مادارا اوچیها
Madara Uchiha
نام های مستعار
تاریخ تولد
جنسیت
ککی گنکای
ککی مورا
طبقه بندی
جانور دمدار
پیشه
رهبر قبیله اوچیها (سابق)
وابستگی
همدستان
قبیله
خانواده
ایزونا اوچیها (برادر)
گونه طبیعت
- رهاسازی آتش
- رهاسازی باد
- رهاسازی صاعقه
- رهاسازی خاک
- رهاسازی آب
- رهاسازی چوب
- رهاسازی طوفان
- رهاسازی یین
- رهاسازییانگ
- رهاسازی یین-یانگ
قابلیت منحصر به فرد
اولین نمود
- جلد ۱، فصل ۳۷۰ ناروتو (مانگا)
- قسمت ۱۳۰ ناروتو شیپودن (انیمه)
- کاکاشی هیدن: رعد در آسمان یخی (رمان - ذکر شده)
- The Last: Naruto the Movie (فیلم)
- Naruto Shippūden: UNS 2 (بازی)
صداپیشه
مادارا اوچیها (Madara Uchiha) رهبر افسانهای قبیله اوچیها بود. او همراه با رقیبش هاشیراما سنجو به قصد شروع دوران صلح دهکده کونوهاگاکوره را تاسیس کرد. زمانی که این دو نتوانستند بر سر مسئلهی صلح به نتیجه برسند مبارزه برای هدایت دهکده آغاز شد که این درگیری منجر به مرگ مادارا شد. با این حال مادارا مرگ خود را بازنویسی کرد و به صورت پنهانی نقشههای خود را پیش برد. زمانی که در طول زندگی طبیعی خود موفق به کامل کردن نقشههایش نشد، قبل از مرگش اطلاعات و نقشههای خود را به اوبیتو اوچیها منتقل کرد. سالها بعد، مادارا دوباره احیا شد تا پیش از مرگ آخرش خنثی شدن نقشههایش را تماشا کند!
بیوگرافی
پیشزمینه
مادارا در هنگام جنگهای دورهای ایالتها متولد شد و بزرگترین فرزند از بین پنج فرزند تاجیما اوچیها بود. مادارا و برادرانش در میدان نبرد و در هنگام جنگ با دشمن ثابت قبیله اوچیها یعنی سنجو بزرگ شدند. سه تا از برادرانش در جوانی مردند و مادارا و برادر جوانترش ایزونا را تنها گذاشتند. مادارا و ایزونا با اندوه مشترک و رقابتهای مداوم با یکدیگر قدرتمندتر شدند. ترکیب این عوامل به همراه چاکرای قدرتمند طبیعی او باعث شد تا مادارای جوان موفق به شکست دادن افراد بالغ از قبیله سنجو در طی نبرد شود و به عنوان یک نابغه مشهور شود.
مادارا در همین دوران با پسری هم سن و سال خود به نام هاشیراما ملاقات کرد. این دو در پرتاب کردن سنگ بر روی سطح آب رودخانه با یکدیگر رقابت میکردند. هاشیراما همانند مادارا یک شینوبی بود که برادرانش را در میدان نبرد از دست داده بود. آنها دنیایی را تصور میکردند که در آن بچههایی مثل آنها نیاز به جنگیدن نداشته باشند. برای در نظر گرفتن احتیاط مادارا و هاشیراما نامها خانوادگی خود را برای هم افشا نمیکردند اما هویت آنها مشخص بود: مادارا از قبیله اوچیها و هاشیراما از قبیله سنجو بود و این یعنی حتی اگر این با هم دوست بودند باید یکدیگر را میکشتند. مادارا در انتخاب بین خانوادهی خود و دوستی با هاشیراما، گزینه اول را انتخاب کرد و دوستی با هاشیراما را کنار گذاشت.
در طول سالهای بعدی مادارا و هاشیراما در نبردها روبروی هم حاضر میشدند. مادارا هرگز نتوانست هاشیراما را شکست دهد - حتی بعد از به دست آوردن مانگکیو شارینگان - و هاشیراما نیز نمیتوانست خودش را متقاعد کند تا کسی را که هنوز او را دوست خود میداند بکشد. این موضوع باعث شد تا رقابت آنها برای دو دهه در بن بستی ثابت بماند. با گذشت زمان و در نقطهای هر دوی آنها به رهبران قبایل خود تبدیل شدند، موقعیتی که هاشیراما سعی میکرد از آن در جهت ایجاد صلح استفاده کند. چیزی که مادارا آن را به خاطر کشته شدن ایزونا به دست برادر هاشیراما یعنی توبیراما رد کرد. با وجود این برخی از افراد اوچیها برای حفاظت از خود به قبیله سنجو پیوستند. مادارا مدتی بعد، زمانی که چشمانش رو به زوال بود از چشمان ازونا برای به دستیابی به مانگکیو شارینگان ابدی استفاده کرد. با به دست آوردن این نیروی جدید، او حملهی نهایی خود علیه سنجو را انجام داد که در نهایت با شکست مواجه شد. هاشیراما به جای کشتن مادارا و پایان دادن به جنگ، به او پیشنهاد توقف جنگ را داد و مادارا تحت تاثیر رفتار او سرانجام با صلح موافقت کرد.
سنجو، اوچیها و تمام قبایل وابسته به آنها اقدام به تاسیس یک دهکدهی صلح کردند، جایی که دیگر بچهها هرگز در آن به خاطر جنگ نخواهند مرد. مادارا و هاشیراما دوستی زمان کودکی خود را بازیابی کردند و مادارا نام دهکده را کونوهاگاکوره گذاشت چرا که این روستا در میان انبوهی از برگها واقع شده بود. اما ایدهی مادارا برای صلح با هاشیراما متفاوت بود: هاشیراما معتقد به همکاری با دیگر دهکدههای تازه تاسیس بود در حالی که مادارا چنین تفکری نداشت و اعتقاد داشت که کونوها باید قدرت خود را به سایر دهکدهها نشان دهد. از طرفی هاشیراما به عنوان هوکاگه یعنی رهبر دهکده توسط مردم برگزیده شده بود و مادارا این موضوع را اولین قدم در جهت قدرت گرفتن سنجو و تضعیف شدن اوچیها میدانست.
لوح سنگی که برای نسلها متعلق به اوچیها بود نیز به کونوها آورده شد. مادارا با مطالعه دقیق آن قادر به رمزگشایی تاریخچهی شینوبی شده بود: از چرخه ناموفق و بیپایان صلح و سرنوشت نبرد اوچیها و سنجو، و همچنین مفهومی از یک اتحاد برای جهان. با این اطلاعات مادارا به این نتیجه رسید که کونوها یک تجربه ناموفق خواهد بود. او سعی کرد قبیلهی خود و حتی هاشیراما را از این قضیه مطلع کند اما کسی به او گوش نمیداد. مادارا تصمیم به ترک دهکده گرفت، و با کنترل روباه شیطانی نه-دم قصد مبارزه با هاشیراما را گرفت. آنها با تمام قدرت با هم مبارزه کردند و خون و خونریزی آنها منجر به شکل گرفتن دره پایان شد. در انتها مادارا توسط هاشیراما کشته شد.
خبر مرگ مادارا به سرعت پخش شد و جسد او به طور محرمانه پنهان شد تا کسی قادر به یافتن آن و بهرهوری از آن نباشد. اما مادارا برای بعد از مرگش نیز نقشه کشیده بود: او یک ایزاناگی را برنامهریزی کرده بود تا زمانی بعد از مرگش فعال شود، به این ترتیب او در عوض از دست دادن دید چشم راستش واقعیت را تغییر داده و به زندگی برگشت. او یک کلون را در بدن واقعیاش قرار داد که حاوی یادگاری از نبردش با هاشیراما بود: مقداری از گوشت هاشیراما که به جراحات خود پیوند زده بود. چند دهه گذشت و مادارا در راستای به پایان رسیدن عمر طبیعیاش موفق به بیدار کردن رینگان (در فرآیند بازیابی چشم راستش) شد. با این رینگان او قادر شد تا مجسمه شیطانی مسیر بیرونی را احضار کند و از آن برای ایجاد یک کلون زنده و بدون احساس از هاشیراما اقدام کند. او باور داشت که به وسیله این کلون قادر به ساخت ارتشی از زتسوی سفید خواهد شد.
با گذشت سالها مادارا نقشههای خود برای برقراری صلح را کامل کرده بود، نقشهای که با عنوان چشم ماه شناخته میشد. اما مادارا میدانست که سنش دیگر اجازه نمیدهد تا نقشههایش را عملی کند. بنابراین او رینگان خود را در ناگاتو جوان پیوند زد بدون آن که شناختی از این پسر داشته باشد، قصد او این بود که ناگاتو روزی با استفاده از چشمها مادارا را به زندگی بازگرداند. با این حال حتی اگر ناگاتو حاضر به انجام این کار بود باز هم به فردی نیاز بود تا او را تا رسیدن به هدف نهایی راهنمایی کند. مادارا تا زمان یافتن این فرد خود را به مجسمهی شیطانی متصل کرد تا زنده نگه داشته شود. او در فاصله کونوها را زیر نظر گرفت تا بتواند فردی مناسب را بیابد.
در زمان جنگ جهانی شینوبی سوم، مادارا موفق به یافتن اوبیتو اوچیها شد که به شدت مجروح شده بود. مادارا سلولهای هاشیراما را با اندامهای تخریب شده اوبیتو جایگزین کرد و یک برچسب نفرین فرد ممنوعه را در قلب اوبیتو قرار داد را هرگز در مقابل او قرار نگیرد. مادارا از آن زمان شروع به تباه کردن اوبیتو کرد، مادارا اقدام به ربودن یکی از عزیزترین کسان اوبیتو یعنی رین نوهارا کرد و سه-دم را درون او مهر و موم کرد. او رویدادهایی را برنامهریزی کرد تا رین توسط کاکاشی هاتاکه، یکی از دوستان اوبیتو کشته شود، و اوبیتو نیز این صحنه را مشاهده کند.
اوبیتو در یاس و ناامیدی پیشنهاد داد تا در خدمت مادارا باشد. مادارا تاریخچه دانای شش طریقت و ده-دم را برای اوبیتو فاش کرد و جزئیات نقشه چشم ماه را به او گفت، همین طور فنون مختلفی که اوبیتو در این مسیر نیاز داشت به او آموخت. در نهایت مادارا او را به زتسوی سیاه سپرد - کسی که مادارا اعتقاد داشت نمودی از ارادهی خودش است - تا اوبیتو را برای محقق کردن این هدف راهنمایی کند. سپس مادارا از مجسمه شیطانی جدا شد و در آخرین نفسهای خود نامش را به اوبیتو داد: مادارا اوچیها.