاشند تا دروازه‌ای را به آپساید داون باز کنند. سرانجام آن‌ها توسط روس‌ها شناسایی شدند. استیو و رابین به دو نفر دیگر فرصت دادند تا پنهان شوند و خودشان دستگیر شدند.

گروه یازده به بیمارستان رسید اما فقط نانسی و جاناتان مجاز به ملاقات با دریسکول بودند. این دو پس از ورود متوجه شدند که خانم دریسكول در آنجا نیست. آن‌ها در عوض تام هالووی و بروس لوو را در آنجا پیدا کردند که فلاید شده بودند. این دو توسط آن‌ها مورد حمله قرار گرفتند. سرانجام آن‌ها از هم جدا شدند و بروس به دنبال نانسی رفت و تام به تعقیب جاناتان پرداخت. پس از یک تعقیب و گریز وحشتناک تام و بروس شکست خوردند. جسد آن‌ها ذوب شد و گوشتشان به توده‌ی بزرگ دیگری اضافه شد که این توده به یک هیولای بزرگ تبدیل شد. با سوسو زدن چراغ‌ها ویل حضور مایند فلایر را حس کرد و به دیگران هشدار داد. در طبقه بالا، هیولای گوشتی به دنبال نانسی رفت و نانسی برای فرار از آن خود را در یک اتاق حبس کرد. هیولا خیلی سریع قادر به ورود به اتاق شد و در حال اقدام برای کشتن نانسی بود که یازده با انفجاری وارد شد و از قدرت خود برای بیرون انداختن هیولا از ساختمان استفاده کرد.

روز بعد، نمایشگاه سرگرمی شهردار کلاین افتتاح شد. کلاین با گریگوری ملاقاتی داشت و یک روز به او فرصت داد تا هاپر را پیدا کند. در انبار موری، الکسی، دانشمند روس از گفتگو کردن امتناع ورزید اما با گذشت زمان او به این نتیجه رسید که به جای رفقای سابقش در کنار آمریکایی‌ها بماند.

یک افسر روسی به نام اوزروف معتقد بود که استیو و رابین برای یک قدرت بالاتر کار می‌کنند. استیو سعی کرد خلاف این موضوع را به او بگوید، اما او باور نکرد و تصمیم داشت با شکنجه کردن اطلاعاتی از آن‌ها بگیرد. به این ترتیب یک دکتر ماده‌ای را به استیو و رابین تزریق کرد که باعث شل شدن و سرخوشی آن‌ها شد. مدتی بعد اوزروف برای بازجویی آن‌ها برگشت اما با به صدا در آمدن یک زنگ خطر او محل را ترک کرد. در همین زمان داستین و اریکا وارد اتاق شدند و دکتری که آنجا حضور داشت را ناکار کردند و دوستان خود را از بند آزاد کردند.

نانسی، جاناتان و سایر گروه دوباره در کابین هاپر جمع شدند، جایی که ال از طریق کاواک در حال جستجوی اعضای فلاید بود. یازده بیلی را در اتاقی یافت و گروه معتقد بودند که او در حال نقشه‌ای برای به دام انداختن آن‌ها است. از این رو یازده ایده‌ای را مطرح کرد و موفق شد به خاطرات بیلی دسترسی پیدا کند که در این خاطرات بیلی لحظاتی را در کنار مادرش سپری می‌کرد.

در انبار موری، الکسی با کمک موری در ترجمه شروع به صحبت با هاپر و جویس کرد و توضیح داد که او و همرزمانش مشغول انجام چه کاری بوده‌اند. الکسی در مورد کلیدی صحبت می‌کرد که هاپر به او اطمینان داد كه به این كلید دسترسی پیدا کند، اگرچه الكسی ادعا می‌کرد كه دسترسی به آن ناممکن است.

جویس، الکسی و موری دوباره به هاوکینز برگشتند.

یازده شاهد سوء رفتارهایی است که پدر بیلی نسبت به او داشته است. یازده پس از یک شوک از کاواک خارج شد. فلایدها در کارخانه فولاد جمع شدند و در آنجا همه ذوب شدند و یک هیولای عظیم عنکبوتی را شکل دادند که در واقع بدنی از مایند فلایر بود.

یازده به گروه اعلام کرد که مایند فلایر به او گفته که در حال «ساختن چیزی» است. گروه به این نتیجه رسید که مایند فلایر به دنبال یازده است چرا که او در سال ۱۹۸۴ قادر به بستن دروازه شده بود. اما یازده باور داشت که این هیولا فقط به دنبال او نیست بلکه همه را هدف قرار داده است. نانسی صدایی را از درختان بیرون از کابین شنید و ویل نیز حضور مایند فلایر را حس کرد. آن‌ها در بیرون از کابین شاهد نزدیک شدن مایند فلایر به آن‌ها بودند. سرانجام این هیولا کابین را شکست و به آن‌ها حمله کرد و یازده تلاش کرد تا بازوهای آن را ببرد. با این حال در مقطعی مایند فلایر از طریق بام کابین حمله‌ای را به یازده کرد و پای چپ او را گرفت که گروه سعی کرد با گرفتن ال مانع بیرون کشیده شدن او شوند. سرانجام لوکاس با تبری بازوی هیولا را قطع کرد و ال آزاد شد. مایک بقایای گوشت روی پای ال را برداشت که باعث درد زیاد او شد. سرانجام ال روی پا ایستاد و قادر به بریدن سر مایند فلایر شد و سپس گروه با ماشین نانسی فرار کردند.

در مال، گروه داستین قادر به فرار از نگهبانان امنیتی شدند و به تئاتری رسیدند.

در همین حین جویس، هاپر، موری و الکسی به «فان فیر» رفتند تا بچه‌ها را پیدا کنند. در طول راه الکسی برای موری توضیح داد که چطور آن‌ها می‌توانند ماشین بازکننده دروازه را نابود کنند. پس از رسیدن به مقصد، جویس و هاپر برای بررسی اوضاع ماشین را ترک کردند و موری و الکسی نیز در ماشین باقی ماندند. حضور آن‌ها توسط کلاین مشاهده دشد و او روس‌ها را از این موضوع مطلع کرد.

پس از رسیدن گروه یازده به یک سوپرمارکت، اقداماتی برای درمان پای آسیب‌دیده یازده انجام شد. لوکاس و ویل وسایل آتش‌بازی را پیدا کردند که احتمالا می‌توانست در شکست دادن مایند فلایر به آن‌ها کمک کند. در این مقطع داستین قادر به ارتباط رادیویی با آن‌ها شد و موضوع نفوذ روس‌ها به هاوکینز را به آن‌ها اطلاع داد. با این حال با تمام شدن باتری داستین ارتباط قطع شد. یازده قادر به شناسایی موقعیت داستین شد و آن‌ها به مال رفتند. بیلی قادر به یافتن خون یازده شد و تشخیص داد که آن‌ها به مال رفته‌اند. 

هاپر یکی از روس‌ها را شکست داد و در همین حین جویس و موری شاهد کشته شدن الکسی توسط گریگوری بودند. هاپر به گریگوری شلیک و سپس فرار کرد، اما گریگوری به خاطر جلیقه ضدگلوله زنده ماند. هاپر با ربودن یکی از بیسیم‌های روس‌ها به این موضوع پی برد که آن‌ها به دنبال بچه‌ها هستند.

در مال داستین قادر به یافتن استیو و رابین شد و سپس این گروه سعی کردند از روس‌ها پنهان شوند، با این حال همه‌ی آن‌ها شناسایی شدند. ناگهان بوق ماشینی در آن نزدیکی به صدا درآمد که باعث حواس‌پرتی نگهبانا شد و این کافی بود تا یازده بتواند ماشینی را به سمت آن‌ها پرداخت کند و همه‌ی آن‌ها را بکشد. پس از پیوستن دو گروه به هم یازده به خاطر جراحتی که دیده بود زمین‌گیر شد و مایند فلایر به طور عجیبی به رشد این جراحت ادامه می‌داد. جاناتان سعی کرد جراحت او را ببرد و وقتی پوست او باز شد، یازده با نیروی خود موجودی را از بدنش خارج کرد.

هاپر و جویس نقشه‌ای برای نفوذ به پایگاه روسی کشیدند تا کلید را تخریب کنند و دروازه را ببندند. یازده قصد کمک به هاپر را داشت اما او به یازده گفت که باید از دست مایند فلایر در امان باشد.

در هنگام ترک محل، گروه متوجه شد که ماشین دچار مشکل شده و بیلی با ماشین خود جاده را بسته است. بنابراین آن‌ها به مال بازگشتند. مدتی بعد مایک، مکس و ال شاهد حضور هیولای عنکبوتی در بام مال بودند. ال دچار ضعف در استفاده از نیروهایش شده بود و مکس به او کمک کرد تا پنهان شود.

استیو و رابین پس از متوجه شدن این موضوع که گروه گرفتار شده است بازگشتند. جاناتان، نانسی، ولی و لوکاس اقدام به فرار کردند اما بیلی قصد داشت با ماشین خود آن‌ها را له کند که در لحظه آخر ماشین استیو مانع آن شد. بیلی به دنبال مکس، مایک و ال افتاد و مایند فلایر نیز در تعقیب استیو و گروه بود.

در پایشگاه روسی، موری برق را قطع کرد تا هاپر و جویس بتوانند قفلی برای غیرفعال کردن کلیدها را باز کنند. آن‌ها به کمک داستین و ارتباط او با سوزی قادر به باز کردن قفل شدند و کلی را دریافت کردند. این دو قصد داشتند ماشین‌ها را متوقف کنند که گریگوری مداخله کرد و مبارزه‌ای را با هاپر شروع کرد.

در مال با وجود تلاش‌های مایک و مکس اما بیلی قادر به شکست دادن آن‌ها شد و یازده را تصاحب کرد و آن را به سوی مایند فلایر برد. وقتی این موجود به ال نزدیک شد، لوکاس و گروه شروع به استفاده از وسایل آتش‌بازی علیه مایند فلایر کردند. یازده خاطراتی از بچگی بیلی را بازبینی کرد و با رسیدن به او باعث خارج شدن بیلی از کنترل مایند فلایر شد. سپس بیلی در مقابل مایند فلایر قرار گرفت و با قربانی کردن خود مانع کشته شدن یازده و سایر بچه‌ها شد.

در همین زمانی هاپر قادر به انداختن گریگوری در ماشینی شد و او را از بین برد اما با ایجاد یک حصار الکتریکی خودش نیز گرفتار شد. جویس آماده‌ی روشن کردن کلیدها بود و هاپر که راهی برای فرار نداشت از جویس خواست تا کار را انجام دهد. با فعال شدن کلید ماشین نابود شد و دروازه‌ی آپساید داون بسته شد. یک موج شوک ظاهرا باعث متلاشی شدن هاپر شد. بسته شدن دروازه باعث شد تا بدن مایند فلایر نیز بمیرد. جویس و مموری از تاسیسات فرار کردند و دکتر اوونز با تعدادی از سربازان نظامی به مال رسید و کنترل پایگاه روسی را به دست گرفت. یازده پس از اطلاع از مرگ هاپر بسیار اندوهگین شد.

سه ماه بعد شهردار کلاین به خاطر فاجعه مال استارکورت دستگیر شد. جویس، ویل و جاناتان آماده‌ی ترک کردن هاوکینز بودند و یازده نیز قرار بود با آن‌ها برود. از این رو مایک، داستین، لوکاس، مکس و نانسی با اشک دوستانشان خداحافظی کردند.

در صحنه‌ای پایانی از داستان سریال Stranger Things یک اردوگاه روسی در کامچاتکا نمایش داده شد که نگهبانان روسی یک زندان در حال بردن یک زندانی نزد یک دموگورگن اسیر شده بودند تا این زندانی توسط آن خورده شود.

بازیگران و شخصیت‌های اصلی

قسمت‌ها

شماره
عنوان
کارگردان
نویسنده
۱۸
سوزی، فهمیدی؟
برادران دافر
برادران دافر
۱۹
موش‌های مرکز خرید
برادران دافر
برادران دافر
۲۰
پرونده نجات غریق گمشده
شاون لوی
ویلیام بریجز
۲۱
تست سونا
شاون لوی
کیت ترفری
۲۲
فلاید (Flayed)
یوتا بریسویتس
پل دیشتر
۲۳
یک از بسیار
یوتا بریسویتس
کورتیس گوین
۲۴
گزش
برادران دافر
برادران دافر
۲۵
نبرد استارکورت
برادران دافر
برادران دافر
صفحات دیگر