جیل ولنتاین
Jill Valentine
تاریخ تولد
ملیت
پیشه
نوع خون
اولین نمایش
جیل ولنتاین (Jill Valentine) یک عامل عملیاتهای ویژه (SOA) از اتحاد ارزیابی امنیت بیوتروریسم (BSAA) است. او یکی از بنیانگذار اصلی سازمان BSAA است و از این رو از احترام بالایی در این سازمان برخوردار است.
بیوگرافی جیل ولنتاین
اوایل زندگی
پدر جیل یک فرانسوی و مادر او از تبار ژاپنیهای مهاجر بود.
جیل ولنتاین در اوایل دههی ۱۹۹۰ در ارتش ایالات متحده خدمت میکرد و توجه استخدامکنندگان دلتا فورس را به خود جلب کرد. او به رغم جنسیتش موفق شد به مدت شش ماه در آموزشی اپراتور حضور پیدا کند و در آنجا عملکرد خوبی در خنثیسازی بمب و باز کردن قفل از خود نشان داد و به خاطر ظرافت و دقت کارش تحسین شد.
جیل در مقطعی بین سالهای ۱۹۹۶ و ۱۹۹۸ توسط آلبرت وسکر برای سرویس نجات و تدابیر ویژه (.S.T.A.R.S) استخدام شد. این یک واحد قانونی زبده از اداره پلیس راکون بود که بر کارآزمودگان نظامی و افراد با مهارت استفاده از اسلحه تکیه داشتتا به جرایم وخیم رسیدگی کنند. جیل ولنتیان تا سال ۱۹۹۸ در تیم آلفای کاپیتان وسکر بود. او در تیم به عنوان یک متخصص B&E عمل میکرد، و در مانورها همراه با خلبان هلیکوپتر استارز یعنی برد ویکرز در پشت تیم قرار میگرفت.
حادثهی عمارت
- رویدادهای رزیدنت ایول (بازی اول)
در بهار و اوایل تابستان سال ۱۹۹۸، راکون سیتی درگیر مجموعه حملاتی از حیوانات و قاتلان آدمخوار به ساکنان و مسافران حوالی جنگل راکون شد. بعد افزایش قربانیها و شک اداره پلیس راکون به وجود فرقهای شیطانی که باور بر این بود که از مواد مخدر استفاده میکنند، گروه استارز مسئول رسیدگی به این پرونده شد. در تاریخ ۲۳ جولای، گروه براوو استارز به کوهستان رفت تا وجود هر نوع مخفیگاه احتمالی را تائید کند، اما پرواز آنها با وجود طوفان با سقوط همراه شد و ارتباط رادیویی نیز قطع شد.
در همان شب تیم آلفا با حضور جیل ولنتاین و چند تن دیگر برای تحقیق از منطقهای که ارتباط رادیویی قطع شده بود فرستاده شد. آنها جسد خلبان یعنی کوین دوولی را کشف کردند و مدت کوتاهی بعد مورد حملهی دستهای از سگهای وحشی قرار گرفتند. در کمال ناباوری تیم آلفا قادر به مبارزه با آنها نشد و وقتی خلبان آنها یعنی برد ویکرز در شوک وضعیت پیش آمده بدون آنها محل را ترک کرد، جیل، کریس، بری و وسکر مجبور به فرار به عمارتی در آن نزدیکی شدند.
در هنگام حضور درعمارت هر یک از چهار عضو تیم از هم جدا شدند تا این مکان را جستجو کنند. پس از چندین ساعت تحقیق و با یافتن مدارکی مشخص شد که این عمارت پوششی برای یک آزمایشگاه پژوهشی سلاحهای بیولوژیکی بوده که تحت کنترل آمبرلا یو.اس.ای بوده است. یک سری رفتارهای مشکوک از بری باعث شد تا جیل به او مشکوک شود که او علیه تیم است اما با گذشت مدتی مشخص شد که کاپیتان وسکر با تهدید کردن خانوادهاش او را مجبور به انجام کارهایی کرده است. وسکر در حقیقت از آمبرلا ماموریت داشت تا پژوهشها روی سلاحهای بیولوژیکی را بازیابی کند و برای مخفی ماندن همه چیز، آزمایشگاه و اعضای استارز را نابود کند.
حملات سگها و قاتلان آدمخوار نیز نتیجهی یک سلاح بیولوژیکی به نام ویروس-تی بودند که به بیرون از آزمایشگاه درز کرده بود و محیط اطراف عمارت را در بر گرفته بود. با مرگ ظاهری وسکر و فعال شدن یک تایرنت که نوعی سلاح بیولوژیکی بود، قبل از این که آزمایشگاه تخریب شود جیل، کریس، بری و ربکا چمبرز از تیم براوو محل را با هلیکوپتری ترک کردند.
ویرانی راکون
پس از بازگشت آنها به راكون سیتی، استارز قصد تحقیقات گستردهای در مورد فعالیتهای آمبرلا داشت اما این درخواست توسط مافوق آنها یعنی برایان آیرونز، رییس پلیس این شهر رد شد. بدون حمایت دولت آمریکا، ردفیلد، برتون، ولنتاین و چمبرز تصمیم گرفتند به اروپا سفر کنند تا خودشان در مورد آمبرلا تحقیق کنند. ردفیلد تا پایان ماه آگوست به تنهایی به اروپا سفر کرد، در حالی که برتون برای نقل مکان خانوادهاش به کانادا رفت. ولنتاین نیز تصمیم گرفت پیش از پیوستن به همتایانش در اروپا، در مورد محل استقرار تأسیسات زیرزمینی آمبرلا در راکون سیتی تحقیق کند و برد ویکرز نیز او را در این مسیر همراهی کرد. با این حال روند این تحقیقات کند بود چرا که برایان آیرونز به جیل مشکوک شده بود و به او دستور ماندن در خانه را داده بود و همچنین آپارتمان وی تحت نظارت قرار گرفته بود.
دو ماه پس از حادثه عمارت، منبع آب راکون سیتی با ویروس-تی آلوده شد و این اتفاق باعث شد تا هزاران نفر از این شهر به زامبی جهش پیدا کنند. آمبرلا از این اوضاع استفاده کرد و سلاحهای بیولوژیکی خود را برای آزمایش روی بازماندگان فرستاد. یکی از این سلاحها نمسیس (Nemesis-T Type) بود که به واسطهی انگل نمسیس آلفا ایجاد شده بود. این موجود که با نام «تعقیبکننده» نیز شناخته می شد، ماموریت داشت تا اعضای استارز را ردیابی کند و آنها را از بین ببرد.
جیل ولنتاین تا تاریخ ۲۷ سپتامبر در آپارتمان خود گرفتار بود و در آنجا استراحت میکرد. با این حال وجود چند زامبی او را مجبور کرد تا به یک انبار در آن نزدیکی پناه ببرد. شب بعد، ولنتاین به قصد رسیدن به ایستگاه پلیس راکون از این پناهگاه خارج شد. او در مسیر خود در بار بلک جک با با ویکرز ملاقات کرد و ویکرز در مورد تعقیبکننده به او هشدار داد. مدت کوتاهی بعد ویکرز توسط نمسیس تا ایستگاه پلیس راکون سیتی ردگیری شد و توسط این هیولا کشته شد. ولنتاین به جستجوی ایستگاه پلیس پرداخت و پی برد که این مکان دیگر امن نیست و تنها افسر زامبی نشده در آنجا ستوان ماروین برانا بود که مجروح شده بود. جیل در دفتر استارز یک سیگنال رادیویی از UBCS و فردی به نام کارلوس اولیویرا دریافت و برای تحقیق در این باره ایستگاه را ترک کرد.
در روز ۲۸ام جیل ولنتاین با یک گروه UBCS همکاری کرد که این گروه شامل میخائیل ویکتور، نیکولای زینوویف، و کارلوس اولیویرا بود. جیل به دلیل ارتباط این افراد با آمبرلا با نوعی بیمیلی با آنها همکاری کرد، اگرچه این موضوع مشخص شد که این افراد تنها مزدورانی بودهاند که آمبرلا به عنوان گوشت قربانی از آنها استفاده میکرده است.
وقتی در مقطعی جیل در حال مبارزه با نمسیس بود، او توسط سویهای از ویروس-تی که منحصر به انگلهای نمسیس بود آلوده شد. ولنتاین به مدت دو روز در کلیسای کوچکی در برج ساعت بیهوش بود و توسط اولیویرا محافظت میشد. جیل در ساعتهای اولیه روز اول اکتبر به هوش آمد و متوجه عفونت خود شد. اولیویرا برای یافتن درمان به بیمارستان عمومی راکون رفت و با واکسنی بازگشت. این واکسن به طور کامل ویروس را در درون بدن جیل نابود کرد و اثراتی از این ویروس به شکل خفته باقی ماند. جیل به اندازه کافی بهبود یافته بود که بتواند راه برود و در مورد غیرقابل اعتماد بودن زینوویف نیز مطلع شده بود. مدت کوتاهی بعد، جیل در کابینی از پارک راکون با زینوویف روبرو شد و در آنجا متوجه شد که آمبرلا از این شیوع با هدف آزمایش دادههای جنگی استفاده کرده است.
جیل ولنتاین به سمت یک تاسیسات دفع زبالههای بیولوژیکی فرار کرد. او از دو موضوع آگاه شده بود؛ اول این که راکون سیتی به دلیل شیوع گسترده قرار بود بمباران شود، و دیگری این که اگرچه زینوویف اقدام به ربودن یک هلیکوپتر کرده بود اما هلیکوپتر دیگری به دنبال سیگنالهای رادیویی جیل وارد شهر شده بود. ولنتاین باری دیگر به مبارزه با نمسیس پرداخت، هیولایی که حالا به خاطر جهش یافتن به شدت بد شکل شده بود. جیل به واسطهی یک سلاح ریلگان آزمایشی که توسط دلتا فورس در اختیار او قرار گرفته بود هیولا را ناتوان کرد و بعد از شلیک چند گلوله مگنوم او را از پای درآورد. سپس جیل به همراه الیویرا از شهر فرار کرد و متوجه شد که فردی که به دنبالش آمده برتون بوده است. دقایقی پس از آن شهر مورد اصابت یک بمب ترموباریک قرار گرفت و نابود شد.
ایل ولترو و بیاسایای (۲۰۰۳ – ۲۰۰۵)
- رویدادهای Resident Evil: Revelations
کریس و جیل پس از نابودی آمبرلا به سازمانی غیرانتفاعی و نظامی به نام BSAA پیوستند. ماموریت این سازمان نابودی سلاحهای بیولوژکی در سطح جهان بود که بعدها تبدیل به زیرمجموعه سازمان ملل شد. در سال ۲۰۰۵، جیل و پارکر لوسیانی از طرف BSAA برای بررسی وضعیت یک کشتی تفریحی به نام «ملکه زنوبیا» به دریای مدیترانه فرستاده شدند. آنها از طرف اوبرایان، رئیس BSAA ماموریت داشتند تا کریس و جسیکا را پیدا کنند، دو فردی که آنها نیز در ماموریتی به همین کشتی فرستاده شده بودند و مفقود شده بودند. با رسیدن جیل و پارکر به این کشتی، B.O.Wهای جدیدی مشاهده شد. جیل و پارکر پس مدتها جستجو و بررسی متوجه شدند که کریس و جسیکا در کشتی نیستند و این موجودات نیز به ویروسی جدید به نام تی-ابیس مبتلا شدهاند. کریس و جسیکا سعی کردند موقعیت خود را به اوبرایان گزارش دهند اما این بار جیل و پارکر ارتباطشان با مرکز قطع شده بود. بنابراین کریس و جسیکا برای نجات این دو، خود را به کشتی رسانند. موقعیت برای هر دو تیم پیچیده شده بود؛ کریس و جسیکا پس از مدتها جستجو در کشتی، درنهایت متوجه شدند که کشتیای که آنها در آن هستند، کشتی دوقلوی ملکه زنوبیا است! جیل و پارکر نیز با ناپایدار شدن اوضاع خودشان در خطر قرار گرفتند. این دو گروه سرانجام همدیگر را پیدا کردند. اوبرایان متوجه شد که همه این نقشهها توسط مورگان لنسدیل، رئیس کمیسیون فدرال بیوتروریسم برنامهریزی شده است. حتی واقعه ترگریژیا نیز که توسط گروه تروریستی ولترو انجام شده بود جزو نقشههای مورگان بود. مورگان از واقعه ترگریژیا برای افزایش قدرت خود استفاده کرده بود و در پشت پرده نیز با ولترو هماهنگ بود. حادثه کشتی ملکه زنوبیا نیز توسط ولترو و با تحریک مورگان در پشت پرده انجام شده بود.
مورگان از آنجایی که موقعیت خود را در خطر میدید، سعی کرد تا BSAA را از بین ببرد. او به عنوان رئیس یک سازمان فدرال از اختیارات خود استفاده کرد و قصد بازداشت اوبرایان و تعطیل کردن BSAA را داشت. کریس و جیل در این مقطع تنها امید باقی مانده BSAA بودند. آنها برای پیدا کردن مدرکی علیه مورگان، باید خود را به ولترو میرساندند که در نهایت موفق به این امر شدند. پس از کشتن ولترو، آنها به فیلم مخفیانه ضبط شدهای دست پیدا کردند که در آن، مورگان درحال مذاکره با ولترو دیده میشد. این فیلم، هویت واقعی مورگان را افشا و کمیسیون فدرال او را منحل کرد. BSAA نجات پیدا کرد و افراد و نیروهای کمیسیون فدرال به آن پیوستند. پس از این اتفاقات، اوبرایان از سمت خود استعفا کرد ولی سازمان BSAA قدرتی دوچندان پیدا کرد.
جستجوی ملک اسپنسر (۲۰۰۶)
در سال ۲۰۰۶، کریس و جیل در تلاش بودند تا آلبرت وسکر را ردیابی کنند. آنها با یافتن موقعیت رئیس پیشین آمبرلا یعنی آزول ای. اسپنسر، امیدوار بودند تا جایگاه وسکر را نیز پیدا کنند.
با این حال، وقتی آنها به ملک اسپنسر رسیدند خود وسکر را نیز در آنجا یافتند، موضوعی که منجر به وقوع نبردی بین آنها شد. کریس و جیل در مقابل وسکر چیزی در چنته نداشتند. وسکر که بالاخره فرصتی برای از بین بردن رقیب منفورش پیدا کرده بود سعی کرد کریس را برای همیشه بکشد، اما جیل با قربانی کردن خودش وسکر را به همراه خود را از پنجرهای در مجاورت با صخرهها به پایین انداخت. BSAA قادر به یافتن هیچ یک از اجساد آن دو نبود و به ناچار هر دوی آنها را کشته شده تلقی کرد.
حادثه کیجوجو (۲۰۰۹)
جیل از حادثه سقوط زنده ماند. او توسط وسکر به دستگاهی به نام P30 متصل شد. این دستگاه در فواصل زمانی معین مادهای را به جیل تزریق میکرد و همین باعث تحت فرمان در آمدن او توسط وسکر میشد. وسکر که با کمک خون جیل ویروس اوروبوروس را ساخته بود، درنهایت قصد داشت تا شیوه پیدایش حیات در زمین را تغییر دهد و خود در راس این جهان قرار گیرد. وسکر از جیل، اکسلا جیونه و ریکاردو ایروینگ در جهت رسیدن به مقاصدش استفاده کرد و مرحله اول کار خود را در آفریقا شروع کرد. مدتی بعد شهر آفریقایی کیجوجو هدف حملات بیوارگانیک قرار گرفت و BSAA وارد عمل شد. کریس ردفیلد از طرف این سازمان به آفریقا فرستاده شد و این در حالی بود که همچنان تمام فکرش پیرامون مفقود شدن جیل بود. او هرگز فکر نمیکرد که همکار قدیمیاش بخشی از مشکل کنونی باشد اما به زودی به این موضوع پی برد. او در نهایت موفق به نجات جیل شد و دستگاه را از بدن او خارج کرد. جیل پس از آزادی تلاش کرد تا راه نابود کردن وسکر را بفهمد و در این زمینه موفق بود. او به کریس گفت که با تزریق واکسن PG67-AW به وسکر میتواند او را متوقف کند. از رو کریس و شوا برای ضربه زدن به وسکر از این واکسن استفاده کردند و در نهایت او را از بین بردند.
بازیابی و از سرگیری (۲۰۰۹ - ۲۰۱۵)
پس از بازگشت از آفریقا، ولنتاین به دلیل قرار گرفتن در معرض ویروس به مدت طولانی و مصرف بیش از حد دارو به آزمایشگاه BSAA منتقل شد تا تحت آزمایشات مختلف قرار گیرد. مشخص شد که عوارض جانبی ویروس-تی بر تقسیم سلولی در بدن او تأثیر گذاشته است که زوال جسمانی او را سرکوب میکند، اما او را با عوارض روانی مواجه کرده است. ولنتاین در مورد بیحوصلگی خود از آزمایشات به برتون ایمیل زد و گفت که مشتاق است پس از تکمیل توانبخشی به میدان بازگردد. او همچنین به برتون توصیههایی در مورد چگونگی صلح با دخترش مویرا کرد و امیدوار بود. پس از آن او و ردفیلد از برتون خواستند تا جیل به BSAA بپیوندد، که او در نهایت پذیرفت. پس از یک دوره طولانی توانبخشی، جیل کار خود را از سر گرفت.
قتلهای سریالی سان فرانسیسکو و حادقه آلکاتراز (۲۰۱۵)
شش سال پس از حادثهی مروبط به کیجوجو، ولنتاین دوره توانبخشی خود را کامل کرد و به میدان بازگشت، با این حال، همچنان او از عوارض روانی ناشی از داروهای P30 رنج میبرد و به خاطر زمانی که تحت فرمان وسکر بود، احساس گناه سنگینی میکرد. از این رو او تمایل داشت که تقاص گناهان خود را بدهد که این در اقدامات بیپروایانه او قابل مشاهده بود، چیزی که باعث نگرانی ردفیلد شد. در سان فرانسیسکو، گزارشهایی مبنی بر آلوده شدن مرموز قربانیان بدون هیچ وسیلهی انتقال و حمله به دیگران منتشر شد. سپس BSAA علاقهمند به ورود به ماجرا شد و با اداره پلیس سان فرانسیسکو در تحقیقات مشترک همکاری کرد. ولنتاین و ردفیلد که به عنوان عوامل اصلی پرونده مداخله داشتند.
پس از ناپدید شدن و از بین رفتن چندین نهنگ که اخیرا در نزدیکی جزیره آلکاتراز رخ داده بود، ولنتاین و ردفیلدها برای یافتن سرنخی به این سایت توریستی رفتند.
در جزیره اقدامات ولنتاین و سایر اعضای گروه گروه توسط مغز متفکر قتلهای سریالی سان فرانسیسکو زیر نظر گرفته میشد. در طول یک درگیری ناشی از افراد آلوده شده در زندان جزیره، مسیر ولنتاین به تونل فاضلاب منتهی شد. ولنتاین به کاوش در فاضلاب ادامه داد که در آنجا با لیان اسکات کندی روبرو شد، کسی که برای ماموریتی در جزیره حضور یافته بود.
ولنتاین و کندی پس از مقابله با تعدادی لیکر به پیشروی خود داخل تونلی ادامه دادند و سرانجام یک اسلحهخانه را کشف کردند. آنها در آنجا نقشههایی مربوط به توسعه پهپادهای پشهای را یافتند که عامل آلوده کردن افراد در زندان و اطراف شهر بودند. سپس مغز متفکر ماجرا از طریق بلندگو با این دو ارتباطی کرد و آنها را به سمت سلولهای زندان هدایت کرد که ردفیلدها اسیر شده بودند. ولنتاین و کندی با عجله به محوطه رفتند و ردفیلدها که علائم وخیم ویروس را داشتند مواجه شدند.
سرانجام مغز متفکر خود را با نام دیلن بلیک آشکار کرد که ماریا گومز نیز در کنار او حضور داشت. برنامه بلیک انتشار پهپادهای پشهای با دوزهایی از ویروس-تی در سراسر جهان بود که به او اجازه میداد تا افراد را به طور دقیق آلوده کند و صفحه جهان را تمیز کند.
ولنتاین در یک فرصت موفق به فرار شد و در مسیر فاضلاب با چمبرز روبرو شد که حامل واکسن بود. او چمبرز را به سمت اعضای گروه که آلوده شده بودند هدایت کرد و سپس به دنبال بلیک رفت تا جلوی انتشار پهپادها را بگیرد. در خارج از اسلحهخانه، او با بلیک روبرو شد و شاهد بود که بلیک ویروس را به خود کرده و با مگالودون که یک سلاح بیوزیستی بود ترکیب میشود.
سایر اعضای گروه پس از بهبودی ناشی از واکسن به ولنتاین پیوستند تا با جانور جهشیافته مقابله کنند. ولنتاین یک تفنگ پلاسمای آزمایشی را یافت و از ردفیلد و کندی خواست تا هیولا به سمت او بکشند. بعد از اینکه این دو حواس هیولا او را پرت کردند، ولنتاین با شلیکی نیمه پایینی بدن هیولا را جدا کرد، اما قادر به کشتن آن نشد. چمبرز با موفقیت کنترل پهپادها را را به دست گرفت و آنها را به سمت بلیک جهشیافته هدایت کرد که او را به شدت تضعیف کرد. بلیک قصد داشت از طریق آبهای آزاد فرار کند، اما ولنتاین آنقدر حواس او را پرت کرد تا ردفیلد و کندی قادر به دستیابی به یک پرتابکننده موشکی شدند. ولنتاین با شیرجه زدن در آب قادر به بستن کیسهای از نارنجک دهان هیولا شد. کندی و ردفیلد نیز با سلاح خود به دروازه شلیک کردند که روی گردن هیولا افتاد و آن را زمینگیر کرد. به این ترتیب نارنجکهای ولنتاین منفجر شد و بلیک را نابود کرد.