چیزهای عجیب
Stranger Things

خالق
تعداد قسمتها
تاریخ انتشار
پخش از
سبک
Stranger Things (چیزهای عجیب) یک سریال تلویزیونی ساختهی برادران دافر است. داستان سریال Stranger Things در یک شهر خیالی در هاوکینز ایندیانا و در اوایل-تا-اواسط دههی ۱۹۸۰ جریان دارد. این سریال اولین بار در تاریخ ۲۵ تیر ۱۳۹۵ به عنوان یک سریال اورجینال از نتفلیکس منتشر شد.
فصل اول سریال پیرامون ناپدید شدن ویل بایرز بود، در حالی که فصل دوم به اکتشاف رویدادهای مرموز فصل ۱ میپردازد. فصل سوم سریال Stranger Things نیز روی «نیروهای شیطانی جدید» تمرکز دارد. فصل آینده و چهارم سریال به کشف نواحی جدید، خارج از هاوکینز میپردازد.
داستان سریال Stranger Things
فصل ۱
داستان سریال Stranger Things از روز ششم نوامبر ۱۹۸۳ در هاوکینز ایندیانا شروع میشود.
ویل بایرز جوان پس از یک تجربه ناامیدکننده از بازی Dungeons & Dragons در خانهی یکی از دوستانش، با دوچرخه در حال بازگشت به خانه بود که ناگهان چهرهای وحشتناک مقابل او ظاهر شد… ویل سعی کرد فرار کند و پنهان شود، اما او ربوده شد…
دوستان ویل یعنی داستین، لوکاس و مایک شروع به تحقیق درباره ناپدید شدن او کردند. این پسران هنگام جستجوی ویل در جنگل محلی، با دختری روبرو شدند که سرش تراشیده بود و لباس بیمارستان به تن داشت. آنها پی بردند که نام این دختر یازده است و تواناییهای جابجایی اجسام (سایکوکینسیس) را دارد. یازده اجازه پیدا کرد تا برای مدتی در زیرزمین خانه مایک بماند.
مادر ویل یعنی جویس از رویدادهایی فرا طبیعی در مورد برق خانهاش آگاه شد و اطمینان داشت که ویل از این طریق قصد ارتباط با او را دارد. با ادامه پیدا کردن این اتفاقات عجیب، او در مقطعی شاهد همان هیولایی بود که ویل را گرفته بود و چند بار جان او را تهدید کرد. در همین زمان جیم هاپر، رئیس پلیس شهر پس از یافتن قطعهای پاره شده از یک لباس بیمارستان در خارج از محوطه آزمایشگاه ملی، نسبت به این آزمایشگاه مشکوک شد. در این مقطع خواهر بزرگتر مایک یعنی نانسی قرار بود به یک مهمانی برود که توسط استیو برگزار میشد، و از این رو او بهترین دوستش بارب را راضی کرد تا با او به این مهمانی برود. جاناتان، برادر بزرگتر ویل نیز در زمان برگزاری این مهمانی از وقایع آن عکسبرداری میکرد. در مقطعی از مهمانی، وقتی بارب در محوطهی بیرونی تنها بود توسط هیولا ربوده شد.
هاپر در مورد دکتر مارتین برنر، آزمایشگاه و زنی که ادعا میکرد دخترش توسط دانشمندان گرفته شده است، تحقیق کرد. در مقطعی از داستان استیو عکسهای جاناتان را کشف کرد و آنها را نابود کرد، اما نانسی با دیدن قطعاتی از عکسها و مشاهده بارب پریشان شد. او دوباره به خانه استیو رفت تا به دنبال بارب بگردد. او برای لحظهای هیولا را دید که از میان جنگل عبور میکرد که این موضوع او را ترساند و وادار به فرار کرد. پس از آن ظاهرا بدن بیجان متعلق به ویل در یک معدن کشف شد، با این حال یازده ثابت کرد که ویل هنوز زنده است و با دستکاری چندین رادیو باعث شد تا صدای ویل پخش شود. نانسی با بررسی عکس بارب متوجه شد که هیولا در بخشی از عکس قابل مشاهده است. جاناتان پی برد که توصیف نانسی از این موجود با توصیف مادرش از هیولا مطابقت دارد: یک فرم انساننما، با بازوهای بلند و بدون چهره. پس از آن نانسی و جاناتان به امید نجات ویل و بارب برای کسب اطلاعات بیشتر در مورد این موجود با یکدیگر همکاری کردند. آنها به جستجوی اطراف هاوکینز پرداختند و امید داشتند که این موجود را پیدا کنند و آن را بکشند.
هاپر که نسبت به شرایط مشکوک بود اقدام به شکافتن جسد ویل کرد و متوجه جعلی بودن آن شد. او به آزمایشگاه رفت و در آنجا اتاق یازده و یک دروازه بزرگ را پیدا کرد که به بُعدی دیگر راه داشت، اما کمی بعد او توسط مامورانی بیهوش شد. او در خانهی خودش از خواب بیدار شد و متوجه میکروفنگذاری در آنجا شد. گروه پسران پس از جمع آوری تمام اطلاعات و گمانهزنیهای خود در مورد وقایع فرا طبیعی، به دنبال دروازهای فرضی به جهانی دیگر گشتند که حالا با نام آپساید داون (Upside Down) شناخته میشد. آنها سرانجام پی بردند که یازده از آزمایشگاه و آپساید داون وحشت دارد و هنگام کاوش در هاوکینز، آنها را گمراه کرده است. از همین رو یک درگیری بین آنها شکل میگیرد و در نتیجه لوکاس توسط یازده مصدوم میشود و گروه از هم جدا میشود.
در طول داستان سریال Stranger Things، یازده فلشبکهایی دردناک از آزمایشاتی که دکتر برنر روی او انجام داده بود را تجربه میکرد. این وضعیت با یک فلشبک که طی آن او در یک مخزن سلب حسی قرار گرفته بود، به اوج خود رسید. در این فلشبک یازده در یک وضعیت روحی خاص، به طور تصادفی پس از تماس با هیولا، دروازهای را به سمت آپساید داون باز کرد. هاپر و جویس با به اشتراک گذاشتن دانستههای خود، اقدام به ردیابی تری آیوز کردند و درباره یازده و دکتر برنر اطلاعات بیشتری کسب کردند. در حالی که لوکاس تلاش میکرد بار دیگر دروازه را پیدا کند، مایک و داستین، یازده را پیدا کردند و او در این مقطع مایک را از یک سقوط صخره نجات داد. سپس این سه با هم آشتی کردند و به خانه مایک برگشتند. لوکاس پی برد که ماموران در حال ترک آزمایشگاه هستند و متوجه شد که آنها برای گرفتن یازده در راه هستند. مایک، داستین و یازده به سختی فرار کردند و دوباره با لوکاس متحد شدند.
جویس و هاپر به هاوکینز بازگشتند و اطلاعات خود را در مورد هیولا با نانسی و جاناتان در میان گذاشتند. سپس جویس، هاپر، نانسی و جاناتان با بچهها تماس گرفتند و در نهایت طرحی را برای ساخت یک مخزن سلب حسی پیاده کردند تا قدرت یازده را تقویت کنند. از این طریق او میتوانست بدون ورود به آپساید داون، از نظر روانی ویل و بارب را مشاهده کند. گروه وارد مدرسه هاوکینز شد و مخزن موقت خود را در آنجا مستقر کرد. با استفاده از این مخزن، یازده تشخیص داد که بارب مرده است، اما ویل زنده بود و در سنگر دستساز خود پنهان شده بود. هاپر و جویس برای عبور از دروازه و نجات ویل وارد آزمایشگاه هاوکینز شدند اما توسط نیروهای امنیتی دستگیر شدند. نانسی و جاناتان تصمیم به کشتن هیولا گرفتند. در آپساید داون، هیولا قادر به نفوذ به سنگر ویل شد و او را گرفت.
هاپر که تحت بازجویی برنر بود پیشنهاد کرد تا در ازای دسترسی به دروازه، مکان یازده را افشا کند. هاپر و جویس وارد آپساید داون شدند و لانهی این موجود را کشف کردند، جایی که ویل بیهوش در آنجا بود با موجودی کرم-مانند به دور گردنش پیچیده بود. هاپر و جویس پس از جدا كردن و كشتن این موجود، تلاش كردند تا ویل را احیا كنند و هاپر لحظهای دختر مرحومش را به خاطر آورد. او مصمم بود كه جویس را از غم و اندوهی خودش تجربه کرده بود نجات دهد. سرانجام ویل احیا شد و هر سه از طریق دروازه بازگشتند. در همین حین، نانسی و جاناتان در خانه بایرز سعی کردند تلهای را برای هیولا ایجاد کنند و دستان خود را بریدند تا این موجود به خون آنها جلب شود. در این مقطع از داستان استیو برای عذرخواهی بابت رفتار گذشتهاش به آنجا آمد. هیولا به خانه حمله کرد، و اگرچه نانسی، جاناتان و استیو با موفقیت آن را زخمی کردند و به دام انداختند، اما هیولا به سمت آپساید داون فرار کرد.
در مدرسه، ماموران به محل رسیدند و آنجا حمله کردند، اما یازده بسیاری از آنها را کشت و مغزشان را خرد کرد. وقتی برنر در حال بهبود دادن یازدهی تضعیف شده بود، هیولای زخمی به خاطر خونریزی وارد مدرسه شد و به برنر حمله کرد. گروه پسران به همراه یازده فرار کردند و در یک کلاس پنهان شدند، اما هیولا آنها را پیدا کرد و به آنها حمله کرد. قبل از این که هیولا بتواند به پسران آسیبی برساند، یازده با قدرت خود این موجود را به دیوار چسباند. سپس او از مایک خداحافظی کرد و طی اقدامی دردناک خودش و هیولا را در غبار غلیظی حل کرد و هر دو محو شدند. مایک به خاطر ناپدید شدن یازده شروع به گریه کردن کرد. ویل در بیمارستان بستری شد و خانواده و دوستانش در کنار او حضور یافتند. هاپر با بیمیلی سوار یک ماشین دولتی سیاه رنگ شد.
یک ماه بعد، نانسی رابطهی خود با استیو را ادامه داد و هر دو با جاناتان دوست شدهاند. پسران در زیرزمین خانه مایک به بازی D&D مشغول شدند، و مایک یاد یازده را زنده نگه داشته بود. در بخش پایانی داستان فصل اول، ویل در دستشویی پس سرفه کردن یک موجود حلزون-مانند از بدنش خارج شد و لحظهای آپساید داون را تجربه کرد. او این اتفاق را برای خانوادهاش آشکار نکرد.
فصل ۲
در تاریخ ۲۸ اکتبر ۱۹۸۵ در پیتسبورگ پنسیلوانیا، گروهی از جنایتکاران مردی را کشتند. آنها با یک ون فرار کردند اما پلیس آنها را تحت تعقیب قرار داد. در طول فرار این گروه وارد یک تونل شد و ریزش سنگها باعث مسدود شدن دهانه تونل شد. با این حال کمی بعد مشخص شد که این سنگها تنها تصویری در ذهن پلیس بوده است. یکی از اعضای این باند دختری به نام کالی بود که باعث ایجاد این تصویر شده بود. او از بینی خود دچار خونریزی شد و یک خالکوبی با شماره “008” رو مچش دیده میشد.
در بازگشت به هاوکینز، پسران متوجه شدند که فردی به نام «مدمکس» رکورد امتیاز بالای داستین را در بازی آرکید Dig Dug با بیش از ۱۰۰٬۰۰۰ شکسته است. در آنجا ویل یک «اپیزود» را تجربه کرد و خودش را در نسخهی آرکید آپساید داون یافت. در این اپیزود، او یک «هیولای سایه» بزرگ را دید. روز بعد در مدرسه، آنها با دانش آموز جدیدی از کالیفرنیا به نام مکس آشنا شدند که بلافاصله لوکاس و داستین جذب او شدند. داستین معتقد بود که او همان «مدمکس» است اما لوکاس شک داشت. در دبیرستان هاوکینز، برادر ناتنی مکس به نام بیلی رقابتی را با استیو شروع کرد تا عنوان «پادشاه» را از آن خود کند. ویل که به طور مکرر این اپیزودها را تجربه میکرد توسط جویس و هاپر به آزمایشگاه هاوکینز منتقل شد و در آنجا توسط دکتر اوونز، که رئیس جدید آنجا بود معاینه شد. در همین زمان، جویس ملاقاتهایی را با باب نیوبی، همکلاسی قدیمی خود که مدیر ریدیوشک محلی بود شروع کرده بود. نانسی و استیو پس از مرگ بارب به طور مرتب شام را با خانواده هالندز بودند. نانسی که هنوز در غم مرگ بارب بود، متوجه شد که خانواده هالندز (که نمیدانستند بارب مرده است) قرار است خانهی خود را بفروشند تا با پول آن از یک روزنامه نگار تحقیقی به نام ماری باومن در یافتن بارب کمک بگیرند. نانسی در این مورد احساس مسئولیت و گناه کرد. مایک پس از ناپدید شدن برای ۳۵۲ روز متوالی در تلاش بود تا با یازده تماس بگیرد، هرچند ناموفق بود. در این زمان هارپر به یک کابین در جنگل رفت و آمد داشت که این موضوع مشخص شد که یازده همچنان زنده است و با هارپر به طور پنهانی زندگی میکند.
فلشبکی نشان داده شد که یازده پس از کشتن دموگورگون در آپساید داون ظاهر شده است. او از طریق یک درگاه فرار کرد و برای دیدن مایک به خانه خانواده ویلر رفت، اما پس از دیدن ماموران دولتی در آنجا به جنگل فرار کرد. فلشبکهای بیشتری نشان داد که هاپر او را پیدا کرده و او را به اتاق شکار پدربزرگش انتقال داده است. یازده قصد داشت در جشن هالووین شرکت کند، اما هاپر این اجازه را به او نداد و آن را بسیار خطرناک میدانست. بعد از گزارشی پیرامون پوسیدگی کدو تنبلها در یک منطقه، هاپر برای رسیدگی فراخوانده شد. نانسی قصد داشت واقعیت را به خانواده هالند بگوید، اما استیو او را متقاعد کرد که نگوید. آنها در یک نانسی پس از شرکت در یک مهمانی هالووین به خاطر اتفاقات افتاده با استیو به مشکل میخورد و آنها از هم جدا میشوند. پس از رفتن استیو، جاناتان نانسی را که به خاطر مستی در شرایط نامناسبی بود پیدا کرد و او را تا خانهاش برد. در این مقطع پسران مشغول مراسم هالووین بودند و مکس نیز با دعوت داستین و لوکاس به آنها پیوسته بود. ویل دوربین فیلمبرداری باب را برای ثبت لحاظات آورده بود، با این حال او یک اپیزود دیگر را تجربه کرد و این موضوع را با مایک در میان گذاشت اما از او خواست که به کسی در مورد آن نگوید. مایک نیز به ویل گفت که در این مدت تلاش ناموفقی برای برقراری ارتباط با یازده داشته است. در مقطعی یازده سعی کرد با با مایک تماس بگیرد، اما موفق به این کار نشد. داستین پس از مراسم به خانه بازگشت و در نزدیکی خانه موجودی کوچک و عجیب شبیه به حلزون را پیدا کرد. او فکر میکرد این موجود یک بچه وزغ است.
باب، ویل را تشویق کرد تا در مقابل ترسهایش ایستادگی کند. نانسی هم جاناتان را ترغیب کرد تا به در گفتن حقیقت به والدین بارب کمک کند. در همین زمان هاپر از اوونز خواست که در مورد کدو تنبلها تحقیق کند. داستین بچه وزغ را به مدرسه برد و اسم آن را از رمان سه تفنگدار «دارتانیان» گذاشت. ویل اپیزودهای خود را برای پسران توصیف کرد و آنها نتیجه گرفتند که دارت اهل آپساید داون است. دارت از اتاق AV فرار کرد و پسران به همراه مکس به جستجوی آن در مدرسه پرداختند. مایک که آنچنان از حضور مکس در مهمانی پیش رو خوشنود نبود، در سالن بدنسازی با مکس درگیر شد. در همین مقطع از داستان یازده برای جستجوی مایک از کابین خارج شده بود و با مشاهدهی بحث میان مایک و مکس از دور، تفکر کرد که احساسی عاشقانه میان آنها وجود دارد. یازده با استفاده از قدرت خود مکس را به زمین زد. در خانه بایرز، جویس قادر به کشف تصویری از مشاهدات ویل شد که شامل طرحی مبهم از هیولای سایه بود. در این زمان ویل موفق به یافتن دارت شد، اما او شاهد یک اپیزود دیگر بود که طی آن با هیولای سایه رو در رو شد. ویل از توصیه باب پیروی کرد و سعی کرد با ترس خود مقابله کند، اما هیولا شاخک خود را در گلوی ویل فرو کرد.
ویل از از تجربهی اپیزود بیدار شد و جویس و دوستانش همه نگران او بودند. جویس ویل را به خانه برد، اما او شروع به اقدام عجیب در کشیدن خط خطیها روی چندین صفحه کرد. جویس با هاپر تماس گرفت و آنها به کمک این خط خطیها شبکهای را پیدا کردند. هاپر این منطقه را شناسایی کرد و به آنجا رفت. نانسی و جاناتان دیداری را با مادر بارب ترتیب دادند، اما توسط عوامل مخفی آزمایشگاه گرفتار شدند. آنها را به آزمایشگاه بردند و در آنجا اوونز به آنها دو دروازه را نشان داد و به مرگ بارب اعتراف کرد. او به آنها گفت که تلفنها را شنود میکنند. مدتی بعد آنها آزاد شدند و نانسی نشان داد که این اعترافات را ضبط کرده است. در کابین، یازده با هاپر مشاجرهای داشت و سپس او تحقیقات خود را در مورد مادر واقعیاش به نام تری ایوز شروع کرد و سعی کرد با قدرت خود با او تماس بر قرار کند.
مایک که نگران ویل بود به خانه خانواده بایرز رفت. هاپر به زمین کدو تنبلها رفت و در آنجا چالهای را حفر کرد که به یک تونل در آپساید داون منتهی میشد. با این حال او در این شبکهی تونلی گیر افتاد و از حال رفت. ویل تصویری از وضعیت هاپر را مشاهده کرد، اما جویس نمیتوانست معنای این تصویر را دریابد. او از باب درخواست کمک کرد. باب قادر شد تونلها را به عنوان یک نقشه در زیر هاوکینز شناسایی کند و تقریبا محل حبس شدن هاپر را پیدا کرد. لوکاس سعی کرد به مکس نزدیکتر شود، اما برادرش بیلی به او هشدار داد که از او دور بماند. در خانه داستین، او متوجه شد که دارت با شکستن قفس خود فرار کرده و گربه خانگی آنها را نیز خورده است. با این اتفاق داستین پی برد که دارت در واقع یک بچه دموگورگون است. نانسی و جاناتان با نوار ضبط شده به ماری باومن رفتند. ماری میدانست که مردم این داستان را با وجود هیولا نمیپذیرند، بنابراین پیشنهاد کرد تا این داستان طوری دیگر بیان شود. ماری و نانسی تصمیم گرفتند تا داستان را تغییر دهند و اعلام کردند که بارب در اثر سموم آزمایشگاه درگذشته است. ماری نوار را برای شیکاگو سان تایمز (جایی که قبلا در آنجا کار میکرد) فرستاد. داستین دارت را به سمت انباری خانه خود کشاند و او را در آنجا به دام انداخت. او سپس برای یافتن دوستانش به خانه ویلر رفت اما هیچ یک از آنها در آنجا نبودند. هنگام خروج از خانه او با استیو برخورد، کسی که میخواست از نانسی عذرخواهی کند. داستین از استیو درخواست کمک کرد. این سعی کردند با هم دارت را بکشند، اما از دارت فقط پوست و یک تونل حفر شده باقی مانده بود. در همین مقطع یازده به خانه تری رفت تا با قدرت خود بتواند ارتباطی برقرار کند. او خاطراتی از تری در زمان تولد یازده و تلاشهای او برای نجات دادن شنید و این که تری تحت شوک درمانی قرار گرفته است. یازده پی برد که دختر دیگری مثل او نیز در آزمایشگاه بوده است. جویس، باب، ویل و مایک موفق به نجات هاپر شدند، اما کارکنان آزمایشگاه از راه رسیدند و با شعلهافکن تونلها را به آتش کشیدند. با شروع این آتش سوزی، ویل دچار رنج زیادی شد.
در ادامه داستان سریال Stranger Things، ویل به آزمایشگاهی منتقل شد و دچار فراموشی حافظه شده بود، به طوری که قادر به یادآوری باب یا هاپر نبود. اوونز حدس زد که هیولای سایه مانند ویروسی ویل را آلوده کرده است و ممکن است هرگونه صدمه به تونلها برای او کشنده باشد. نانسی و جاناتان که در ماری بودند به تدریج نسبت به هم احساساتی پیدا کردند. داستین و استیو تصمیم گرفتند تا دارت را به داخل ناحیه ماشینهای اوراقی بکشانند و داستین برای کمک با لوکاس تماس گرفت. لوكاس مكس را نیز به همراه خود آورد و این چهار نفر به ناحیه مذکور رفتند تا شرایط دام را آماده کنند. مکس برای لوکاس توضیح داد که برخورد برادرش بیلی ناشی از ازدواج پدر او با مادر مکس است. دارت با موجودات بیشتری همانند خودش در محل ظاهر شدند و گروه پی برد که دستههایی از آنها وجود دارند. گروه در یک اتوبوس اوراقی پنهان شد و استیو با چوب بیسبال خود سعی کرد به آنها حمله کند، اما موجودات همه ناگهان فرار کردند. استیو حدس زد که آنها به جای خاصی میروند. در آزمایشگاه، ویل تصاویری از یک محل را مشاهده کرد که هیولای سایه میخواست از آن دوری شود. اوونز تیمی را برای تحقیق به این نقطه فرستاد، اما دستهی هیولاها به این تیم حمله کردن و وارد آزمایشگاه شدند. پس از این اتفاق آنها پی بردند که هیولا در حال دستکاری کردن ویل است.
در همین حین یازده برای جستجوی دختری که در خاطرات تری وجود داشت، به شیکاگو رفت و پی برد که این فرد دختری به نام کالی است. این دو خیلی زود به هم پیوند خوردند، و کالی قدرتهای خود را به یازده نشان داد. او برای یازده توضیح داد که باند او تلاش دارند دانشمندان آزمایشگاهی را كه تحت نظارت برنر کار میکردند را به خاطر آنچه با کرده بودند بکشند و یازده نیز به این باند اضافه شد. کالی به یازده گفت که عصبانیت خود را کنترل کند تا قدرت خود را تقویت کند. این گروه به خانه یک کارگر آزمایشگاه که شوک درمانی را روی تری انجام داده بود رفتند و این فرد ادعا کرد که برنر زنده است. یازده پس از دیدن بچهدار بودن این فرد تصمیم گرفت تا او را نکشد و باند مجبور به فرار شد. یازده تصویری از مایک و هاپر را در معرض خطر جدی در آزمایشگاه مشاهده کرد و تصمیم گرفت تا به هاوکینز برگردد.
در آزمایشگاه، دستههای دموداگها آزمایشگاه را تحت فشار قرار داده بودند و بسیاری از کارگران را کشته بودند. در خارج از دروازهها، نانسی و جاناتان به آزمایشگاه رسیدند و با استیو، داستین، لوکاس و مکس روبرو شدند. مایک قادر به راضی کردن جویس شد تا ویل را فریب دهد. مایک، ویل، هاپر، جویس، باب و اونز به داخل اتاق امنیتی فرار کردند و در آنجا محبوس شدند. برق رفت و باب که میدانست چقدر آن را درست کند داوطلب این کار شد. باب با موفقیت برف را فعال کرد و اوونز در اتاق پشتی ماند تا گروه را راهنمایی کند. مایک، ویل، هاپر و جویس قادر به فرار به لابی شدند. باب نیز خود را به لابی رساند اما لحظه آخر توسط دستهای از موجودات گرفته و کشته شد. چهار نفر باقیمانده در بیرون از دروازه به سایرین پیوستند و به خانه بایرز رفتند. گروه نتیجه گرفت که هیولای سایه یک شبکه ذهنی است که ویل و دستههای موجودات را کنترل میکند و اگر آن را بکشند، تأثیرات آن از بین خواهد رفت. مایک که قبلا استنباط کرده بود هیولای سایه از ویل به عنوان جاسوس استفاده میکند، ایدهای را برای گروه مطرح کرد تا هیولای سایه نتواند جاسوسی کند. ویل بیدار شد و جویس، جاناتان و مایک خاطرات خوب خود را با ویل در میان گذاشتند تا وی را از هیولا دور کنند. ویل به صورت کلامی قادر به پاسخ دادن نبود، اما پیامی را در قالب کد مورس و با عبارت “CLOSEGATE” (دروازه را ببندید) ارائه کرد. با زنگ خوردن تلفن خانه هیولا قادر به شناسایی مکان آنها شد. دستهی هیولاها به سمت خانه سرازیر شدند اما هیولاها به طرز شگفتآوری توسط یازده از بین رفتند. مایک و یازده پس از گذشت یک سال از دیدن یکدیگر خوشحال شدند و یکدیگر را در آغوش گرفتند.
در ادامه داستان گروه با یازده متحد شد. وقتی یازده هاپر را متقاعد کرد تا دروازه را ببندد، مایک اشاره کرد که ممکن است این موضوع باعث کشته شدن ویل شود. جویس به یاد آورد که ویل در آزمایشگاه درباره هیولا چه گفته بود: «او آن را سرد دوست دارد» و تصمیم گرفت هیولا را بسوزاند. هاپر و یازده برای بستن دروازه به آزمایشگاه رفتند. یازده قبل از رفتن به مایک قول داد که دیگر او را از دست نخواهد داد. در همین حال جویس، جاناتان و نانسی نیز ویل را به کابین هاپر بردند. این گروه آتش و بخاری را در آنجا روشن کردند تا از این طریق ویروس را از ویل پاک كنند. در خانه بایرز، مایک که نگران یازده بود گروه را متقاعد کرد تا تونلها را بسوزانند تا دموداگها از حمله به هاپر و یازده منحرف شوند. اما استیو این طرح را رد کرد و از انجام آن امتناع کرد. در جایی دیگر، پدر خشن بیلی پس از بازگشت به خانه با عصبانیت از بیلی خواست تا به دنبال مکس برود و او را به خانه برگرداند. جستجوی بیلی به خانه ویلر رسید، جایی که خانم ویلر آدرس جویس را به او داد. او به آنجا رفت و پس از یک درگیری پر تنش با استیو، به داخل رفت. او پس از دیدن دیدن مکس در کنار لوکاس، اقدام به گرفتن لوکاس کرد اما استیو به بیلی حمله کرد و آنها با هم درگیری فیزیکی پیدا کردند. سرانجام بیلی استیو را بیهوش کرد. مکس سرنگی را که مایک از بیمارستان آورده بود گرفت و آن را به بیلی تزریق کرد و او را با چوب بیسبال تهدید کرد. مکس کلیدهای بیلی را ربود. کمی بعد استیو در اتومبیل بیلی بیدار شد، جایی که مکس گروه را به سمت تونلها هدایت میکرد. استیو و بچهها وارد تونلها شدند و مرکز آن را گاز پر و مشتعل کردند. با مشتعل شدن تونلها، دمونداگها منحرف شدند و به تونل برگشتند و آزمایشگاه را بدون محافظت رها کردند. بنابراین هاپر و یازده بدون مشکل وارد دروازه شدند. در همین زمان، بچهها با دارت روبرو شدند. با این حال داستین قادر شد او را آرام کند و گروه فرار کرد. وقتی یازده تلاش کرد تا دروازه را ببندد، شبکه ذهنی قدرت او را حس کرد و دموداگها را برای حمله به سمت او فرستاد. همان طور که هاپر از یازده در برابر دموداگها دفاع میکرد، یازده با کنترل عصبانیت خود موفق به بستن دروازه شد، و با بستن دروازه هیولاهای باقی مانده کشته شدند.
یک ماه بعد، به دنبال انتشار نوار ضبط شده توسط نانسی، آزمایشگاه توسط دولت تعطیل شد. خانواد هالند مراسم خاکسپاری مناسبی را برای بارب برگزار کردند. اوونز طی دیداری با هاپر یک شناسنامه جعلی را به او داد که در آن نام او به عنوان پدر «جین هاپر» (یازده) قید شده بود. در پایان یافتن ماجراهای داستان فصل دوم Strange Things، بچهها با خوشنودی مشغول مراسم سالانه رقص هاوکینز بودند، اما آنها از این موضوع غافل بودند که هیولای سایه همچنان زنده است و بر فراز مدرسه در آپساید داون حاضر است.
فصل ۳
در سال ۱۹۸۴، اتحاد جماهیر شوروی تلاش ناموفقی برای ایجاد دروازهای به آپساید داون داشت. استپانوف، ژنرال شوروی برای تکمیل این هدف هر سال به یکی از دانشمندان فرصت میداد.
یک سال بعد در هاوکینز، مایک و یازده رابطهای عاشقانه را شروع کردند که این موضوع باعث نگرانی هاپر شده بود و او قادر به پذیرفتن آن نبود. یک مرکز تجاری جدید به نام استارکورت در شهر افتتاح شده بود که به کانون اصلی شهر و پارتی تبدیل شده بود. پس از قطع شدن برق در مقطعی، ویل حس کرد که چیزی سر جایش نیست اما سعی کرد خود را قانع کند که چیز مهمی رخ نداده است. نانسی و جاناتان در روزنامه هاوکینز پست مشغول به کار شده بودند. نانسی در تلاش بود تا کارش را به بهترین شکل پیش ببرد اما متاسفانه همکاران او جنسیتنگر بودند و در حق او تبعیض قائل میشدند. داستین از اردوی تابستانی به خانه برگشته بود و ادعا میکرد که با دختری به نام سوزی آشنا شده است. بیلی نیز به یک نجات غریق تبدیل شده بود.
هاپر در مورد رابطهی مایک و یازده با جویس صحبت کرد و از او در این باره مشاوره گرفت. هاپر در مقطعی تصمیم گرفت تا به جای عمل به توصیههای جویس در مورد رابطهی مایک و یازده، با تهدید کردن مایک کار خود را پیش ببرد و آن دو را از هم جدا کند.
استیو نیز مشغول کار در یک بستنی فروشی به نام اسکوپس آهوی بود و در کنار همکارش رابین باکلی کار میکرد.
داستین دوستانش را به بلندترین نقطه هاوکینز هدایت کرد تا در آنجا با یک رادیوی قدرتمند با سوزی تماسی برقرار کند. وقتی سوزی پاسخی به تماس داستین نداد، لوكاس و مكس فکر کردند كه دختری به نام سوزی وجود ندارد و داستین آن را از خود درآورده است. پس از چند ساعت تلاش داستین برای تماس با سوزی سرانجام لوکاس و مکس نیز تصمیم گرفتند تا آنجا را ترک کنند. ویل نیز پس از مدت کوتاهی داستین را ترک کرد و او تنها و ناامید ماند. کمی بعد داستین یک مخابره به زبان روسی را دریافت کرد.
اتفاقات عجیبی در یک کارخانه متروکه فولاد در حال رخ دادن بود و موشهایی در آنجا جمع میشدند و شروع ترکیدن میکردند. در مقطعی وقتی بیلی با ماشین خود در حال عبور از کنار کارخانه فولاد بریمبورن بود توسط موجودی مورد حمله قرار گرفت. او سپس توسط واینها به داخل کارخانه فولاد کشیده شد و از پلههای آن پایین رفت. بیلی خود را از کارخانه آزاد کرد و بلافاصله به نزدیکترین تلفن عمومی رفت و شماره ۹۱۱ را گرفت، اما اندکی بعد او تصویری از آپساید داون را تجربه کرد و گروهی از کلونهای خودش به شکلی رمزگونه به او دستور دادند تا ارتشی را فراهم کند.
جویس پس از بازگشت از محل کار متوجه شد که آهنرباهای روی یخچال او به طور مرموزی افتادهاند. او با دیدن این موضوع که آهنرباها به طور مرتب در حال از دست دادن جذبندگی خود هستند تصمیم گرفت تا درباره آن با اسکات کلارک صحبت کند. اسکات یک دلیل نظری را بیان کرد و احتمال وجود یک دستگاه با نیروی بسیار زیاد در شهر ممکن دانست.
اوایل روز بعد، یازده با مایک تماس گرفت تا بفهمد که چرا او هنوز نیامده است. مایک با ادعای این که مادربزرگش مریض شده است به او دروغ گفت. ال متوجه شد که او دروغ میگوید و این موضوع باعث گیجی او شد. هاپر با دیدن این موضوع که نقشهاش کار کرده است، بار دیگر به دیدار جویس در محل کارش رفت تا با خوشحالی این موضوع را به او بگوید و همچنین از او برای شام دعوت کرد که جویس آن را پذیرفت.
در مقطعی نانسی از زنی مسن به نام دوریس دریسكول تماسی دریافت کرد و از او داستانی درباره موشهای بیمار را شنید. نانسی با همراهی جاناتان بررسی در مورد پرونده موشها را ادامه داد. این دو به خانه خانم دریسکول رفتند تا در مورد موشهای بیمار که کود او را خورده بودند تحقیق کنند.
داستین نیز به استیو پیوست و با رابین آشنا شد و برای ترجمه پیام روسی از استیو و رابین کمک گرفت.
یازده برای صحبت درباره مایک به سراغ مکس رفت و مکس با شنیدن داستانش به او پیشنهاد کرد تا برای مدتی تماسهای مایک را نادیده بگیرد. در همین حین، مایک نیز برای کمک به لوکاس متوسل شد. مکس و یازده با هم به بیرون رفتند تا «کمی سرگرم شوند».
هاپر در جلسهای با شهردار لری کلاین دستور گرفت تا شر معترضان را کم کند.
رابین موفق به ترجمه پیام روسی شد که این حاوی یک جمله رمزی بود. آنها همچنین کشف کردند که انتقال این پیام از جایی در مرکز خرید فرستاده شده است.
بیلی همکارش هدر محکم را به کارخانه فولاد برد و در آنجا با یک موجود گوشتی روبرو شد.
در کابین هاپر، یازده از قدرت خود برای شنود پسران استفاده کرد. او همچنین به طور همزمان شروع به جاسوسی از بیلی کرد که در حال تحویل دادن هدر به یک موجود بود، موضوعی که ال را آشفته کرد.
روز بعد، جویس و هاپر به آزمایشگاه رفتند تا موضوع آهنرباها را بررسی کنند. آنها در آزمایشگاه ملی هاوکینز چیزی پیدا نکردند که این موضوع باعث شد تا جویس باور کند که شاید دیوانه شده باشد. در همین حین صدایی نه چندان دور در آزمایشگاه به گوش رسید. در آزمایشگاه، هاپر در جستجوی منبع سر و صدا بود که ناگهان با حملهای غافلگیرانه فردی روبرو شد و سپس این فرد فرار کرد.
ال و مکس در مورد اتاق بیلی تحقیق کردند و یک سوت خونین که متعلق به یک غریق نجات بود را پیدا کردند.
در این مدت ویل این فرصت را پیدا کرده بود تا با پسران به بازی D&D بپردازد اما مایک و لوکاس در خانه ویلر علاقهای به این کار نشان ندادند که این موضوع منجر به ناراحتی و بیرون رفتن ویل از خانه شد. مایک سعی کرد با ویل که عصبانی شده بود صحبت کند اما ویل با دوچرخهی خود در زیر باران رفت. مایک و لوکاس برای عذرخواهی به دنبال ویل به خانهاش رفتند اما او آنجا نبود. ویل به قلعه بایرز که سنگر دستساز او بود رفته بود و در آنجا خاطرات گذشته را مرور کرد و در نهایت با ناراحتی اقدام به تخریب آن کرد.
ال و مکس برای بررسی بیشتر در مورد اتفاقات پیرامون بیلی به استخر رفتند. آنها کشف کردند که هدر در آنجا حضور ندارد. ال عکسی را از او پیدا کرد و با استفاده از آن وارد فضای کاواک شد که در آن هدر درخواست کمک میکرد.
ال و مکس به خانه هدر رفتند و او را در کنار خانوادهاش (پدر و مادرش، تام و جانت) در حال شام خوردن با بیلی یافتند. وضعیت هدر به نظر خوب میرسید، اگرچه او و بیلی کمی رفتار عجیبی داشتند. در هنگام رفتن دختران، بیلی اشاره کرد که ال همان دختری است که سال پیش دروازه را بسته است. درست در همین لحظه، ویل دوباره حضور مایند فلایر را احساس کرد و این موضوع را به مایک و لوکاس اطلاع داد. در خانهی هدر، جانت ناگهان از حال رفت و تام در حالی که از این موضوع پریشان شده بود توسط هدر با یک بطری شیشهای مورد حمله قرار گرفت.
رابین سرانجام پیام را رمزگشایی کرد.
داستان نانسی در مورد موشها توسط رئیس او تام هلووی و همکارانشان مورد تمسخر قرار گرفت. با این حال او با عزم بیشتر جاناتان را راضی کرد تا به خانهی خانم دریسکول برگردند و شواهد بیشتری برای ارائه به تام پیدا کنند. نانسی و جاناتان به خانه خانم دریسکول رسیدند و صداهای هولناکی را شنیدند و خانم دریسکول را در حال خوردن کود یافتند.
استیو، رابین و داستین شاهد اقدامات مخفی روسها بودند كه شامل انتقال جعبهها به داخل یک اتاق مخفی بود که توسط افرادی مسلح محافظت میشد. آنها به طور تصادفی باعث ایجاد صدایی شدند که روسها از حضورشان مطلع شدند.
در حالی که مکس متقاعد شده بود که همه چیز خوب است، اما ال همچنان احساس ناخوشایندی داشت. در همین زمان، خانم دریسكول در حالی كه فریاد میزد «من باید برگردم!» به بیمارستان منتقل شد. تام و جانت در کارخانه فولادسازی بریمبورن بیدار شدند و در آنجا تحت کنترل مایند فلایر قرار گرفتند.
هاپر صبح روز بعد در کابین خود بیدار شد که جویس او را به آنجا آورده بود. آنها سعی کردند مهاجم را شناسایی کنند. مایک، لوکاس و ویل سعی کردند کل گروه را دوباره جمع کنند، اگرچه آنها در برقراری ارتباط با داستین ناموفق بودند. نانسی و جاناتان به دلیل ایجاد آشفتگی از کارشان اخراج شدند. ویل بر اساس اتفاقات گذشته به این موضوع اشاره کرد که مایند فلایر احتمالا میزبان جدیدی را انتخاب کرده است. هاپر با رسیدن به تالار شهر، از شهردار کلاین در مورد فرد مهاجم سوالاتی پرسید، چرا که فردی شبیه به مهاجم از دفتر شهردار خارج شده بود. کلاین ادعا کرد که چنین کسی را به خاطر نمیآورد با این حال او با تهدیدهای هاپر فاش کرد که این مرد در مرکز تجاری استارکورت کار میکند و به او برای به دست آوردن املاکی رشوه داده است.
پارتی توجه خود را معطوف به بیلی و رفتار عجیب و غریب او کرد که مکس همچنان آن را انکار میکرد. آنها نقشهای کشیدند تا با حرارت سونا میزبان بودن بیلی را ثابت کنند.
در اسکوپس آهوی، خواهر خردسال لوکاس یعنی اریکا سینکلر به داستین، استیو و رابین ملحق شد تا وارد یک مجرای هوا شود. اریکا قادر به عبور از مجرا شد و راه را برای ورود سه نفر دیگر باز کرد. آنها پس از ورود شاهد جعبههایی بودند که داخل آن پر از محفظههای حاوی مواد رادیواکتیو سبز-رنگ بود. کمی بعد دیوارهها شروع به لرزیدن کرد و آنها متوجه شدند که داخل یک آسانسور بزرگ قرار دارند که به سمت پایین در حال حرکت است. آنها راهی برای فرار از آسانسور پیدا نکردهاند.
نانسی به بیمارستان رفت تا خانم دریسکول را ببیند و سوابق او را بررسی کند. او در بیمارستان شروع به نوشتن یادداشتهایی کرد که در همین حین ضربان قلب خانم دریسکول شروع به افزایش کرد. چراغهای اتاق بیمارستان خانم دریسکول شروع به چشمک زدن کرد و رگهای سیاهی رو صورت او پدیدار شد که باعث وحشت نانسی شد.
در استخر، بیلی که در اتاق سونا گرفتار شده بود به گریه افتاد و رو به مکس گفت که «او» مجبورش کرده تا این کارها را انجام دهد و همچنین ادعا کرد که سعی کرده «او» را متوقف کند. ویل حضور مایند فلایر را حس کرد و این موضوع را به مایک گفت تا مکس را از بیلی دور کند. او این کار به موقع انجام شد و بیلی قادر نشد تا از طریق پنجره اتاق به مکس حمله کند. بیلی همزمان با شکستن قفل در شروع به فریاد زدن کرد و بیرون آمد. یازده از قدرت خود برای مهار کردن او استفاده کرد و برای مدت کوتاهی او را متوقف کرد، با این حال بیلی بر او چیره شد و گردنش را گرفت. مایک با میلهای که در آن نزدیکی بود به بیلی حمله کرد و قادر به نجات یازده شد. بیلی قب از این که بتواند آسیبی به مایک بزند با نیروی یازده از دیوار اتاق به بیرون پرتاب شد و سپس از آن جا دور شد.
هاپر و جویس به یکی از مکانهای مورد نظر رفتند و در آنجا دو روس را در یک اتاق زیرزمینی یافتند. آنها سعی کردند قبل از آمدن یک مامور روسی به نام گریگوری، از آنها سوالاتی بپرسند. سپس گریگوری و هاپر تقابلی را شروع کردند که در پایان هاپر و جویس به همراه یکی از روسها فرار کردند.
صبح روز بعد نانسی از بیمارستان با جاناتان تماس گرفت و از او پرسید که ویل کجاست. نانسی ادعا کرد که ممکن است ویل در خطر باشد.
هاپر در بیرون از کابین سعی کرد تا ماشین خراب خود را دوباره راه اندازد، و در همین حین جویس تلاش میکرد تا از فرد روسی که دانشمندی به نام الکسی بود سوالاتی بپرسد. تلاش هاپر به منفجر شدن موتور ختم شد و این سه راهی جز قدم زدن در جنگل نداشتند. هدف آنها رفتن به ایلینوی و دیدار با یکی از «آشنایان» هاپر بود که و میتوانست به روسی صحبت کند. آنها مدتی بعد به یک پمپ بنزین رسیدند و در آنجا ماشین شخصی را ربودند.
گروه بچهها مطمئن نبودند که حرکت بعدیشان چه باشد. مدتی بعد نانسی و جاناتان که به دنبال ویل بودند به آنها پیوستند. در خانه ویلر، نانسی در حال یافتن ارتباط میان داستان خود با آنچه گروه تجربه کردهاند بود. آنها به این نتیجه رسیدند که خانم دریسکول، تام و هدر هالووی همگی به همراه بیلی تبدیل به فلاید شدهاند. آنها تحقیق در مورد خانه هالووی را آغاز کردند.
در زیر مرکز خرید استارکورت، داستین سعی کرد از طریق واکی تاکی خود با سطح زمین تماسی برقرار کند اما نتیجهای نداشت. سرانجام درهای آسانسور توسط دو سرباز روسی که برای جمعآوری جعبهها آمده بودند باز شد. استیو و سایرین جایی پنهان شدند و پس از رفتن سربازان قادر شدند پیش از بسته شدن در از آن عبور کنند. سپس آنها از طریق در یک گذرگاه شروع به حرکت کردند.
خانه هالووی بسیار سرد و خالی بود و گروه مقدار زیادی مواد شیمیایی را در آنجا پیدا کرد. آنها به این نتیجه رسیدند که «فلاید شدن» در یک مکان خاص رخ میدهد. ویل این ایده را مطرح کرد که خانم دریسکول احتمالا میتواند آنها را به این مکان هدایت کند.
استیو، داستین، رابین و اریکا به اتاقی پر از سربازان روسی برخورد کردند. آنها موفق شدند تا خود را به اتاق سرورها برسانند و در آنجا استیو قادر شد تا یک سرباز را از سر راه بردارد. آنها یک کارت کلید را به دست آوردند اما قبل از رفتن تصمیم گرفتند تا اتاقی با ظاهری عجیب و غریب را بازبینی کنند. آنها کشف کردند که روسها در تلاشند تا دروازهای را به آپساید داون باز کنند. سرانجام آنها توسط روسها شناسایی شدند. استیو و رابین به دو نفر دیگر فرصت دادند تا پنهان شوند و خودشان دستگیر شدند.
گروه یازده به بیمارستان رسید اما فقط نانسی و جاناتان مجاز به ملاقات با دریسکول بودند. این دو پس از ورود متوجه شدند که خانم دریسكول در آنجا نیست. آنها در عوض تام هالووی و بروس لوو را در آنجا پیدا کردند که فلاید شده بودند. این دو توسط آنها مورد حمله قرار گرفتند. سرانجام آنها از هم جدا شدند و بروس به دنبال نانسی رفت و تام به تعقیب جاناتان پرداخت. پس از یک تعقیب و گریز وحشتناک تام و بروس شکست خوردند. جسد آنها ذوب شد و گوشتشان به تودهی بزرگ دیگری اضافه شد که این توده به یک هیولای بزرگ تبدیل شد. با سوسو زدن چراغها ویل حضور مایند فلایر را حس کرد و به دیگران هشدار داد. در طبقه بالا، هیولای گوشتی به دنبال نانسی رفت و نانسی برای فرار از آن خود را در یک اتاق حبس کرد. هیولا خیلی سریع قادر به ورود به اتاق شد و در حال اقدام برای کشتن نانسی بود که یازده با انفجاری وارد شد و از قدرت خود برای بیرون انداختن هیولا از ساختمان استفاده کرد.
روز بعد، نمایشگاه سرگرمی شهردار کلاین افتتاح شد. کلاین با گریگوری ملاقاتی داشت و یک روز به او فرصت داد تا هاپر را پیدا کند. در انبار موری، الکسی، دانشمند روس از گفتگو کردن امتناع ورزید اما با گذشت زمان او به این نتیجه رسید که به جای رفقای سابقش در کنار آمریکاییها بماند.
یک افسر روسی به نام اوزروف معتقد بود که استیو و رابین برای یک قدرت بالاتر کار میکنند. استیو سعی کرد خلاف این موضوع را به او بگوید، اما او باور نکرد و تصمیم داشت با شکنجه کردن اطلاعاتی از آنها بگیرد. به این ترتیب یک دکتر مادهای را به استیو و رابین تزریق کرد که باعث شل شدن و سرخوشی آنها شد. مدتی بعد اوزروف برای بازجویی آنها برگشت اما با به صدا در آمدن یک زنگ خطر او محل را ترک کرد. در همین زمان داستین و اریکا وارد اتاق شدند و دکتری که آنجا حضور داشت را ناکار کردند و دوستان خود را از بند آزاد کردند.
نانسی، جاناتان و سایر گروه دوباره در کابین هاپر جمع شدند، جایی که ال از طریق کاواک در حال جستجوی اعضای فلاید بود. یازده بیلی را در اتاقی یافت و گروه معتقد بودند که او در حال نقشهای برای به دام انداختن آنها است. از این رو یازده ایدهای را مطرح کرد و موفق شد به خاطرات بیلی دسترسی پیدا کند که در این خاطرات بیلی لحظاتی را در کنار مادرش سپری میکرد.
در انبار موری، الکسی با کمک موری در ترجمه شروع به صحبت با هاپر و جویس کرد و توضیح داد که او و همرزمانش مشغول انجام چه کاری بودهاند. الکسی در مورد کلیدی صحبت میکرد که هاپر به او اطمینان داد كه به این كلید دسترسی پیدا کند، اگرچه الكسی ادعا میکرد كه دسترسی به آن ناممکن است.
جویس، الکسی و موری دوباره به هاوکینز برگشتند.
یازده شاهد سوء رفتارهایی است که پدر بیلی نسبت به او داشته است. یازده پس از یک شوک از کاواک خارج شد. فلایدها در کارخانه فولاد جمع شدند و در آنجا همه ذوب شدند و یک هیولای عظیم عنکبوتی را شکل دادند که در واقع بدنی از مایند فلایر بود.
یازده به گروه اعلام کرد که مایند فلایر به او گفته که در حال «ساختن چیزی» است. گروه به این نتیجه رسید که مایند فلایر به دنبال یازده است چرا که او در سال ۱۹۸۴ قادر به بستن دروازه شده بود. اما یازده باور داشت که این هیولا فقط به دنبال او نیست بلکه همه را هدف قرار داده است. نانسی صدایی را از درختان بیرون از کابین شنید و ویل نیز حضور مایند فلایر را حس کرد. آنها در بیرون از کابین شاهد نزدیک شدن مایند فلایر به آنها بودند. سرانجام این هیولا کابین را شکست و به آنها حمله کرد و یازده تلاش کرد تا بازوهای آن را ببرد. با این حال در مقطعی مایند فلایر از طریق بام کابین حملهای را به یازده کرد و پای چپ او را گرفت که گروه سعی کرد با گرفتن ال مانع بیرون کشیده شدن او شوند. سرانجام لوکاس با تبری بازوی هیولا را قطع کرد و ال آزاد شد. مایک بقایای گوشت روی پای ال را برداشت که باعث درد زیاد او شد. سرانجام ال روی پا ایستاد و قادر به بریدن سر مایند فلایر شد و سپس گروه با ماشین نانسی فرار کردند.
در مال، گروه داستین قادر به فرار از نگهبانان امنیتی شدند و به تئاتری رسیدند.
در همین حین جویس، هاپر، موری و الکسی به «فان فیر» رفتند تا بچهها را پیدا کنند. در طول راه الکسی برای موری توضیح داد که چطور آنها میتوانند ماشین بازکننده دروازه را نابود کنند. پس از رسیدن به مقصد، جویس و هاپر برای بررسی اوضاع ماشین را ترک کردند و موری و الکسی نیز در ماشین باقی ماندند. حضور آنها توسط کلاین مشاهده دشد و او روسها را از این موضوع مطلع کرد.
پس از رسیدن گروه یازده به یک سوپرمارکت، اقداماتی برای درمان پای آسیبدیده یازده انجام شد. لوکاس و ویل وسایل آتشبازی را پیدا کردند که احتمالا میتوانست در شکست دادن مایند فلایر به آنها کمک کند. در این مقطع داستین قادر به ارتباط رادیویی با آنها شد و موضوع نفوذ روسها به هاوکینز را به آنها اطلاع داد. با این حال با تمام شدن باتری داستین ارتباط قطع شد. یازده قادر به شناسایی موقعیت داستین شد و آنها به مال رفتند. بیلی قادر به یافتن خون یازده شد و تشخیص داد که آنها به مال رفتهاند.
هاپر یکی از روسها را شکست داد و در همین حین جویس و موری شاهد کشته شدن الکسی توسط گریگوری بودند. هاپر به گریگوری شلیک و سپس فرار کرد، اما گریگوری به خاطر جلیقه ضدگلوله زنده ماند. هاپر با ربودن یکی از بیسیمهای روسها به این موضوع پی برد که آنها به دنبال بچهها هستند.
در مال داستین قادر به یافتن استیو و رابین شد و سپس این گروه سعی کردند از روسها پنهان شوند، با این حال همهی آنها شناسایی شدند. ناگهان بوق ماشینی در آن نزدیکی به صدا درآمد که باعث حواسپرتی نگهبانا شد و این کافی بود تا یازده بتواند ماشینی را به سمت آنها پرداخت کند و همهی آنها را بکشد. پس از پیوستن دو گروه به هم یازده به خاطر جراحتی که دیده بود زمینگیر شد و مایند فلایر به طور عجیبی به رشد این جراحت ادامه میداد. جاناتان سعی کرد جراحت او را ببرد و وقتی پوست او باز شد، یازده با نیروی خود موجودی را از بدنش خارج کرد.
هاپر و جویس نقشهای برای نفوذ به پایگاه روسی کشیدند تا کلید را تخریب کنند و دروازه را ببندند. یازده قصد کمک به هاپر را داشت اما او به یازده گفت که باید از دست مایند فلایر در امان باشد.
در هنگام ترک محل، گروه متوجه شد که ماشین دچار مشکل شده و بیلی با ماشین خود جاده را بسته است. بنابراین آنها به مال بازگشتند. مدتی بعد مایک، مکس و ال شاهد حضور هیولای عنکبوتی در بام مال بودند. ال دچار ضعف در استفاده از نیروهایش شده بود و مکس به او کمک کرد تا پنهان شود.
استیو و رابین پس از متوجه شدن این موضوع که گروه گرفتار شده است بازگشتند. جاناتان، نانسی، ولی و لوکاس اقدام به فرار کردند اما بیلی قصد داشت با ماشین خود آنها را له کند که در لحظه آخر ماشین استیو مانع آن شد. بیلی به دنبال مکس، مایک و ال افتاد و مایند فلایر نیز در تعقیب استیو و گروه بود.
در پایشگاه روسی، موری برق را قطع کرد تا هاپر و جویس بتوانند قفلی برای غیرفعال کردن کلیدها را باز کنند. آنها به کمک داستین و ارتباط او با سوزی قادر به باز کردن قفل شدند و کلی را دریافت کردند. این دو قصد داشتند ماشینها را متوقف کنند که گریگوری مداخله کرد و مبارزهای را با هاپر شروع کرد.
در مال با وجود تلاشهای مایک و مکس اما بیلی قادر به شکست دادن آنها شد و یازده را تصاحب کرد و آن را به سوی مایند فلایر برد. وقتی این موجود به ال نزدیک شد، لوکاس و گروه شروع به استفاده از وسایل آتشبازی علیه مایند فلایر کردند. یازده خاطراتی از بچگی بیلی را بازبینی کرد و با رسیدن به او باعث خارج شدن بیلی از کنترل مایند فلایر شد. سپس بیلی در مقابل مایند فلایر قرار گرفت و با قربانی کردن خود مانع کشته شدن یازده و سایر بچهها شد.
در همین زمانی هاپر قادر به انداختن گریگوری در ماشینی شد و او را از بین برد اما با ایجاد یک حصار الکتریکی خودش نیز گرفتار شد. جویس آمادهی روشن کردن کلیدها بود و هاپر که راهی برای فرار نداشت از جویس خواست تا کار را انجام دهد. با فعال شدن کلید ماشین نابود شد و دروازهی آپساید داون بسته شد. یک موج شوک ظاهرا باعث متلاشی شدن هاپر شد. بسته شدن دروازه باعث شد تا بدن مایند فلایر نیز بمیرد. جویس و مموری از تاسیسات فرار کردند و دکتر اوونز با تعدادی از سربازان نظامی به مال رسید و کنترل پایگاه روسی را به دست گرفت. یازده پس از اطلاع از مرگ هاپر بسیار اندوهگین شد.
سه ماه بعد شهردار کلاین به خاطر فاجعه مال استارکورت دستگیر شد. جویس، ویل و جاناتان آمادهی ترک کردن هاوکینز بودند و یازده نیز قرار بود با آنها برود. از این رو مایک، داستین، لوکاس، مکس و نانسی با اشک دوستانشان خداحافظی کردند.
در صحنهای پایانی از داستان سریال Stranger Things یک اردوگاه روسی در کامچاتکا نمایش داده شد که نگهبانان روسی یک زندان در حال بردن یک زندانی نزد یک دموگورگن اسیر شده بودند تا این زندانی توسط آن خورده شود.
بازیگران و شخصیتهای اصلی
- وینونا رایدر در نقش جویس بایرز
- دیوید هاربر در نقش جیم هاپر
- فین ولفهارد در نقش مایک ویلر
- میلی بابی براون در نقش یازده
- گیتن ماتارازو در نقش داستین هندرسون
- کیلب مکلاگلین در نقش لوکاس سینکلر
- ناتالیا دایر در نقش نانسی ویلر
- چارلی هیتون در نقش جاناتان بایرز
- کارا بونو در نقش کارن ویلر
- نوآ اشنپ در نقش ویل بایرز (فصل های ۲-۴؛ فصل تکرار شده ۱)
- سیدی سینک در نقش مکس میفیلد (فصل ۲-۴)
- جو کیری در نقش استیو هرینگتون (فصل های ۲-۴؛ فصل تکرار شده ۱)
- داکر مونتگومری در نقش بیلی هارگرو (فصل های ۲-۳)
- متیو مودین در نقش دکتر مارتین برنر (فصل ۱؛ فصل ۲ تکرار شده)
- شان آستین در نقش باب نیوبی (فصل ۲؛ فصل ۳ مهمان)
- پل رایزر در نقش دکتر سام اونز (فصل ۲؛ فصل ۳ مهمان)
- مایا هاوک در نقش رابین باکلی (فصلهای ۳-۴)
- پریا فرگوسن در نقش اریکا سینکلر (فصلهای ۳-۴؛ فصل ۲ جزئی)
- برت گلمن در نقش موری باومن (فصل ۴؛ فصلهای تکرار شده ۲-۳)
- جیمی کمبل بوور در نقش پیتر بالارد (فصل ۴)
- ادواردو فرانکو در نقش آرگیل (فصل ۴)
- جوزف کوین در نقش ادی مونسون (فصل ۴)
قسمتها
شماره | عنوان | کارگردان | نویسنده |
۱ | ناپدید شدن ویل بایرز | برادران دافر | برادران دافر |
۲ | فردی عجیب و غریب در خیابان مپل | برادران دافر | برادران دافر |
۳ | Holly, Jolly | شان لوی | جاستین دابل |
۴ | بدن | شاون لوی | جاستین دابل |
۵ | کک و بدنباز | برادران دافر | آلیسون تاتلاک |
۶ | هیولا | برادران دافر | جسی نیکسون-لوپز |
۷ | وان حمام | برادران دافر | جاستین دابل |
۸ | وارونه | برادران دافر | پل دیشتر – برادران دافر |
۹ | مدمکس | برادران دافر | برادران دافر |
۱۰ | Trick or Treat, Freak | برادران دافر | برادران دافر |
۱۱ | بچه وزغ | شاون لوی | جاستین دابل |
۱۲ | ویل دانا | شاون لوی | پل دیشتر |
۱۳ | چاله بکن | اندرو استنتون | جسی نیکسون-لوپز |
۱۴ | جاسوس | اندرو استنتون | کیت ترفری |
۱۵ | خواهر گمشده | ربکا توماس | جاستین دابل |
۱۶ | مایند فلایر (Mind Flayer) | برادران دافر | برادران دافر |
۱۷ | دروازه | برادران دافر | برادران دافر |
۱۸ | سوزی، فهمیدی؟ | برادران دافر | برادران دافر |
۱۹ | موشهای مرکز خرید | برادران دافر | برادران دافر |
۲۰ | پرونده نجات غریق گمشده | شاون لوی | ویلیام بریجز |
۲۱ | تست سونا | شاون لوی | کیت ترفری |
۲۲ | فلاید (Flayed) | یوتا بریسویتس | پل دیشتر |
۲۳ | یک از بسیار | یوتا بریسویتس | کورتیس گوین |
۲۴ | گزش | برادران دافر | برادران دافر |
۲۵ | نبرد استارکورت | برادران دافر | برادران دافر |