سایههای رز
Shadows of Rose
شخصیتهای برجسته
داستان محوری؟
روش دسترسی
پلفترمها
Shadows of Rose (سایههای رز) یک محتوای قابل دانلود داستانی در انحصار Resident Evil Village: Gold Edition است. این محتوا در کنار سایر محتوای بستهی Winters Expansion و نسخه گلد در ۲۸ اکتبر ۲۰۲۲ منتشر شد.
این مود بازی الهام گرفته از یک ضمیمهی بریده شده از داستان ویلیج است که در آن بازیکن قرار بود به طور خلاصه نقش رز را بازی کند. همانند بازی اصلی، فیلمنامه Shadows of Rose با همکاری نویسندگان ژاپنی و انگلیسی زبان نوشته شده است.
این مود توسط ماساچیکا کاواتا تولید و توسط کنتو کینوشیتا کارگردانی شده است و به عنوان یک پایان برای داستان خانواده وینترز عمل میکند. کپکام زمان تخمینی برای تکمیل این مود داستانی را چهار ساعت اعلام کرده است.
داستان Shadows of Rose
سال ۲۰۳۷ است - شانزده سال پس از قربانی شدن ایتن وینترز، کسی که دخترش رزماری را از چنگ مادر میراندا نجات داد. در این زمان رز در یک حبس حفاظتی تحت نظر دولت ایالات متحده بزرگ میشد و کمتر مادرش میا وینترز و کریس ردفیلد را میدید. او در طول زندگیاش به خاطر ماهیتش به عنوان یک ابرانسان رنج میبرد. بچهها دائما او را بهخاطر «عجیب بودن» مورد آزار و اذیت قرار میدادند، و حتی معلمهایش باید مطمئن میشدند که او خطرناک نیست. این تجربیات، رز را تحت تأثیر قرار داد و او را از خود بیزار کرد و در وهله اول طبیعت خودش را سرزنش میکرد. به توصیهی دیون کی ویلسون، رز به یک آزمایشگاه دولتی منتقل شد، جایی که در آن یک تکهای از خدای سیاه بازمانده از اروپای شرقی نگهداری میشد. به دستور ویلسون، او تلاش کرد تا از نظر ذهنی با این ریشه ارتباط برقرار کند و همچنین سعی کرد یک کریستال پاککننده را پیدا کند تا تمام قدرتهای خودش را حذف کند.
رز پس از پیوند با قارچ خود را در «قلمرو آگاهی» یافت، مکانی از بازنمایی ذهنی خاطرات بایگانی شدهی خدای سیاه از افرادی که در طول قرنها مصرف کرده بود. رز در سیاهچالهای قلعه دیمیترسکو سرگردان شد، جایی که تعدادی دختر به دام افتاده را پیدا کرد که در واقع کپیهایی از خودش بودند. دختران در حالی کشته شدند که زمین زیر آنها به قالبی تبدیل شد و آنها را بلعید، اما رز از طبقه بالا فرار کرد و توسط چهره خواران (Face Eaters) تعقیب شد. هنگامی که او به سالنهای قلعه رسید، به طور تصادفی با «دوک نقابدار» روبرو شد که در حال شکار نسخهای دیگر از رز بود و نتوانست کریستال را بازیابی کند. وقتی دوک نقابدار رز را دید، به چهره خوارانش دستور داد تا او را شکار کنند. در طول این تعقیب و گریز، یک موجود مرموز به رز توصیه کرد که به عنوان «فرشته نگهبان» او عمل کند و با نوشتن دستورالعملهایی روی دیوار او را از خطرات آگاه کرد. رز این موجود را را مایکل/میکائیل نامید.
رز در قلعه حرکت کرد و به دنبال سه ماسک فلزی (برنزی، نقرهای و طلایی) بود که میتوانست کریستال را برای او به ارمغان آورد. با کمک میکائیل، او با اکراه شروع به استفاده از قدرتهای خود کرد و این در حالی بود که میکائیل به دلیل دخالت یک شخص ثالث ضعیفتر میشد. پس از استفاده از هر سه ماسک، رز متوجه شد که کریستال ارزشمند دوک نقابدار در تمام مدت یک طعمه بوده است. او به عنوان یک زندانی به سیاهچالها فرستاده شد، جایی که دوک نقابدار قدرتمندترین چهره خواران خود را بیرون آورد. میکائیل که نمیتوانست با آنها مبارزه کند، رز را مجبور کرد تا از صخرهای بپرد تا از آنها فرار کند.
رز درست بیرون از باغ خانهی بنوینتو از خواب بیدار شد. با خراب شدن پل معلق پشت سرش، او توسط تعدادی عروسک میمون جذب شد. هنگامی که او سوار آسانسوری شد، ارتباط او با میکائیل توسط یک موجود ناشناس قطع شد و او را به زیرزمین این ملک برد. در آنجا داراییهای رز ربوده شدند و او مجبور شد تا مجموعهای از پازلهای عجیب و غریب از جمله انجام عمل جراحی بر روی یک میمون عروسکی و جمعآوری عروسکها برای قرار دادن در دایوراما را انجام دهد. دو دایورامای اول زندگی رز را در حالی به تصویر کشید که توسط سه کودک یعنی لوسی، کاترین و جیمی مورد آزار و اذیت قرار میگرفت و در پازل سوم خود را در حال سوختن مشاهده کرد که دختری با موهای تیره مرموز به او نگاه میکرد. پس از کامل کردن این پازلها، رز با مانکنی شبیه مادرش و نقاشیهای آزاردهندهای که کودکان وحشتزده را ترسیم میکرد، رنجیده شد. او کمی بعد از دختری با موهای تیره تماسی تلفنی دریافت کرد که این دختر به تمسخر میگفت اگر «مامان» بداند که آنها با هم بازی میکنند عصبانی خواهد شد. در حالی که رز به دنبال راهی برای خروج میگشت، سرانجام مانکن زنده شد و او را تعقیب کرد. در نهایت رز با یک برنامه دقیق به وسیلهی آسانسور فرار کرد.
رز به طبقه همکف رسید، اما امنیت او تبدیل به یک توهم شد زیرا اندازهی او به چند اینچ کاهش پیدا کرد. در حالی که رز در راهروها حرکت میکرد، مجبور شد از عروسک و مانکن بزرگ میا فرار کند. همه این اتفاقات به دستور دختری انجام میشد که سعی داشت کنترل خدای سیاه و قلمرو آگاهی را به دست بگیرد. رز خیلی زود خود را در خانهای از دوران کودکیاش یافت. رز با کمک مایکل در این خانه هدایت شد و در نهایت احساس کرد که پدرش را میشناسد و کارهای مختلفی را که او در کودکی برای او انجام داده را شناخت. این فضای خوش توسط دختری با موهای تیره قطع شد، کسی که خود را اولین (Eveline) یا بازماندهی هوشیاری اولین معرفی کرد که از طریق ایتن همچنان زنده مانده بود و راه خود را به سمت خدای سیاه باز کرده بود. Eveline از رز منزجر بود و او را به طرق مختلف مورد بی مهری قرار میداد. از آنجایی که هر دو در قلمرو آگاهی بودند، قدرتهای توهمآمیز Eveline، رز را به سمت ورودی خانه بنوینتو هدایت کرد، جایی که این دو با هم درگیر شدند. اگرچه رز موفق شد با تواناییهای خود Eveline را سرکوب کند، اما Eveline بسیار قویتر بود. قبل از اینکه او بتواند رز را بکشد، مایکل آشکار شد و خود را در مقابل رز انداخت و رز از خانه به بیرون پرتاب شد و از صخرهای به لایه بعدی پرتاب شد.
رز به دهکده رسید، جایی که متوجه شد مایکل در واقع بخشی از آگاهی ایتن است که در این قلمرو حفظ شده است. رز از ترس اینکه برای همیشه از بین برود، به تنهایی مسیر را ادامه داد و از کنار اجساد زیادی از کپیهای خود که توسط چهرهخواران شکار شده بود، گذشت. رز با پیدا کردن سوراخی در زمین، به پایین پرید و یک بنای مذهبی را کشف کرد که در آنجا دو کشیش یک کودک را برای خدای سیاه قربانی میکردند. علاوه بر این، او متوجه شد که خود خدای سیاه (یا بهتر بگوییم بازنمایی خدای سیاه در این قلمرو) در حال رشد نسخههای کپی جدید از رز بود، که رز متوجه شد این بخشی از یک پروژه تحقیقاتی است که حتی ارشدتر از دوک نقابدار است. او با تواناییهای فرا انسانی خود به زودی معمار این آزمایشات را پیدا کرد که در واقع آگاهی بایگانی شده مادر میراندا بود.
میراندا که چندین دهه در مورد خدای سیاه مطالعه کرده بود، به خوبی میدانست که در این قلمرو زندانی است، و شانزده سال گذشته را صرف تلاش برای فرار از آن کرده بود و باری دیگر سعی داشت دخترش اوا را بازیابی کند. نزدیکی رز به خدای سیاه در آزمایشگاه به به طور تصادفی به او این امکان را داد که از تواناییهای سنجش مولد استفاده کند. مواجه شدن رز با "K" به بهانهای برای فریب دادن او برای کشاندن به داخل قلمرو تبدیل شد. میراندا امیدوار بود به راحتی رز را شکست دهد و تمایل داشت قدرت خود را با کریستال رها کند و از این رو بدن او را ربود، اما تلاشهای او به دلیل دخالت Eveline متوقف شد.
رز با کمک ایتن از چنگ میراندا گریخت و خود را در یک هواپیما یافت که از کریستال پر شده بود. رز با تعامل با کریستال قدرت خود را تخلیه کرد. اکنون که دیگر تهدیدی متوجه میراندا نبود، او از این فرصت برای ضربه زدن استفاده کرد، که با دخالت ایتن همراه شد. رز برای نجات پدرش حالا با بحرانی مواجه شده بود که داشتن قدرتهایش کاملا ضروری بود. از این رو او دوباره با کریستال تعامل کرد. رز در رویارویی با میراندا قدرتهای بیشتر و بیشتری به دست آورد، تا این که هوشیاری خود را از دست داد. اکنون رز با لحظاتی آرام، آخرین لحظات را با ایتن سپری کرد و با انتخاب حفظ تواناییهای خود به دنیای واقعی باز گشت. به دنبال این رویداد، او با اتوبوسی به سمت قبر ایتن رفت، جایی که ماموری او را همراهی کرد.