ترزا
Theresa
ملیت
رنگ مو
رنگ چشم
جنسیت
پیشه
کارگر آسیاب
همسر
خانواده
ترزا (Theresa) یکی از شهروندان سیلور اسکالیس و یک کارگر معدن بود، که بعدها ساکن آسیاب راتایه شد. او زنی باهوش و خوش فکر است و همین دلیل معمولا توجه مردان بوهم را به خود جلب میکند.
زندگینامه
صبح ۲۳ مارس ۱۴۰۳ او توسط پدرش به کوره آهنگری مارتین فرستاده شد تا مقداری میخ بگیرد. آنجا او صحبت کوتاهی با پسر مارتین یعنی هنری داشت که موجب آشنایی آنها شد. هنری با وجود این که به بیانکا علاقه داشت اما نسبت به ترزا نیز احساس علاقه پیدا کرده بود. وقتی ترزا از آنجا رفت مارتین رو به پسرش به خشکی گفت که او دختر خوب و زیبایی است.
تنها چند دقیقه بعد دهکده توسط ارتش کومانها به رهبری مارکوارت فون آولیز و خود پادشاه زیگیزموند لوکزامبورگ مورد حمله قرار گرفت. هنگام این هجوم صدها نفر از ساکنین از جمله خانواده ترزا کشته شدند و تمام دهکده در آتش سوخت.
ترزا در ابتدا همراه با متیو و فریتز فرار کردند اما در ادامه از هم جدا شدند. او سعی کردن پشت کاه پنهان شود اما زبیشک (Zbyshek) او را به سمت یک گروه کومان هدایت کرد که قصد داشتند به او تجاوز کنند. خوشبختانه او توسط هنری که سوار بر اسبی بود نجات داده شد و کومانها را منحرف کرد تا ترزا فرصتی برای فرار پیدا کند. ترزا که تمام دوستان و خانواده خود را از دست داده بود در اسکالیس فقط به مرگ فکر میکرد چرا که چیزی برای ادامه زندگی نداشت.
با این حال، چند روز بعد او هنری را در حالی پیدا کرد که رانت و افرادش مورد حمله قرار گرفته بود و در وضعیتی نزدیک به مرگ داشت. با مداخله به موقع سر روبارد و گارد او از تالمبرگ، آنها از محل فرار کردند و هنری را که بیهوش بود رها کردند. ترزا به عنوان وظیفهی دینی خود از خاک شدن اجساد پدر و مادرش اطمینان پیدا کرد و سپس هنری را به آسیاب عمویش در راتایه برد. جایی که او کمک کرد تا هنری دوباره سلامتی خود را به دست آورد و این موضوع همین طور هدفی تازه برای ادامهی زندگی ترزا بود.
او تا انتهای داستان همراه با پشک در راتایه باقی ماند و به اموری مثل خانه داری، آشپزی و نظافت پرداخت. او همچنین منبع اطلاعات و مشاور خوبی برای هنری بود و به او پیشنهاد میداد تا با آسیابان Ledetchko صحبت کند تا متیو و فریتز را استخدام کند. در انتخاب بهترین افراد برای انجام کارها او مشاور خوبی بود.
با گذشت زمان، هنری رابطه عاشقانه خود با ترزا را پرورش داد و برای او هدایایی میبرد. آنها کنار رودخانه قدم میزدند و در مورد مسائل مختلف با هم صحبت میکردند. مدتی بعد هنری او را به میخانه چرخ شکسته برای شام دعوت کرد و آنها از خوردن غذا و رقص در کنار لذت میبردند. اما در همین زمان آنها با مردی مست درگیر شدند که ابتدا به هنری توهین کرد و سپس قصد کشتن ترزا را داشت. با مداخله هنری آن مرد طی یک درگیری شکست و خورد، و ترزا نیز به آرامی به جراحاتش رسیدگی کرد. از آن زمان به بعد رابطهی ترزا و هنری بیش از قبل به هم نزدیک شد.