نیکو روبین
Nico Robin

وابسته به
ناوگان بزرگ کلاه حصیری
اتحاد نینجا-دزد دریایی-راسو-سامورایی
باروک ورکز (قبلا)
دزدان دریایی فاکسی (قبلا، موقتی)
قبیلهی اوهارا (قبلا)
ارتش انقلابی (قبلا، موقتی)
پیشه
دزد دریایی
گیشا (موقتی)
آدمکش (قبلا)
معاون باروکو ورکز (قبلا)
انقلابی (قبلا، موقتی)
برده (قبلا)
سکونت
آلاباستا (قبلا)
بالتیگو (قبلا، موقتی)
لقب
سن
۳۰ (بعد از تایماسکیپ)
وضعیت
تاریخ تولد
جایزهی تعیین شده
میوهی شیطانی
نوع میوه
نیکو روبین (Nico Robin) که همچنین با القابش یعنی بچهی شیطان و نور انقلاب شناخته میشود، باستانشناس دزدان دریایی کلاه حصیری است. او تنها بازمانده از جزیرهی نابود شدهی اوهارا است که این جزیره در اقیانوس آبی غربی واقع شده بود. نیکو روبین قادر به خواندن و رمزگشایی پونگلیفها است و این یک مهارت ممنوعه و تهدیدی برای دولت جهانی در نظر گرفته میشود.
او قبل از این که به عضویت دزدان دریایی کلاه حصیری درآید اولین بار به عنوان معاون سازمان باروکو ورکز و به عنوان ضدقهرمان ثانویه حماسهی آلاباستا معرفی شد و در آن زمان با نام خانم همیشه یکشنبه شناخته میشد. او هفتمین عضو گروه کلاه حصیری محسوب میشود و همچنین اولین عضوی است که زمانی یک ضدقهرمان بوده است. او میوهی هانا هانا را خورده است.
در هنگام آرک پسا-جنگ، او برای دو سال درگیر ارتش انقلابی بود. رویای او یافتن پونگلیف ریو است که تاریخچهی حقیقت را میگوید. جایزهی تعیین شده برای او در حال حاضر ۱۳۰٬۰۰۰٬۰۰۰ بلی است.
تاریخچه
تراژدی اوهارا
نیکو روبین در جزیره اوهارا و در خانوادهای باستان شناس متولد شد. مادر او یعنی نیکو اولویا وقتی روبین دو ساله بود برای یافتن تاریخ واقعی به دریا رفت و روبین تحت مراقبت برادر و همسر برادرش یعنی روجی قرار گرفت. روبین در مقطعی وارد درخت دانش شد و به دعوت پروفسور کلاور اجازه یافت تا کتابهایی که در آنجا نگهداری میشد را بخواند.

روجی رفتار بدی با روبین داشت. قدرتهای میوه شیطانی او اغلب باعث وحشت یا ترس دیگر بچهها میشد و اغلب از والدین بچهها میشنید که میگفتند از او دوری کنند. تنها دوستان او دانشمندان «درخت دانش» بودند از جلمه پروفسور کلاور از آزمایشگاه باستان شناسی که از دوستان مادرش بود و سعی میکرد از او مراقبت کند.
در هشت سالگی، او در یک امتحان باستان شناسی شرکت کرد و به طور رسمی به عنوان یک دانشمند پذیرفته شد. با این حال، هنگامی که او اعلام کرد که مانند مادرش میخواهد به تاریخ واقعی و ثبت نشده جهان بپرداز، توسط کلاور مورد سرزنش قرار گرفت و کلاور به او گفت که اگر به جاسوسی از سایر دانشمندان ادامه دهد، از کتابخانه منع خواهد شد.
روبین با گریه فرار کرد و به سمت ساحل شمال غربی اوهارا رفت و در آنجا با یک غول به نام جگوار دی. سائول که به ساحل رسیده بود ملاقات کرد. این دو با هم دوست شدند و روبین به مدت چهار روز به دیدار او رفت، و در این روزها سائول در حال ساخت قایق خود بود. پس از این که سائول متوجه شد که در اوهارا حضور دارد و این که روبین دختر اولویا است، به روبین اطلاع داد که کشتیهایی جنگی در حال آمدن به اوهارو هستند و قصد نابودی آنجا را دارند که ناشی از مطالعات دانشمندان آنجا روی پونگلیف بود.
در این زمان نیکو اولویا که اخیرا (با تلاشهای سائول) از کشتی دریایی فرار کرده بود و به اوهارا بازگشت. او به باستان شناسان اطلاع داد که همکارانش توسط مارینها کشته شدهاند. او به آنها گفت که تفنگداران دریایی در راه اوهارا هستند. با این حال، باستان شناسان از خروج امتناع کردند. آنها آرزو داشتند که همچنان از درخت دانش خود برای تحقیق و پژوهش محافظت کنند. وقتی به اولویا هشدار داده شد که CP9 به ساحل رسیده است، او با عجله از درخت دانش خارج شد و در این مقطع بدون آن که بداند از کنار دخترش عبور کرد.

روبین به درخت دانش رسید و از کلاور در مورد محل حضور مادرش پرسید. اولویا به عنوان زنی که تحت تعقیب بود آرزو داشت که تمام روابط خود با دخترش را قطع کند تا برای روبین مشکلی به وجود نیاید. كلاور همانطور كه اولویا میخواست عمل كرد و حضور مادر روبین در جزیره را انكار كرد، اما به نظر میرسید كه روبین مشكوک است. کلاور به سرعت موضوع را تغییر داد و از روبین خواست که آنجا را ترک کند و این که اشاره نکند که او یک باستان شناس است. روبین از این موضوع امتناع کرد و CP9 وارد درخت دانش شد و جستجوی پونگلیفها را آغاز کرد.
در بیرون از آنجا ماموران به ساکنان جزیره هشدار دادند که به سمت قایق تخلیه حرکت کنند یا منتظر نابودی باشند. اولویا با مدیر CP9 یعنی اسپاندین روبرو شد، اما به سرعت توسط نیروهای بیرحم او مهار شد.
در پشت درخت دانش، همه باستان شناسان دستگیر و به بیرون از درخت منتقل شدند، و یک بار دیگر کلاور روبین را ترغیب کرد تا فرار کند، اما او بار دیگر امتناع کرد. اسپاندین و سایر اعضای CP9 با اولویا که به شدت مجروح شده بود روبرو شدند، کسی که با شنیدن نام دخترش بلافاصله او را شناسایی کرد. CP9 یک پونگلیف را در زیر درخت پیدا کرد و اسپاندین باستان شناسان به مرگ با باستر کال محکوم کرد. با این حال، کلاور شروع به صحبت کرد و از طریق دن دن موشی اسپاندین شروع به مکامله با پنج ارشد کرد. او نظریه خود را در مورد این که چرا دولت واقعا میخواهد قرن تهی را مخفی نگه دارد، بیان کرد. با این حال قبل از این که کلاور بتواند نام تمدنی مربتط را فاش کند، مورد شلیک گلوله قرار گرفت و به طور مرگباری مجروح شد.
سائول با دیدن این که کشتیهای جنگی رسیدهاند برای یافتن روبین شتافت. با شروع حمله به اوهارا مشخص شد که روبین توانایی خواندن پونگلیف را نیز دارد. با شروع بمباران، اسپاندین و CP9 از آنجا خارج شدند و در این مقطع روبین و اولویا دوباره به هم پیوستند و کمی بعد از آن سائول به آنجا رسید.

پس از آن مشخص شد که سائول یک معاون دریاسالار سابق بوده و در فرار اولویا کمک کرده است. اولویا از سائول خواست تا مطمئن شود که دخترش به سلامت از جزیره خارج میشود و به روبین نیز گفت که باید به زندگی ادامه دهد. روبین التماس کرد که در کنار مادرش بماند، اما اولویا اصرار داشت که خودش در آنجا بماند، چون کارهایی را باید انجام میداد.
سائول خواستهی اولویا را پیگیری کرد و توانست خود را به ساحل جزیره برساند. اما کشتیهای دریایی او را مشاهده کردند و شروع به شلیک کردند. سائول روبین را زمین گذاشت و با عصبانیت شروع به انتقامگیری کرد که این موضوع تقریبا به روبین نیز صدمه زد و چندین کشتی را هم منهدم کرد. روبین سعی کرد کشتی تخلیه را آماده کند و از تواناییهای میوه شیطانی خود به این منظور استفاده کرد. اسپاندین به افرادش گفت که اجازه ندهند روبین فرار کند زیرا ادعا داشت که او یک باستان شناس است. سائول متوجه اسپاندین شد و به سمت کشتی او حرکت کرد، اما معاون دریاسالار یعنی کوزان مانع از رسیدن او به آنجا شد و او را به چالش کشید.
کشتی تخلیه توسط دریاسالار دیگری به نام ساکازوکی منهدم شد تا از امکان فرار هر باستان شناسی جلوگیری شود. این عمل او مورد نفرت سائول و حتی کوزان قرار گرفت. سائول سعی کرد با روبین فرار کند اما سائول توسط قدرت یخی کوزان منجمد شد. قبل از محاصره شدن کامل، سائول روبین را تشویق به فرار کرد و به او گفت که دوستانش در اقیانوس منتظر او هستند. آخرین اقدام او در حالت یخ زدگی خندیدن بود و این فلسفهی خندیدن همیشه حتی در شرایط ناگوار نیز با او همراه بود، همانطور که بسیاری از حاملان عنوان دی. در هنگام مرگشان به این فلسفه پایبند بودند.
در پشت درخت دانش اولویا، کلاور و دیگر دانشمندان تا جایی که توانستند کتابها را به اقیانوس پرتاب کردند تا نسلهای بعدی بتوانند آنها را پیدا کنند.
روبین به سمت قایقی که سائول ساخته بود دوید، اما کوزان او با او روبرو شد. کوزان که کنجکاو بود چرا سائول جان خود را برای روبین به خطر انداخته، به روبین گفت که اجازه میدهد برود. با این حال، کوزان به او هشدار داد که اگر بعدا مشکلساز شود، خودش اولین کسی خواهد بود که به دنبال او میآید.

سپس روبین با قایقی در یک مسیر یخی که کوزان برایش تعیین کرده بود حرکت کرد. او با به خاطر آوردن حرفهای سائول سعی کرد که بخندد اما همچنین او گریه میکردکرد زیرا اوهارا سوزانده شده بود و او تنها بازمانده آن بود.