رزیدنت ایول روستا
Resident Evil Village
توسعهدهنده
ناشر
نویسنده
تهیهکننده
طراح
آهنگساز
سبک
تاریخ انتشار
داستان بازی Resident Evil Village دنبالهای بر رویدادهای Resident Evil 7: Biohazard است و شخصیت اصلی آن همانند بازی قبل ایتن وینترز است که پس از یک رویارویی سرنوشتساز با کریس ردفیلد، این بار برای یافتن دختر ربوده شدهاش به روستایی مملو از موجودات جهشیافته میرود.
داستان بازی Resident Evil Village
حمله به خانواده وینترز
داستان در تاریخ فوریه سال ۲۰۲۱ و ۳ سال و ۸ ماه پس از وقایع Resident Evil 7: Biohazard رخ میدهد. ایتن وینترز و همسرش میا وینترز با پیشنهاد کاپیتان BSAA یعنی کریس ردفیلد به اروپای شرقی نقل مکان کردهاند، جایی که آنها برای چند سال تحت پوشش این سازمان بودند. در طی این سالها ایتن دورههایی از آموزش نظامی را گذرانده بود و صاحب فرزندی به نام رزماری شده بود. حادثه بیکرها به عنوان یک رویداد نشت گاز پوشش داده شد و طی آن تمام افراد خانواده بیکر به جز زویی و عمویش جو بیکر کشته شدند.
در شبی میا در حال تعریف کردن یک داستان محلی به نام «روستای سایهها» برای دخترش رز بود. داستان در مورد دختری غافل بود که از مادرش فرار کرده بود و با موجودات مختلفی روبرو شده بود و اشیایی را از آنها دریافت کرده بود، و سرانجام پس از دریافت آخرین شی توسط موجودات مجازات شد. رز قبل از این که میا داستان را به پایان برساند به خواب رفت. سپس ایتن نسبت به تعریف کردن یک داستان ترسناک برای یک کودک ابراز رعایت احتیاط کرد. سپس میا با تمسخر از او خواست تا دخترش را در رختخواب بگذارد و ایتن نیز رز را در گهوارهاش گذاشت.
وقتی میا در حال آماده کردن شام بود، او به ایتن گفت که دیگر نگران نباشد و سپس بحثی بین ایتن و او شکل گرفت که چطور میا میتواند همهی آنچه در لوئیزیانا اتفاق افتاده بود را فراموش کند و نادیده بگیرد. در همین مقطع به شکل ناگهانی تیری به شانهی میا برخورد کرد و ایتن نیز خود را پوشش داد. ایتن متوجه شد که این حمله توسط جوخه سرکش هاند ولف BSAA به رهبری کریس ردفیلد صورت گرفته است، کسی که میای تیر خورده را جلوی چشمان ایتن کشت. کریس، ایتن و رز را به اسارت گرفت و این گروه مجبور شد ایتن را بیهوش کند. ایتن زمانی را به خاطر آورد که بحثی با میا داشت و این بحث پیرامون تردید آنها در مورد ماهیت واقعی رزماری و تأثیراتی بود که امکان داشت از هر دوی آنها به ارث برده باشد. این مشاجره با جواب دادن ایتن به تماس پزشک رزماری پایان یافت.
رسیدن به روستا
ایتن در خودروی واژگون شدهی خود بیدار شد، در حالی که نگهبانان کشته شده بودند و اثری از رزماری نبود. او به تلفنی که در آن نزدیکی زنگ میخورد جواب داد و از تماس گیرنده خواست تا مکان کریس و رز را فاش کند، اما درخواست او رد شد. سپس او ردی از خون و لاشه را دنبال کرد و به یک کلبه قدیمی رسید و شروع به کاوش در اطراف آن کرد. او با روستای بزرگی روبرو شد که به نظر میرسید متروکه است.
ایتن سپس با یک روستایی به نام گریگوری روبرو شد که خود را پنهان کرده بود و به اسلحه شکاری مسلح بود. او از ایتن پرسید که چه کسی است و چه کسی او را فرستاده است اما قبل از این که ایتن بتواند پاسخ دهد، این خانه توسط موجوداتی گرگینه-شکل به نام لایکنها محاصره شد. گریگوری قبل از این که توسط یک لایکن كشته شود، اسلحهای را به ایتن داد، و این در حالی بود كه ایتن توسط یک لایكن دیگر به زیرزمین كشیده میشد. او در آنجا چندین جنازه از اهالی روستا را پیدا کرد. یک لایکن به او حمله کرد و ایتن قبل از این که بتواند آن را بکشد، دو انگشتش گاز گرفته شد. او در حالی که موفق به مقاومت در یکی از خانهها شده بود، صدای رادیو را شنید که از بازماندگان میخواست تا به خانهی لوئیزا بروند. دستهی بزرگی از لایکنها به رهبری اوریاس غولپیکر اقدام به حمله کردند اما قبل از این که آنها بتوانند او را بکشند، صدای زنگی از سمت قلعه آنها را دور کرد.
ایتن سپس با یک ساحره پیر روبرو شد که از او پرسید آیا او «پدر بچه» بوده است. پس از تائید او، این زن اعلام کرد که رزماری توسط مادر میراندا به روستا آورده شده است و خطر بزرگی او را تهدید میکند. ایتن قلعهای در نزدیکی آنجا را مشاهده کرد و حدس زد که ممکن است رز را در آنجا پیدا کند. سرانجام او با دو روستایی بازمانده به نام النا و پدر مجروحش لئوناردو روبرو شد که امیدوار بودند به سایر بازماندگان در خانه لوئیزا بپیوندند. در حالی که که لایکنها در آن نزدیکی کمین کرده بودند، ایتن موفق شد از بالای خانه لوئیزا بالا برود و قبل از مهر و موم کردن النا و لئوناردو، دروازه را برای آنها باز کرد. اگرچه استقبال سردی توسط یولیان از آنها صورت گرفت، اما این گروه توسط لوئیزا به داخل هدایت شدند.
سپس لوئیزا آنها را به سمت بازماندگان دیگر هدایت کرد که شامل آنتون مست، رکسانای عزادار و سباستین فلج بود. ایتن پرسید که آیا این تنها چیزی است که از روستا باقی مانده است و آنتون با عصبانیت پاسخ داد که کسی باقی نمانده است. وقتی ایتن از آنچه در اطراف منطقه میگذاشت پرسید، به او گفته شد که این جا روزگاری یک روستای آرام و متدین بوده است، اما بعد هیولاها آمدند و به آنها حمله کردند. النا پرسید که شوهر لوئیزا کجاست که لوئیزا پاسخ داد برای کمک بیرون رفته است (اما شوهر او یعنی ارنست بدون اطلاع او مدتی پیش توسط یک ورکولاک کشته شده بود). سپس رکسانا به آنها پیشنهاد داد که برای سلامتی مادر میراندا دعا کنند و همه دعا کردند. ایتن حرفهای ساحره پیر را به یاد آورد. لئوناردو این ساحره را دیوانه خواند اما در عوض لوئیزا معتقد بود که به خاطر این زن است که او هنوز زنده است.
ناگهان، لئوناردو از درد غرشی کرد و سپس با حملهای لوئیزا را با چاقوی خود کشت و همچنین فانوسی را واژگون کرد كه باعث آتش سوزی شد. ایتن النا را فراری داد و لئوناردو که ویژگیهای لایکنها در او پدید آمده بود، سایر بازماندگان را کشت. لئوناردو به سمت ایتن یورش برد اما النا با اسلحهای به سمت پدرش شلیک کرد. ایتن و النا به سمت گاراژ فرار کردند و النا در سوگ از رفتن پدرش بود. ایتن موفق شد کامیون لوئیزا را به کار بیندازد به این امید که از آنجا خارج شود. پس از تصادف ماشین، این دو نفر تصمیم گرفتند که به سمت بالا و اتاق زیر شیروانی فرار کنند، جایی که النا به ایتن هشدار داد قلعه «چیزی جز خون و مرگ» نیست.
لئوناردو همچنان زنده مانده بود و موفق به بالا آمدن شده بود و از درد النا را صدا میزد. با وجود هشدارهای ایتن، النا در مقطعی به سرعت به سمت او دوید و آنها از هم جدا شدند. لئوناردو به آتش افتاد و با وجود این که ایتن سعی داشت به النا کمک کند، النا به او گفت که قبل از فرو ریختن کف خانه و سقوط دخترش در اعماق آتش، او را نجات دهد. ایتن با عصبانیت از طریق پنجره از خانهی سوزان خارج شد. کمی بعد او شاهد کشته شدن یولیان توسط مادر میراندا بود. ایتن پس از تعقیب او، دوباره با ساحره پیر روبرو شد که با خوشحالی اظهار میکرد که مرگ با همه آنها ملاقات کرده است. او موفق شد درب سنگی منتهی به قلعه را با استفاده از دو تاجی که در اطراف روستا پیدا کرده بود باز کند.
در ادامه داستان بازی Resident Evil Village ایتن به داخل قلعه رفت اما مدتی بعد توسط شخصی که ظاهرا از قدرت میدان الکترومغناطیسی برخوردار بود اسیر شد. سپس او را به ملاقات با مادر میراندا و اربابان دیگر خانه بردند. این افراد شامل بانو آلچینا دیمیترسکو خون آشام قلعه دیمیترسکو، دونا بنوینتو عروسکگردانی که یک عروسک به نام آنجی را کنترل میکرد و ساکن خانه بنوینتو بود، سالواتوره مورو یک موجود جهشیافتهی ماهی-مانند و قوزدار که صاحب مخزن آب مورو بود، و کارل هایزنبرگ کسی که ایتن را اسیر کرده بود و صاحب کارخانهی هایزنبرگ بود که پروژههای غیرانسانی در آنجا انجام میداد. دیمیترسکو و هایزنبرگ بحث کردند که چه کسی باید ایتن را در اختیار داشته باشد و دیمیترسکو میخواست ایتن را بکشد و فنجانهای خون او را به میراندا اهدا کند، و هایزنبرگ نیز میخواست یک نمایش سرگرمکننده برای لذت بردن همه را ارائه دهد. میراندا تصمیم گرفت که سرنوشت ایتن به هایزنبرگ تعلق گیرد. سپس هایزنبرگ ده ثانیه به ایتن فرصت داد و سپس لایكنها را به دنبالش فرستاد. ایتن فرار کرد و موفق شد تا از تهدیدها برای مدتی در امان بماند.
قلعه دیمیترسکو
سپس ایتن با بازرگانی به نام دوک دیدار کرد که به او اسلحه و تجهیزاتی را ارائه کرد. وقتی او به امید یافتن رز وارد قلعه دیمیترسکو شد، این بار او گرفتار دختران دیمیترسکو یعنی بلا، کاساندرا و دنیلا شد. آنها ایتن را برای ملاقات با مادرشان بردند و دیمیترسکو از زنده ماندن ایتن از دست هایزنبرگ متعجب شد. او سپس به دخترانش دستور داد تا ایتن را با زنجیر آویزان کنند و خودش نیز رفت تا میراندا را از این موضوع مطلع کند. وقتی همه رفتند ایتن با رد کردن دستانش از قلاب موفق به آزاد کردن خود شد. پس از مقداری پیشروی در نواحی قلعه، او دوباره با دوک روبرو شد. دوک به او گفت که دیمیترسکو احتمالا رز را در اتاقهای خصوصی خود در جایی از قلعه نگهداری میکند.
ایتن هنگام کاوش در قلعه با کاساندرا روبرو شد و طی فرار از دست او با سقوطی به سرداب شراب رسید. او به اتاق شکنجه قلعه رفت و در آنجا با چندین غول جهش یافته معروف به مورایکا که از کارکنان سابق قلعه بودند روبرو شد. این اتاقها همچنین حاوی اجساد مردم روستایی بود که شکنجه شده بودند و خونشان به شراب تبدیل میشد. ایتن سپس توسط بلا مورد حمله قرار گرفت و گرفتار شد، اما شلیکی باعث شکسته شدن پنجره و ورود هوای سرد به داخل شد که همین موضوع نقطه ضعف دختران دیمیترسکو بود. ایتن سرانجام موفق به نابودی بلای تضعیف شده شد.
پس از آن ایتن مکالمهای تلفنی را بین دیمیترسکو و میراندا شنید که دیمیترسکو در این مقطع عصبانی و ناامید بود. ایتن پازلهای بیشتری را حل کرد و با مورایکاهای مختلفی مبارزه کرد. او تلاش کرد تا به طور پنهانی به یک کلید دست پیدا کند اما توسط دیمیترسکو گرفتار شد، و این کنتس با خشونت زیادی به او حمله کرد و ایتن را به سیاهچال فرستاد. او سپس به مسیریابی در سیاهچال پرداخت و سرانجام پنلی را پیدا کرد اما در همین زمان دستهای او با چنگالهای برندهی دیمیترسکو قطع شد. با این حال ایتن موفق شد تا از رویارویی با این کنتس دور بماند تا دوباره دستان خود را پیوند بزند. او بعدا در اتاق زرادخانه با کاساندرای سادیست روبرو شد، جایی که ایتن موفق شد با پرتاب یک بمب لولهای به دیوار سنگی ترک خورده و ورود هوای سرد، او را تضعیف کند و کار او را نیز تمام کند. ایتن همچنین در کتابخانه با دنیلا روبرو شد و در آنجا نیز با باز کردن نورگیر سقفی و وزرش باد شرایط را برای کشتن آخرین دختر نیز فراهم کرد.
ایتن در مقطعی موفق به یافتن خنجری موسوم به خنجر گلهای مرگ شد که آغشته به زهرهایی بود، و از آن برای دفاع از خود در برابر حملات دیمیترسکو استفاده کرد. دیمیترسکو در واکنش به ضربهی این خنجر به موجودی اژدهایی و عجیب و غریب جهش پیدا کرد. این دو در بخش بیرونی قلعه درگیر شدند تا این که سرانجام ایتن چندین شلیک مرگبار را به او وارد کرد و دیمیترسکو را کشت. سپس ایتن با دریافت یک فلاسک شیشهای وارد غاری زیزمینی در آن نزدیکی شد.
بقایای رزماری
در این غار او باری دیگر با همان ساحره پیر روبرو شد. ایتن از او خواست تا بگوید که اوضاع از چه قرار است و این که میراندا رز را کجا برده است. پیرزن خندید و به او گفت که جان رز برای جانی دیگر قربانی خواهد شد. این زن با اشاره به نشان چهار خانواده گفت که این ممکن است مسیری که او به دنبال آن است را باز کند. ایتن به نمادی خیره شده که به شکل ترسناکی شبیه به نشان شرکت آمبرلا بود.
او سپس به محرابی رفت و در آنجا باری دیگر با دوک دیدار کرد. دوک برای ایتن افشا کرد که فلاسک شیشهای که او در اختیار دارد حاوی سر رزماری است که این موضوع باعث وحشتزدگی ایتن شد. دوک تصریح کرد که رز میتواند نجات پیدا کند چرا که قدرت او میتواند ذات او حفظ کند. سپس دوک خانهای را به ایتن نشان داد که دارای یک دودکش قرمز رنگ بود و در ضلع غربی دهکده واقع شده بود. ایتن بدون هیچ گزینهی دیگری به پیمایش خود ادامه داد و پی برد که صاحب آنجا توسط یک لایکن کشته شده است. او یک کلید بالدار را به دست آورد و آن را به دوک نشان داد. دوک به او گفت که این کلید میتواند به او کمک کند تا با سایر اربابان دهکده یعنی بنویتو، مورو و هایزنبرگ روبرو شود و فلاسکهای دیگر حاوی اعضای رز را به دست آورد.
خانه بنویوتو
در ادامهی داستان RE Village ایتن ابتدا به سراغ خانه بنویوتو رفت. در مسیر او گیاهانی در نزدیکی قبر والدین بنویوتو وجود داشتند که نوعی فرومون منتشر میکردند که بر ایتن تاثیر میگذاشت. از این رو او دچار توهماتی از میا شد، کسی رز را در آغوش داشت و ایتن را به سمت خانه بنویوتو هدایت میکرد. او پس از ورود شروع به کاوش خانه کرد و فلاسک دوم را یافت که روی عروسک بنویوتو یعنی آنجی قرار داشت. قبل از این که ایتن بتواند آن را بردارد، عروسک و اسلحههای او ناپدید شدند. سپس ایتن عروسکی شبیه به میا با عکسی از جسد او را پیدا کرد. او شروع به حل معماهای داخل این عمارت کرد تا راهی را پیدا کند. در طول این کاوشها او به تماسی از میا پاسخ داد و میا به او گفت که نمیخواهد چیزی را از او مخفی نگه دارد و نمیخواهد او یا خانوادهاش را از دست بدهد. هر بار که ایتن موفق به حل بخشهایی از معماها میشد، رادیویی در آن نزدیکی یک مخابره را از طرف میا میفرستاد که هر بار با پریشانی بیشتری همراه بود. در طول این مسیر ایتن توسط توهمی از یک بچهی بزرگ و عجیب تعقیب شد که شبیه به رز گریه میکرد.
سرانجام او موفق شد تا خود را به بالای خانه برساند و در آنجا مورد استقبال بنویوتو و آنجی قرار گرفت. بنویوتو از او خواست که آنجا را ترک نکند و عروسکهای دیگر را برای حمله به او فرستاد. ایتن موفق شد عروسکها را دفع کند و آنجی از او خواست که قبل از حمله توسط عروسکهای دیگر، او را در یک بازی پنهانکاری پیدا کند. هر بار که ایتن او را پیدا میکرد، سر او را با خنجر میزد. او سرانجام ضربهی آخر را به آنجی وارد کرد و با بازگشت هوشیاریاش متوجه شد که بنویوتو را كشته است. او قبل از خروج از خانه فلاسک رزماری و قطعهی دیگری را برداشت.
مخزن آب مورو
او پس از دفع مورایکاها و لایکنها که ادامه مسیر را اشغال کرده بودند، به سمت مخزن آب مورو رفت که حاوی یک ماهی هیولایی بود. ایتن موفق به بازیابی فلاسک شد و پس از آن که مورو او را دید، از او بپرسید که قصد انجام چه کاری با «فرزند ویژه» میراندا را دارد. ایتن با عصبانیت فریاد زد که رز مال او نبوده و مورو نیز در پاسخ گفت که میراندا میخواهد بچهاش را برگرداند و سپس از ایتن تقاضا کرد تا تا فلاسک را پس بدهد. مورو سپس فاش کرد که مسیر خروج ایتن را مسدود کرده است، با این حال ایتن موفق شد از محاصره اسیدی او نجات پیدا کند.
ایتن مدتی بعد چادری را در نزدیکی مخزن یافت که حاوی تجهیزات مورد استفاده برای تحقیقات بود. او به عضوی از جوخه ولف هاند به نام نایت هاول حمله کرد و با کریس رو در رو شد. سپس ایتن با عصبانیت رو به کریس فریاد زد که او میا را کشته است و حالا باید کریس را بکشد. نایت هاول متوجه تحرکاتی در نزدیکی منطقه شد و به کریس توصیه کرد که برای عدم شناسایی توسط میراندا حرکت کنند. وقتی ایتن نام میراندا را شنید از کریس خواست تا بگوید چطور آنها درگیر این ماجرا شدهاند اما کریس از افشای اطلاعات بیشتر امتناع کرد. آنها همچنین آنالیزی از یک نمونه و عفونتی مرتبط با مولد را در اختیار داشتند. هر سه متوجه شدند که ماهی جهش یافته در حال حرکت است. کریس قبل از جدا شدن به ایتن هشدار داد که از قرار گرفتن در مسیر آنها دوری کند.
ایتن از یک بارانداز که در کنار مورو بود بالا رفت، و مورو به او گفت که مسیر خروج او در زیر آب است و این که میراندا در حال آمادهسازی مراسم است. سپس مورو در قالب یک هیولای بزرگ ماهی-شکل ظاهر شد. ایتن در هنگام فرار از موروی جهش یافته موفق شد تا سد را باز کند و آب را تخلیه کند. سپس او در نبردی با مورو در دهکده خشک شده ماهیگیری موفق به پیروزی شد. در یک معدن در نزدیکی آنجا، او قطعهی دیگری از کلید آنبرن (Unborn) را پیدا کرد. هایزنبرگ ناگهان از طریق یک تلویزیون با او ارتباط برقرار کرد و به او اعلام کرد که اگر بتواند در سنگر او زنده بماند، فلاسک خود را به او میدهد و او کمک خواهد کرد. ایتن با لایکن بزرگی به نام اوتو روبرو شد و موفق به شکست آن شد.
کارخانه هایزنبرگ
ایتن به سنگر مورد نظر رسید و با بالا کشیدن دو اهرم وارد آنجا شد. این مکان با دستههای بیشماری از لایکنها آلوده شده بود و ایتن از میان آنها گذر کرد. با پیشروی بیشتر او باری دیگر با اوریاس روبرو شد و با او جنگید. پس از کشتن او، ایتن تصویری از فلاسک را مشاهده کرد که در آن چهار ارباب در حال استخراج کردن اعضای بدن رز بودند. پس از آن هایزنبرگ تلاشهای ایتن را ستایش کرد و او را وادار کرد تا چهار فلاسک را دوباره در محرابها برگرداند.
ایتن همهی آنها را در محراب گذاشت و طی فرآیندی کارخانه هایزنبرگ باز شد. سپس او وارد شد و مورد استقبال هایزنبرگ قرار گرفت. هایزنبرگ به ایتن گفت که یک بازی را انجام بدهد تا ببیند آیا او به اندازه کافی قوی است که بتواند عضوی از خانواده میراندا باشد یا نه. ایتن با عصبانیت فریاد زد که نمیخواهد عضوی از خانواده او باشد، که هایزنبرگ آن را پذیرفت و توضیح داد که حتی میراندا از قدرت بالقوه رز ترسیده است. او سپس به ایتن پیشنهاد داد تا با هم رز را نجات دهند و او از رز برای کشتن میراندا استفاده کند. ایتن پیشنهاد او را رد کرد و گفت که دخترش سلاحی برای نقشه او نیست. هایزنبرگ سپس با لگدی ایتن را به پایین کارخانه خود روانه کرد.
در آنجا ایتن توسط موجودی به نام استرم که یک پروانهی هواپیما روی بالا-تنهاش قرار داشت مورد تعقیب قرار گرفت. او موفق به فرار از آن شد اما خود را در نواحی دیگری از کارخانه یافت و با چندین موجود مکانیکی دیگر هایزنبرگ مبارزه کرد. در طول مسیریابی در کارخانه، هایزنبرگ توضیح داد که چگونه میراندا به زور چندین کودک از جمله خود او را در آزمایشاتش استفاده کرده است. او اشتیاق خود برای دستیابی به قدرت و رهایی از چنگ میراندا را اعلام کرد. ایتن دوباره با استرم روبرو شد و این بار آن را برای همیشه از بین برد. با رسیدن به بالا، او دوباره مورد حملهی هایزنبرگ قرار گرفت، کسی که حالا تبدیل به یک موجود بزرگ بیو-مکانیکی شده بود. هایزنبرگ جهش یافته به ایتن گفت که از او دور بماند و سپس او را دوباره به پایین کارخانه فرستاد.
پی بردن به حقیقت
پس از خزیدن ایتن از داخل یک دریچه، او توسط کریس خلع سلاح شد. کریس به کارخانه نفوذ کرده بود و برنامهای جهت کارگذاری مواد منفجره در زیر آن را داشت. او به ایتن گفت که از ماجرا دور بماند اما ایتن با عصبانیت فریاد زد که او میا را کشته است. کریس شروع کرد به توضیح دادن این موضوع که آن میا که مورد شلیک او قرار گرفته در واقع میراندا مبدل-شده بوده است، کسی که به عنوان یک سلاح بیو-ارگانیک دارای قدرت تغییر شکل است. ایتن با عصبانیت به او گفت که چرا هرگز این موضوع را به نگفته است که کریس فریاد زد که نمیخواسته ایتن درگیر این ماجرا شود. سپس ایتن از او خواست که همه چیز را توضیح دهد.
کریس توضیح داد که میراندا دیوانه است و هیولاها و این دهکده تحت آزمایشهای او با مولد به این روز افتاده است. ایتن ابراز تاسف کرد که وقایع دالوی دوباره تکرار شده است، اما کریس افشا کرد که میراندا اکنون فلاسکها را در اختیار دارد. سپس کریس یک تانک فلزی-پلیمری در اختیار ایتن قرار داد تا از آن برای نبرد علیه هایزنبرگ استفاده کند. کریس به ایتن قول داد که دخترش را دوباره احیا کند.
ایتن با استفاده از آسانسوری به سطح زمین رفت و با هایزنبرگ جهش یافته روبرو شد. پس از یک نبرد شدید، هایزنبرگ تانک را واژگون کرد و در نزدیکی کشتن ایتن بود که انفجار کارخانه او را منحرف کرد. هایزنبرگ که میخواست از ارتش رباتی خود در برابر میراندا استفاده کند، از این انفجار خشمگین شد. ایتن مجبور شد با پای پیاده با هایزنبرگ درگیر شود. پس از ایجاد یک طوفان الکتریکی توسط هایزنبرگ، ایتن قادر شد تا با استفاده از تانک به نقطه ضعف هایزنبرگ شلیک کند و کار آن را تمام کند.
سپس ایتن تماسی از کریس دریافت کرد. اگرچه کریس به او گفت که منتظر او بماند، اما ایتن در آنجا با میراندا روبرو شد. میراندا قبل از بازگشت به فرم اصلی خود، در قالب فرم میا به ایتن طعنه میزد. او توضیح داد که رزماری نه تنها جانشین اولین است، بلکه شکل واقعی و کاملتر او است. میراندا گفت که به واسطهی ریشه مولد، رز در قالب دختر او یعنی ایوا دوباره متولد خواهد شد. سپس میراندا شروع به تغییر شکلهای مختلف کرد و افشا کرد در تمام این مدت همان ساحره پیر بوده است. با خشمگین شدن ایتن، میراندا حمله به او را آغاز کرد و قلب او را بیرون کشید و اشاره کرد که ایتن نیز بخشی از سوابق ریشه مود خواهد بود. به این ترتیب در این مقطع از داستان Resident Evil Village ایتن ظاهرا جان خود را از دست داد و میراندا برای به مراسم احیای دخترش رفت.
حمله کریس ردفیلد
یکی از اعضای جوخه هاند ولف خبر مرگ ایتن را به اطلاع کریس رساند. کریس اوضاع را برای تیمش بازگو کرد: او اعتراف کرد که خودش و گروهش در این باور که میراندا را در قالب فرم میا کشتهاند، بی احتیاطی کردهند، موضوعی که منجر به جعل مرگ میراندا، حمله به ماشین ایتن و ربوده شدن رزماری شده بود. کریس در آخرین تماس خود با ایتن صدای میراندا را شنیده بود و میدانست که او مسئول مرگ ایتن است. کریس که میدانست پس از تحقیقات ۳ ساله سرانجام باید مریندا را نابود کند، یک حملهی کامل را با جوخه خود علیه میراندا آغاز کرد تا انتقام ایتن را بگیرد.
این تیم همچنین متوجه شد که BSAA به دلایل نامعلومی وارد ماجرا شده است. کریس به تیمش دستور داد تا به این ماموریت پایبند باشد: کار میراندا را تمام کنند و رزماری را نجات دهند، و در همین حین به کانین دستور داده شد تا حضور BSAA را بررسی کند. او گفت که به دلیل تجدید نظر در صحرای موهاوی، آنها اکنون از نقشه میراندا اطلاع دارند. تیم از جهات مختلف در روستا حرکت خود را شروع کرد و کریس از خرابههای خانهی لوئیزا وارد شد. آنها با ارتشی از لایکنها نبرد کردند، و انبوهی از مولدها با پشتیبانی آتش کریس و لوبو منهدم شدند.
این تخریب حفره بزرگی را باز کرد که کریس از آن عبور کرد و به تیم باقیمانده دستور داد تا بالای زمین بمانند. یکی از اعضای تیم به مقایسه مولدهای موجود در این روستا با مولدهای موجود در خانوادهی بیکر پرداخت که هیچ تغییر ژنومی در آنها صورت نگرفته بود، به این معنی که مولد از این روستا نشات گرفته است. کریس با برادر بزرگتر اوریاس یعنی استراجر روبرو شد و با کمک لوبو او را کشت. سپس او موفق شد ریشه بزرگ مولد را پیدا کند و یک بمب نوترونی N2 را در آنجا کار بگذارد. قبل از انجام انفجار، او مصمم بود تا ابتدا میراندا را بكشد و انتقام ایتن را بگیرد. سپس کریس به افرادش دستور داد تا چشم از میراندا برندارند اما فاصله خود را با او حفظ کنند. به کریس گفته شد که آنها باید برنامه خود را زودتر به ایتن اطلاع میداند. اگرچه کریس اشتباه خود را تصدیق کرد اما پاسخ داد که هیچ وقت انتظارش را نداشته که میراندا به این زودی اقدامی انجام دهد.
کریس در داخل آزمایشگاه اطلاعات زیادی راجع به آزمایشات میراندا با مولد و گذشتهی او به دست آورد. میراندا یک زیستشناس بود که دخترش ایوا را به علت آنفولانزای اسپانیایی از دست داده بود. میراندا در سوگ از دست دادن دخترش تصمیم گرفت به غارهای مجاور روستا برود تا در آنجا بمیرد که به طور اتفاقی ریشه مولد را در آنجا پیدا کرد. این ریشه هوشیاری افرادی که از بین رفته بودند را جذب میکرد. با توجه به توانایی های احیا کنندگی حاصل از مولد موتامایسیت (Mutamycete)، او آزمایشهای خود را روی این مولد شروع کرد و با تولید انگل کادو موفق شد به نوعی از جاودانگی دست پیدا کند.
در طی سالهای بعد، آزمایشات میراندا پیرامون روشهایی برای یافتن یک میزبان برای احیای مجدد ایوا بود. چهار ارباب روستا در واقع چهار نامزد این آزمایشات بودند که قادر به پیوند با کادو شده بودند اما نتوانستند میزبان مناسبی برای ایوا باشند. میراندا در حالی که به کمک چهار ارباب به طور مخفیانه از اهالی روستا برای آزمایشهای خود استفاده میکرد، به عنوان خدای این روستا نیز ظاهر شده بود. افرادی که به انگل کادو واکنش منفی نشان میدادند تبدیل به لایکن و موروایکا میشدند. او همچنین در مقطعی برای ساخت اولین با سازمان کانکشنز همکاری کرد و مولد و مقداری از دیانای ایوا را در اختیار آنها گذاشت اما اولین نیز یکی از میزبانهای نامناسب او بود. سپس کانکشنز وجود رزماری را به او اطلاع داد و ثابت شد که رزماری میزبان کاملی برای او است. یکی از شاگردان میراندا آزول ای. اسپنسر بود، کسی که به دنبال تأسیس شرکت آمبرلا بود. اگرچه آنها مشکلی با هم نداشتند اما از یکدیگر جدا شدند، چرا که میراندا تنها به دنبال احیای دخترش بود، در حالی که اسپنسر معتقد بود عفونت گسترده انسانی از طریق ویروس برای تکامل انسان ضروری است. اسپنسر به او اطلاع داد كه آنها ویروس پروژنیتور را در آفریقا پیدا كردهاند و اسپنسر شركت جدیدی به نام آمبرلا را تاسیس کرد که نشان آن از نماد چهار ارباب روستا الهام گرفته شده بود.
کریس متوجه یک در قفل شده در آزمایشگاه شد و آن را باز کرد. این مکان محل حضور میا بود که با توجه به حضور میراندا در محل برگزاری مراسم، میای واقعی بود. میا از ادعای کریس در تامین امنیت خانوادهاش عصبانی بود و خواستار محل کنونی همسر و دخترش شد. کریس به او گفت که ایتن از دنیا رفته است اما هنوز امکان نجات رز وجود دارد. با این حال میا که از رازی مربوط به ایتن آگاه بود به کریس گفت که ایتن همچنان زنده است.
آخرین تلاش ایتن
ایتن خود را سرگردان در یک زمین بایر سرد یافت، جایی که در آنجا اِولین با طعنه زدن به او گفت که مرده است. ایتن تصور کرد این میراندا بوده که او را کشته است اما اولین با مخالفت گفت که ایتن همیشه مرده بوده و هرگز زیر دست میراندا نبوده است. اولین به ایتن گفت كه سالها قبل در لوئیزیانا او پس از درگیری با میا در همان ابتدا آلوده شده و توسط جک بیكر در اتاق زیر شیروانی کشته شده است. تنها چیزی که او را زنده نگه داشته است مولد بوده است. اولین همچنین گفت که او دیگر هرگز خانوادهاش را نخواهد دید، اما ایتن مصمم بود که رز را نجات دهد.
او در داخل کالسکه دوک بیدار شد. دوک ایتن را نجات داده بود و او را به سمت میراندا برده بود، چرا که میدانست که او میخواهد برای آخرین بار با میراندا بجنگد. او به ایتن یادآوری کرد که بدن او «در حال فروپاشی» است. در هنگام رسیدن به محل مراسم، دوک اشاره کرد كه ایتن دیگر نمیتواند به زندگی قبلی خود بازگردد، اما با این حال ایتن همچنان مصمم بود.
ایتن با میراندا مبارزه کرد و میراندا شاهد تولد رزماری به جای ایوا بود و همچنین شاهد از دست دادن قدرتهایش بود. پس از یک حواسپرتی ناشی از حضور کریس، ایتن و میراندا بر سر رز درگیر شدند. میراندا رز را در درون خود جذب کرد و طی چندین فرم جهشیافته به مبارزه با ایتن پرداخت. ایتن سرانجام قادر به شکست دادن میراندا شد و میراندا قبل از کلسیمیشدن برای آخرین بار به خاطر دخترش فریاد کشید. رز از بقایای او پدیدار شد، اما ایتن با از بین رفتن مولد که ناشی از مرگ میراندا بود بیهوش شد و شروع به تباه شدن کرد.
کریس موفق شد ایتن را دوباره بیدار کند و سپس او و رزماری را به خارج از محل هدایت کرد، چرا که آنجا قرار بود منفجر شود. آنچه از آگاهی میراندا باقی مانده بود با ریشهی مولد آمیخته شد و یک فرم بزرگتر و خشنتر آن سه را تعقیب کرد. کریس به ایتن گفت که تسلیم نشود و او اطلاع داد که میا زنده و منتظر او است. ایتن که میدانست مرگش اجتنابناپذیر است به کریس گفت که مراقب رز باشد و به او بیاموزد كه چطور فرد قدرتمندی باشد. ایتن از آنها خداحافظی کرد و کریس به همراه رزماری و میا محل را ترک کرد. ایتن با آخرین توان خود ماشه منفجرکننده بمب را فشرد و به این ترتیب خودش، ریشه مولد و روستا را نابود کرد.
میا متوجه شده بود که ایتن در این انفجار جان خود را از دست داده است، و کریس به او توضیح داد که سعی کرده او را نجات دهد اما ایتن خودش میخواست که برای نجات بقیه فداکاری کند. میا که در سوگ از دست دادن همسرش بود، رزماری را در گهواره گذاشت.
اندکی بعد یکی از همکاران کریس از او خواست تا چیزی را مشاهده کند و کریس شاهد جسدی با یونیفرم BSAA بود که یک انسان عادی نبود بلکه یک سلاح بیو ارگانیک بود.
پایان داستان بازی Resident Evil Village
سالها بعد، رزماری بزرگ شده بود و در حالی که کتاب «روستای سایهها» را در دست داشت سوار اتوبوسی شد تا به بازدید از قبر پدرش برود. او با گذشت یک هفته تاخیر از تولد پدرش برای او آرزوی خوشنودی کرد. تاخیر او به دلیل انجام آزمایشی بود.
ماموری از یک سازمان نامشخص وارد قبرستان شد و رو به رز گفت که به حضور او نیاز است. این مامور به شوخی او را اِولین نامید اما رز او را تهدید کرد که دیگر او را با این نام صدا نکند، تا مبادا تواناییهای خود که حتی کریس از آن بیاطلاع بود را آشکار کند. رز با اندوه سوار ماشین شد و آن مامور به همکار خود علامت داد که از شلیک کردن به سمت او صرف نظر کند و درک کند که او هنوز بچه است. این مامور به رز گفت که او همانند پدرش است و رز با لبخندی پاسخ داد که میداند. کمی بعد چهرهای ناشناخته در جاده به ماشین آنها نزدیک شد که ظاهرا ایتن بود.