رد دد ریدمپشن ۲
Red Dead Redemption 2
مجموعه
نویسندگان
مایکل آنسورث
روپرت همفریس
کارگردان هنری
سبک
داستان Red Dead Redemption 2 (رد دد ریدمپشن ۲) در سال ۱۸۹۹ و در غرب وحشی جریان دارد. RDR2 در واقع پیش درآمدی بر داستان بازی اول است که زندگی آرتور مورگان، عضو باند یاغی ون در لیند را روایت میکند.
داستان کامل RDR2
چپتر Colter
در سال ۱۸۹۹، بعد از این که یک عملیات سرقت در شهر غربی بلکواتر (Black Water) آن طور که باید پیش نرفت، داچ ون در لیند و باندش مجبور به گریختن از مخفیگاه خود در بلکواتر شدند. آنها برای فرار از قانون سعی کردند تا از کوهستان غربی در آمبارینو عبور کنند.
اعضای این باند به این شرح بودند: آرتور مورگان، جوانی به نام جان مارستون، هوزئا متیوز مرد دست راست داچ، بیل ویلیامسون، خاویر اسکوئلا، لنی سامرز، چارلز اسمیت، شان مکگوایر، آنکل، ابیگیل رابرتز، مایکا بل، مولی اوشی، تیلی جکسون، سایمون پیرسون، لئوپولد استراوس، کارن جونز، سوزان گریمشاو، جوزیا ترلونی، مری-بث گاسکیل و اورویل سوانسون.
هنگام رسیدن به کولتر (Colter)، سه عضو از باند یعنی مایکا، آرتور و داچ به دنبال تدارک ملزومات مورد نیاز رفتند. آنها به همین منظور در یک مزرعه توقف کردند و در آن جا با پسران اودریسکول روبرو شدند. این رویارویی منجر به آغاز یک نبرد مسلحانه شد که پایان آن با مرگ اودریسکولها همراه بود. آنها بعد از غارت مزرعه با زنی به نام سیدی ادلر روبرو شدند که همسرش توسط باند مخالف کشته شده بود. داچ با دیدن وضعیت این زن، او را به کمپ خودشان برد.
بعد از بازگشت به کمپ، ابیگیل از آرتور تقاضا کرد تا جان را که ناپدید شده بود پیدا کند، به این ترتیب آرتور همراه با خاویر به دنبال او رفتند و با یافتن رد خونی متوجه حملهی گرگها به جان شدند. آنها با یافتن جان او را به کمپ بازگرداندند.
باند تصمیم گرفت تا به کمپ اودریسکول که بنا بر گفتهی یکی از افرادش در نزدیکی آن جا بود حمله کنند. باند به کمپ مذکور حمله کرد و بعد از شکست دادن دشمنان اطلاعاتی در مورد یک قطار متعلق به کورنوال را به دست آورد. داچ به منظور فراهم کردن سرمایه فرارشان تصمیم گرفت تا اقدام به سرقت از این قطار بکند که در نتیجهی آن میزان قابل توجهی پول نصیبشان شد.
سرقت از این قطار که متعلق به فردی ثروتمند به نام لویتیکوس کورنوال بود خشم کورنوال را به همراه داشت. او برای گرفتن انتقام اقدام به استخدام آژانس کارآگاهی پینکرتون کرد و به این ترتیب دو مامور به نام میلتون و راس برای دستگیری باند داچ فرستاده شدند.
اعضای باند مجبور بودند همیشه یک قدم از ماموران جلوتر باشند تا گرفتار آنها نشوند.
چپتر Horseshoe Overlook
بعد از رسیدن باند به ولنتاین و ایجاد کمپی در حوالی این منطقه، آرتور همراه با ترلونی، چارلز و خاویر برای نجات دادن شان که توسط جایزهبگیران اسیر شده بود اقدام کردند. این سه بعد از یک نبرد مسلحانه موفق به نجات شان شدند و به کمپ بازگشتند.
بعد از بازگشت به کمپ، لنی به آرتور و داچ اطلاع داد که مایکا یک تیراندازی را در استرابری به راه انداخته و به همین خاطر دستگیر شده است. به این ترتیب آرتور ابتدا لنی را به ولنتاین برد و سپس برای نجات مایکا به محل مورد نظر رفت. بعد از این که کلانتر از رها کردن مایکا امتناع کرد، آرتور با زور سلول مایکا را باز کرد و به دنبال آن یک تیراندازی دیگر شکل گرفت. آرتور رو به مایکا گفت که آنها باید با اسب محل را ترک کنند اما مایکا این موضوع را رد کرد و گفت که کاری هست که باید انجام دهد.
این دو مجبور شدند تقریبا تمام ماموران قانون شهر را بکشند تا این که در نهایت مایکا وارد خانهای شد و مردی که اسلحههای او را در اختیار داشت کشت. سپس این دو پس از پس گرفتن سلاحها سوار بر اسب فرار کردند. آرتور پس این اتفاقات مایکا را به خاطر بیپروایی و برای پس گرفتن سلاحهایش سرزنش کرد.
بعد از این ماجرا جان با آرتور تماس گرفت و خبر داد که قطاری قرار از است از ولنتاین بگذرد. او پیشنهاد کرد که برای توقف قطار، آرتور باید یک کالسکه حامل نفت کورنوال را برباید. به این ترتیب آرتور کالسکهی مذکور را دزدید و به شان، چارلز و جان ملحق شد. بعد از قرار دادن کالسکه روی ریل، قطار متوقف شد و باند اقدام به غارت مسافران کرد. در این میان شان توسط یکی از خدمهی قطار ضربه خورد که آرتور موفق به کمک او شد. در انتها با ورود ماموران قانون، چهار عضو باند به سختی موفق به فرار شدند.
جان که فکر میکرد باند هنوز نیاز به پول بیشتری دارد به آرتور گفت که در مورد گلهای از گوسفندها در نزدیکی آن ناحیه شنیده است. او به آرتور گفت که یک اسلحه تکتیرانداز بخرد و سپس آنها به بالای تپهی مورد نظر رفتند. از آن جا به سمت دامنه شلیک کردند و با فرار گله آرتور موفق به جمع آوری آنها شد تا بعدا بتوانند گوسفندان را در یک مزایده به حراج بگذارند.
در هنگام مزایده مرد صاحب گله، گوسفندانش را شناسایی کرد و پیشنهاد چهل درصد سود حاصل از فروش آنها را کرد تا دهانش بسته بماند. این رقم با مذاکرهی جان به عدد هجده درصد رسید. سپس آرتور و جان به سلون رفتند، جایی که آنها در آن با داچ و استراوس دیدار کردند. دیری نگذشت تا لویتیکوس کورنوال و چند تن از افراد استخدام کردهی او به آن جا آمدند و استراس و جان را اسیر کردند. داچ و آرتور به هر سختی بود موفق به آزاد کردن آنها شدند و به سمت کمپ بازگشتند.
داچ که فهمیده بود باند دیگر نمیتواند در این محل بماند جان، آرتور و چارلز را فرستاد تا در مورد موقعیتی بهتر برای نقل مکان کمپشان تحقیق کنند. آنها بعد از مبارزه با گروهی از راهزنان در منطقه، نقطهی مناسب برای کمپ را انتخاب کردند.
چپتر Clemens Point
در ادامهی داستان Red Dead Redemption 2 و بعد از نقل مکان به کمپ جدید، هوزئا، آرتور و جان با کلانتر گری روبرو شدند، کسی که ترلونی را به خاطر حفاری غیرمجاز طلا دستگیر کرده بود. بعد از این که آرتور گروهی از یاغیان فراری را دوباره برای کلانتر گرفت، ترلونی آزاد شد. علاوه بر این گری تصمیم گرفت تا آرتور، داچ و بیل را به عنوان معاونان خود انتخاب کند تا آنها در مقابله با مهاجمان لموین مبارزه کنند. این سه عضو باند با کمک آرچیبالد موفق به پایین کشیدن مهاجمان شدند و به این ترتیب لطف کلانتر نصیب آنها شد.
بعد از این ماجرا داچ به آرتور گفت که به کالیگا هال برود تا اطلاعاتی در مورد خانوادهی گری کشف کند. آرتور در نهایت با بو گری صحبت کرد و بو از آرتور خواست تا به ملک بریتویت برود و نامهای را به معشوقهی پنهان او یعنی پنهلوپه بریتویت برساند.
بعد از رساندن نامه، پنهلوپه نیز نامهای از طرف خود به آرتور داد تا آن را به بو برساند. در این نامه پنهلوپه از برنامهی خود برای شرکت در راهپیمایی با موضوع حق رای زنان خبر داده بود. این خبر باعث هراس بو شد و او به آرتور گفت که جان پنهلوپه در خطر است و به همین سبب به آرتور پیشنهاد پول در قبال نجات او را داد. آرتور و بو با اسبهایشان به سمت کالسکهای که حامل معترضان بود رفتند و برای منصرف کردن پنهلوپه تلاش کردند اما موفق به بازداشتن او از شرکت در این راهپیمایی نشدند، به این ترتیب آرتور برای حفظ جان پنهلوپه کنترل کالسکه را خودش به دست گرفت. آرتور بعد از اتمام راهپیمایی از آنها جدا شد و به کمپ بازگشت.
زمانی که آرتور به کمپ بازگشت، آنکل از او خواست تا برای سرقت از یک کالسکه به او، بیل و چارلز بپیوندند. در کمال بدشانسی این کالسکه متعلق به لویتیکوس کورنوال بود و او ارتش کوچکی از سربازان خصوصی را استخدام کرده بود تا از این کالسکه محافظت کنند. بعد از سرقت از کالسکه اعضای باند مجبور به فرار به یک انبار کاه در آن نزدیکی شدند تا خود را پنهان کنند. با این حال مردان مسلح آنها را پیدا کرده و انبار را به آتش کشاندند. اعضای باند مجبور شدند تا برای باز کردن راه خود با دشمنان مبارزه کنند و به سمت جنگل بروند. آنها در جنگل تقابلی رو در رو با دشمنان داشتند و سپس با سمت کمپ فرار کردند.
مدت کوتاهی بعد لنی در گفتگویی با آرتور به او گفت که در مورد گروه مهاجمان لموین شنیده که آنها انبار بزرگی از سلاحهای نظامی را در اختیار دارند. آرتور قبول کرد تا همراه با لنی به سرقت مهاجمان بروند. بنابراین این دو به شیدی بل رفتند و با رسیدن به مقصد موفق به کشتار مهاجمان شدند، سپس مهمات مورد نظر خود را برداشته و با یک کالسکه بازگشتند. در راه بازگشت چند تن از مهاجمان به دنبال آنها آمدند ولی این دو عضو باند آنها را در هم شکستند. بعد از بازگشت به کمپ آرتور یکی از سلاحهای Bolt Action را برای خود برداشت و بقیه را برای فروش کنار گذاشتند.
تقریبا بلافاصله بعد از بازگشت، بیل و کارن پیش لنی و آرتور آمدند و پیشنهاد سرقت از بانک ولنتاین را مطرح کردند، پیشنهادی که تمام اطلاعات مربوط به آن را جمعآوری کرده بودند. کارن وظیفهی سردرگم کردن نگهبانان و ضربه زدن به آنها را بر عهده گرفت. آرتور دینامیتی را روی گاوصندوق قرار داد و با منفجر شدن آن راه باز شد تا پولها برداشته شود. هنگام بازگشت، اعضا تحت تعقیب قانون قرار گرفتند اما چهار عضو باند موفق شدند مسیر را به سلامت باز گردند. داچ در زمان برگشتن باند به آنها تبریک گفت.
باند تصمیم گرفت تا برای به دست آوردن پول بیشتر هر دو خانوادهی بریتویت و گری را غارت کند، دو خانوادهای که از دشمنان قدیمی یکدیگر محسوب میشدند. به این ترتیب آرتور و شان در قبال مبلغی از طرف خانواده پریتویت به زمینهای تنباکوی گریها رفتند و آنجا به آتش کشیدند.
پس از آن آرتور به همراه جان و خاویر به عمارت بریتویت رفتند و اسبهای با ارزش این خانواده را ربودند. با وجود این که تاویش گری به آنها گفته بود که اسبها را میتوانند پنج هزار تا بفروشند اما این دروغی بیش نبود و تنها هفتصد تا دست آنها را گرفت.
گریها که متوجه اقدام باند برای غارتشان شده بودند، به باند اعلام کردند تا برای انجام کاری به رودز بروند. بیل، مایکا و شان به رودز رفتند، جایی که گریها برایشان کمین کرده بودند. یک تیراندازی صورت گرفت و شان با اصابت گلولهای از پای درآمد و کشته شد، بیل نیز توسط کلانتر اسیر شد. مایکا و آرتور خیابان را پاکسازی کردند و با کشتن لی موفق به آزادسازی بیل شدند.
این سه با جسد شان به کمپ بازگشتند، و در آنجا خبر اسیر شدن جک توسط بریویتها را شنیدند، اقدامی که برای گرفتن انتقامِ دزدیدن اسبهای آنها صورت گرفته بود. باند با تعداد زیادی از اعضای خود به عمارت بریتویت هجوم برد و بعد از یک نبرد طولانی موفق به یافتن رئیس آنها یعنی کاترین بریویت شدند. کاترین به آنها گفت که جک را به آنجلو برونته فروخته است، کسی که در سنت دنیس زندگی میکند. بعد از بازگشت به خانه، مامور میلتون در آنجا منتظر آنها بود. داچ برای دور کردن افرادش از منطقه تصمیم گرفت تا باند را به شیدی بل نقل مکان کند، جایی که قبل از رفتن به آنجا توسط آرتور و لنی از مهاجمان لموین پاکسازی شد.
چپتر Saint Denis
بعد از نقل مکان به شیدی بل، جان، داچ و آرتور به سنت دنیس رفتند تا از محل زندگی برونته جویا شوند. بعد از یافتن عمارت برونته، باند به آنجا رفت. بعد از یک تیراندازی سه عضو باند وارد خانه شدند و در نهایت معاملهای میان برونته و باند انجام گرفت: جان و آرتور برای آزادی جک باید شر قبر-دزدها را میکندند. بعد از انجام کار، آن دو به عمارت برونته برگشتند و برونته هم جک آزاد کرد، علاوه بر آن دعوتنامهای از مهمانی شهردار را به داچ داد.
بیل، هوزئا، آرتور و داچ به مهمانی نام برده رفتند. آرتور در آنجا با پیگیری سر نخی در مورد کورنوال و دنبال کردن یک پیشخدمت موفق به یافتن سندی در مورد او شد. اگرچه بیل شکایت داشت که آنها موفق به یافتن چیزی نشدهاند اما هوزئا گفت که چیزهایی در مورد یک کشتی رودخانهای یافته است.
ترلونی، خاویر، استراوس و آرتور برای غارت به کشتی پا گذاشتند. آرتور در یک بازی شرطبندی شرکت کرد و با تقلبی که استراوس به او رساند موفق به برد شد.
بعد از آن آرتور با همراهی فردی به سمت صندوق هدایت شد. خاویر که طبق نقشهای خود را به یکی از نگهبانان کشتی مبدل کرده بود در فرصتی مناسب بعد از باز شدن صندوق نگهبان کنار دستی خود را بیهوش کرد و فرد باز کنندهی صندوق نیز خلق سلاح شد اما این فرد که اسلحهی دیگری نیز با خود داشت به سمت آرتور نشانه رفت و آرتور مجبور شد با اقدامی سریع به او شلیک کند.
شلیک این گلوله باعث لو رفتن آنها شد و آنها مجبور شدند از طریق پریدن در آب از کشتی فرار کنند. بعد از رسیدن به ساحل این پول بین آنها تقسیم شد.
ترلونی به آرتور گفت که برود و با سردسته یک قبیله سرخپوست به نام رینز فال صحبت کند. آرتور این سرخپوست را در سنت دنیس و در کنار پسرش ایگل فایلز یافت. رینز فال به آرتور گفت که ارتش ایالات متحده قصد دارد تا آنها را از سرزمینشان بیرون کند. او به آتور پیشنهاد داد تا از پالایشگاه کورنوال دزدی کند، جایی که اسناد مربوط به نقل مکان آنها در آنجا نگهداری میشد. بعد از این که آرتور اوراق مربوطه را از فردی با اجبار گرفت، اقدام به فرار کرد. وقتی او توسط مردانی مسلح مورد حمله قرار گرفت، ایگل فایلز یک انفجار را رقم زد و آن دو موفق به فرار شدند. بعدا ایگل فایلز مبلغی را به آرتور پرداخت و اظهار امیدواری کرد که این اوراق به کمکش آید.
در نقطهای دیگر از داستان Red Dead Redemption 2، سیدی از آرتور خواست تا صحبتی با هم داشته باشند. او به آرتور اطلاع داد که کیرن مدتی است که ناپدید شده و او نگرانش است. تقریبا بلافاصله بعد از پایان صحبت سیدی بود که اودریسکولها جسد کیرن را به سمت کمپ هدایت کردند، و کمی بعد حملهای را به کمپ باند آغاز کردند. باند سعی کرد که آنها را عقب نگه دارد اما در نهایت مجبور به عقبنشینی به خانهی زراعی شد. سپس داچ متوجه شد که سیدی هنوز بیرون است و با وجود خطری که جانش را تهدید میکرد اما دست از مبارزه برنداشته بود. آرتور به کمک او رفت اما سیدی همچنان از رفتن به داخل امتناع میکرد. او که از باند اودریسکول به خاطر مرگ همسرش کینه به دل داشت همراه با آرتور با آنها درگیر شد و در نهایت آنها را مجبور به عقبنشینی کرد.
بیل و مایکا از آرتور خواستند تا همراه آنها مقداری سوارکاری کند. آنها از نقشهی خود برای سرقت از یک کاسکهی کاروان گفتند. آرتور نیز در این سرقت شرکت کرد و با استفاده از دینامیت کاروان را متوقف کرد و هر سه به نگهبانان شلیک کردند. آنها بعد از کشتن تمام نگهبانان و رانندهها پولها را برداشته و به سمت شیدی بل بازگشتند.
پس از آن داچ از آرتور خواست تا به ایوان برود، داچ در آنجا به آرتور گفت که او و هوزئا نمیتوانند بر سر هدف بعدی به توافق برسند و آرتور باید تصمیمگیرنده باشد. داچ گفت که او میخواهد آنجلو برونته را به خاطر فریب دادن باند بکشد، و اشاره کرد که این اقدام راحتتر از سرقت از بانک است. در عین حال هوزئا این نقشه را دشوار و خطرناک میدانست. با این حال آرتور سمت داچ را گرفت و آن دو به لاگرس رفتند، جایی که قرار بود آنها به وسیله یک واسطه و ماهیگیر به نام توماس معامله کنند. داچ با او صحبت کرد و آنها توافق کردند تا باند فردی گمشده را بیاند و در قبال آن توماس باند را به عمارت برونته وارد کند. سه عضو باند موفق به یافتن روستایی مورد نظر شدند و بعد از مقابله با یک تمساح بزرگ به لاگرس بازگشتند.
بعد از بازگشت به لاگرس اعضای باند سوار قایق توماس شدند و راهی عمارت آنجلو برونته شدند. آنها طی یک درگیری سخت سرانجام موفق شدند برونته را رام کنند و او را با خود به قایق ببرند. پلیس که صدای تیراندازی را شنیده بود خود را به محل رسانده بود و باند مجبور شد تا رسیدن به قایق نیز مقاومت کند. آنها قصد داشتند برونته را قبال گرفتن پول کلانی آزاد کنند. با این حال برونته رو به اعضای باند گفت که هر کس داچ را بکشد هزاران دلار به او خواهد داد. وقتی کسی نسبت به پیشنهاد او واکنشی نشان نداد او سعی کرد تا داچ را مورد توهین قرار دهد. داچ نیز که عصبی شده بود برونته را در آب غرق کرد و این موضوع باعث شوکه شدن اعضای باند شد.
مدتی بعد آرتور در یک سرقت بانک در سنت دنیس شرکت کرد، جایی که باند با مامور میلتون و افرادش روبرو شدند. سرقت از بانک با شکست مواجه شد و عواقب این شکست مرگ هوزئا متیوز و لنی سامرز را در بر داشت، اتفاقی که داچ و آرتور را در هم شکست و نقطهی عطفی در داستان Red Dead Redemption 2 بود.
در این برهه از داستان RDR2 مورگان و سایر اعضای باند تمام مدت مشغول انجام کارها و سرقتهایی بودند تا بودجه مورد نیاز خود را تامین کنند و این در حالی بود که داچ به آنها قول یک سرقت بزرگ را داده بود تا آزادی آنها تامین شود.
با این حال سرقتهای آنها به مرور خطیرتر و ناموفقتر شدند و در این میان تعدادی از اعضا کشته شدند.
در نهایت اعضای باند از طریق یک کشتی به کوبا فرار کردند. اما در میان راه یک طوفان منجر به غرق کشتی شد و آرتور در سواحل گوارما سر درآورد.
چپتر Guarma
آرتور بعد از رسیدن به ساحل گوارما به دنبال شهر یا روستایی گشت. او در کمپی به باند ملحق شد اما بلافاصله بعد از آن اعضا توسط نظامیان محلی دستگیر شدند تا با غل و زنجیر به زندانی منتقل شوند. در میان راه شورشیان به سربازان حمله کردند و آنها را به گلوله بستند. آرتور در سردرگمی کلیدها را از جسد یک سرباز برداشت و زنجیرها را باز کرد. بعد از کشتن نگهبانان، رهبر شورشیان یعنی هرکول فونتین به باند گفت که دنبال او حرکت کنند. در این میان خاویر توسط نیروهای سر رسیده تیر خورد و باند مجبور شد او را رها کند. هرکول آنها را به یک پایگاه کوچک متعلق به شورشیان برد، جایی که محل ذخیرهی تفنگهای زیادی بود. هرکول و اعضای باند در برابر نیروهای نظامی پیروز شدند و سپس به یک کلیسا به نام لا کاپیلا که پایگاه اصلی شورشیان بود رفتند.
پس از استراحت کوتاهی آرتور و داچ سعی کردند راهی برای بیرون رفتن از جزیره و همین طور راهی برای نجات خاویر پیدا کنند. آن دو به غاری رفتند که در آنجا زنی مسن به نام گلوریا حضور داشت. داچ در قبال راهنمایی مسیر به آن زن مقداری طلا داد تا آنها را به سمت آگوسدولسس هدایت کند. بعد از این که گلوریا تقاضای پول بیشتری کرد و داچ قادر به پرداخت آن نبود، زن چاقوی خود را بیرون کشید. با این حال داچ چاقو را گرفت و او را کشت، اتفاقی که آرتور را تکان داد. بعد از این که داچ اقدام به کشتن گلوریا کرد، آرتور شاهد دیوانگی تدریجی داچ بود. آرتور موفق به نجات کاپیتان کشتی و خاویر از دست آلبرتو فوسار شد، کسی که قبلا در عمارت آنجلو برونته با او دیدار کرده بودند. باند همچنین در دفاع از یک قلعه که توسط هرکول فونتین اداره میشد شرکت کرد و بعد از برقراری امنیت، آنها به سمت سنت دنیس بازگشتند.
چپتر Beaver Hollow
با بازگشت باند، داچ دستور داد تا اعضا از هم جدا شوند و به صورت یک به یک به کمپ بازگرداند تا تحت تعقیب قرار نگیرند. آرتور به محل قبلیشان در شیدی بل بازگشت و نامهای را از سیدی پیدا کرد که نشان میداد کمپشان بعد از سرقت ناموفق بانک به لکای (Lakay) تغییر مکان داده است. در همین زمان ماموران پینکرتون اقدام به جستجوی محل میکردند و آرتور موفق شد به آرامی از آن جا بگریزد.
آرتور خود را به لکای رساند و باند از او استقبال کرد. ابیگیل به آرتور اطلاع داد که جان اسیر شده و به زندان سیسیکا فرستاده شده است. کمی بعد سایر اعضا نیز به محل رسیدند و باند دوباره متحد شد. با این حال طولی نکشید تا مامور میلتون و ماموران پینکرتون در محل ظاهر شوند. اعضای باند با کمک سیدی، و بیل و همین طور یک مسلسل گاتلینگ موفق به دفع حمله شدند. پس از آن سیدی به آرتور گفت تا در سنت دنیس به او بپیوندد تا آنها برای بیرون آوردن جان از زندان اقدام کنند.
آرتور در سنت دنیس دچار سرفههای شدیدی شد و از حال رفت. یک مرد غریبه او را به کلینیک رساند. دکتری به نام جوزف آر. بارنز بیماری آرتور را سل تشخیص داد، بیماری که ظاهرا آرتور آن را چند ماه پیش از توماس داونز گرفته بود. آرتور که میدانست این بیماری حکم مرگ او را دارد سعی کرد خود را جمع و جور کند. این موضوع باعث شد تا او از این پس آدم بهتری باشد.
با دستور داچ، آرتور و چارلز به منطقهی بیور هالو رفتند و بعد از کشتن یاغیان مرفری برود منطقه را برای مستقر شدن باند آماده کردند.
در مقطعی دیگر از داستان RDR2 آرتور و سیدی برای کمک به جان به حوالی زندان سیسیکا رفتند. در حالی که ابیگیل از آنها تقاضا داشت تا همراهشان بیاید اما سیدی و سپس آرتور به او گفتند که نبود او کار را برای آنها آسانتر خواهد کرد و همچنین جان نگرانی کمتری از بابت او خواهد داشت. به این ترتیب ابیگیل از آنها تشکر کرد و آن دو به تنهایی رفتند. آنها با گذر از موانعی موفق به یافتن و آزادسازی جان شدند. بعد از بازگشت آنها آرتور و داچ بر سر اقدام آرتور برای آزادسازی جان اختلافاتی پیدا کردند. داچ باور داشت که آزادی جان ممکن بود پای ماموران را به آنجا بکشاند. این اختلافات باعث شد تا داچ نسبت به وفاداری آرتور تردید کند.
در نهایت وفاداری مورگان به داچ به خاطر اقدامات بعدی داچ به تدریج از بین رفت، اقداماتی مانند: قتل کورنوال در حالی که شرایط آتشبس در حال برقراری بود، تحریک به ایجاد جنگ میان سرخپوستان و ارتش ایالات متحده، رها کردن مارستون در شرایط بحرانی، و عدم کمک به ابیگیل در زمان اسیر شدن توسط ماموران میلتون.
افول داچ همچنین فرصت خوبی برای وفاداری هر چه بیشتر یکی از اعضای نسبتا جدید باند یعنی مایکا بل به او بود، فردی که پرخاشگر و بیپروا بود. از طرفی مورگان هم گرفتار بیماری سل شده بود و این موضوع اوضاع را پیچیدهتر کرده بود.
مورگان با سرپیچی از داچ موفق به نجات ابیگیل شد. پس از کشته شدن مامور میلتون او پی برد که مایکا بل تمام این مدت جاسوس پینکرتونها بوده و برای آنها کار میکرده است.
پس از حملهی پینکرتونها به باند، آرتور، مارستون را متقاعد کرد تا از باند جدا شود و زندگی جدیدی را شروع کند چرا که میدانست او از خانوادهاش نمیتواند دل بکند. او تمام اموال خود جز یک هفتتیر را به مارستون بخشید.
سپس مورگان برای آخرین بار به تقابل با بل رفت. داچ که فهمیده بود بل یک عامل بیرونی است راه خود را از او جدا کرد. در انتها مورگان با توجه به بالا یا پایین بودن سطح شرافتش، یا به دست بل (سطح پایین) و یا به واسطهی بیماری سلی که داشت (سطح بالا) از پای در خواهد آمد.
پایان داستان Red Dead Redemption 2
داستان RDR2 در هشت سال بعد پیگیری میشود. جان مارستون یک زندگی پاک و جدید را برای ابیگیل و فرزندش جک ساخته است. او برای این که به ابیگیل ثابت کند که عوض شده یک قطعه زمین به قصد پرورش دام خریداری کرد. جان دوباره با تعدادی از اعضای باند متصل شد و آنها با فراهم کردن کارهایی به مارستون کمک کردند تا قرضهای بانکی خود را بپردازد.
مارستون سرانجام با کسب اطلاعاتی همراه با سیدی و چارلز به سراغ مایکا بل رفت و در کمال تعجب داچ را در کنار او دید. داچ در رویارویی با مارستون و در حالی که هر دو به سوی هم اسلحه کشیده بودند، با شنیدن حرفهای جان تصمیم گرفت تا به سمت بل شلیک کند و سپس محل را ترک کرد. مارستون ذخیرهی مالی قدیمی باند را پیدا کرد و با استفاده از آن قرضهایش را به طور کامل پرداخت کرد. بعد از آن او به طور رسمی با ابیگیل ازدواج کرد و آنها زندگی جدید خود را در پیش گرفتند.
در صحنهی انتهای بازی، سرگذشت تعدادی از اعضای زنده ماندهی باند نشان داده شد و این در حالی بود که مامور راس به دنبال ردی از مارستون بود. جستجوهای راس او را مستقیما به سمت زمین مارستون برد و این شروعی بر رویدادهای داستان قسمت اول Red Dead Redemption بود.
بعد از اتمام ۱۰۰ صددرصدی بازی صحنهای پخش خواهد شد که در آن جان مارستون بعد از گرفتن انتقام به دیدار قبر آرتور مورگان میرود. جان به قبر نگاه میکند و میگوید: «فکر میکنم ما کار را تمام کردیم رفیق.»
شخصیتها
قهرمانهای داستان
- آرتور مورگان: شخصیت اصلی داستان و کسی که در نوجوانی به باند ون در لیند پیوست.
- جان مارستون: یتیمی که در سنین پایین روی به اقدامات مجرمانه آورد. او در یک اقدام به دزدی جانش به خطر افتاد اما داچ جان او را نجات داد.
اعضای برجستهی باند ون در لیند
- داچ ون در لیند: یاغی و رهبر باند ون در لیند
- هوزئا متیوز: مرد دست راست داچ
- بیل ویلیامسون
- چارلز اسمیت
- ابیگیل رابرتز: معشوقهی جان مارستون
- جک مارستون: فرزند جان و ابیگیل
- خاویر اسکوئلا
- شان مکگوایر
- سیدی ادلر
- مایکا بل: عضو جدید و پرخاشگر باند و شخصیت کلیدی داستان RDR2.
- سایر اعضا
شخصیتهای مهم دیگر
- آلبرتو فوسار
- اندرو میلتون
- آنجلو برونته
- کاترین بریتویت
- کولم اودریسکول
- ایگل فایلز
- هرکول فونتین
- لویتیکوس کورنوال
- لی گری
- رینز فال