هانس کاپن (Hans Capon) یک جوان اشرافزاده بوهمی و ساکن راتایه بود. در سال ۱۴۰۳ به خاطر این که هنوز برای سلطنت خیلی جوان بود، شهر توسط سر هانوش لیپا که یک رابطهی خانوادگی دور با او داشت، اداره میشد. پدر او هنری لیپا، کسی بود که از سال ۱۳۹۰ بر راتایه حکومت میکرد و قبل از شروع رویدادهای بازی درگذشته است. مادر هانس نیز در پولنا زندگی میکند.
زندگی نامه
به عنوان لرد قانونی راتایه، تربیت اشرافی او باعث شده تا هانس فردی مغرور و کمی لوس باشد. سر هانوش همیشه از بیتجربگی او عصبانی است و اغلب سعی میکند او را بیشتر درگیر نقشهایی حکمرانی در شهر کند. با این حال هانس بیشتر علاقه به نوشیدن، کارهای بیاهمیت و شکار دارد. همچنین او نسبت به مسائل دینی بیاهمیت است و از موعظههای کشیش مقدس شاکی است.
زمانی هنری مسئولیت داشت تا شبهنگام زنگ را به صدا درآورد و از بسته شدن میخانهها اطمینان حاصل کند. و متاسفانه این یعنی هنری میبایست به لرد جوان بگوید که به خانه برود. هانس برای سخت بود که یک فرد عادی به چنین دستوری بدهد و بین این دو نزاعی ایجاد شد که سر هانوش را وادارد به مداخله کرد. او از دست هر دو مرد جوان عصبانی بود، از دست هنری برای طرز برخورد با یک نجیبزاده و از دست هانس برای ضعیف شمردن مردمش. او تصمیم گرفت هر دوی آنها را با هم به یک سفر شکار بفرستد.
در سپیده دم، هنری و هانس به جنگل تالمبرگ رفتند، سفری یک تقریبا تمام روز را صرف خود میکرد. هانس ابتدا در نمایش قدرت خود هنری را وارد کرد که آهسته کنار اسب او بیاید، و بعد به او دستور داد تا بیکن و شراب را از خورجین بیرون آورد. آن قبل از رسیدن شب کمی با یکدیگر صحبت کردند.
روز بعد، هانس سر ۳۵ گروش با هنری شرط بست که چه کسی تا پیش از ظهر خرگوش شکار کند. بعد از آن دو مرد به سمت شکار خرس رفتند. این شکار کمی با دردسر روبرو میشود و آن را از هم جدا میکند. هنری بعد از مدتی او را پیدا میکند که توسط دو کومان اسیر و مورد ضرب و شتم قرار گرفته است. هنری موفق به نجات او میشود و با هم به راتایه باز میگردند.
آنجا، هنری به عنوان پاداش نجات دادن یک نجیب زاده برای خدمت به سر رادزیگ پذیرفته میشود، و هانس نیز برای بهبود مدتی را استراحت میکند. بعد از این رویداد هانس احترام بیشتری برای هنری قائل بود هر چند که همچنان به مسخره کردن ادامه میداد.
هانس همچنان به خوشگذرانیهای خود ادامه میداد و گاهی هنری را هم درگیر آن میکرد. این موضوع باعث شد تا سر هانوش آن دو را احضار کند و با آنها به طور جدی صحبت کند. او به هانس گفت که مردمش سخت کار میکنند و او نباید در این باره ناسپاسی کند، همچنین به او هشدار داد که اگر نتواند خود را به عنوان یک حاکم ثابت کند او را پیش مادرش در پولنا میفرستد تا آنجا ازدواج کند.
زمانی که سر برنارد درگیر یک مشکل خانوادگی شد و دو عموزاده بر سر مالکیت یک قلعه در Robber Barons با هم نزاع داشتند، سر هانوش تصمیم گرفت هنری و هانس را برای حل این مسئله به آنجا بفرستد.