جان مارستون
John Marston
بازیها
Red Dead Redemption
Red Dead Redemption 2
نام مستعار
ولف من (توسط آرتور مورگان)
مستر مارتین
اسکارفیس
جان جیم
جانی بوی
کابوی
مردی از بلکواتر
ملیت
آمریکایی با ریشهی اسکاتلندی
جنسیت
مذکر
موقعیت
مزرعهی مارستون
الیزابت غربی
مزرعهی مکفارلین (موقت)
وابسته به
خانوادهی مارستون
باند ون در لیند
ادارهی تحقیقات (ناخواسته)
مزرعهی مکفارلین
دفتر کلانتر آرمدیلو
ارتش مکزیکی
شورشیان ریس
خانواده
ابیگیل مارستون (همسر)
جک مارستون (پسر)
دختر بینام
روفس (سگ)
پیشه
یاغی سابق
شکارچی جایزهبگیر
دامدار
صداپیشه
راب ویتهاف
جان مارستون (John Marston) یک شخصیت محوری و قهرمان اصلی Red Dead Redemption و Undead Nightmare، و قهرمان ثانویهی بازی Red Dead Redemption 2 است.
با اضافه شدن محتوای قابل دانلود Liars and Cheats، جان مارستون به عنوان یک مدل شخصیت چندنفره از بخش Redemption در Outfitter قابل انتخاب شد.
با اضافه شدن محتوای قابل دانلود Undead Nightmare، یک نسخهی مرده از او به نام مارستون زامبی به عنوان یک مدل شخصیت چندنفره از بخش زامبیها در Outfitter قابل انتخاب شد.
پیشزمینه
جزئیات دیگر: داستان Red Dead Redemption 2
جان مارستون در سال ۱۸۷۳ متولد شد. پدرش یک مهاجر اسکاتلندی بیسواد بود و مادرش یک هرزه بود که در زمان تولد جان درگذشت. هر دو چشم پدر جان در یک نزاع در جنوب شیکاگو کور شده بود. پدرش عاشق صبحت کردن در مورد اسکاتلند بود و از انگلیسیها به خاطر کاری که با اجدادش کرده بودند متنفر بود، اگرچه او هیچ وقت اجدادش را ندیده بود.
پدر جان در سال ۱۸۸۱ مرد. جان در آن زمان تنها هشت سال سن داشت و به یتیمخانهای فرستاده شد، جایی که او دوران نوجوانی خود را در آن جا سپری کرد. او پس از مدتی موفق به فرار از یتیمخانه شد تا در خیابانها زندگی خود را ادامه دهد. در سن یازده سالگی او اولین قتل خود را با شلیک گلولهای به یک مرد انجام داد، هر چند که خودش ادعا میکند این اتفاق تقصیر او نبوده است. سال ۱۸۸۵ و در ۱۲ سالگی مارستون در هنگام انجام یک دزدی در ایلینوی گرفتار شد و داچ ون در لیند جان او را نجات داد و او را زیر بال و پر خود گرفت. جان به باند داچ ون در لیند ورود پیدا کرد و در کنار دیگر اعضای باند از جمله هوزئا متیوز، آرتور مورگان و سوزان گریمشاو قرار گرفت، کسانی که همانند خانوادهی او شدند. داچ، رهبر باند، برای جان همانند یک پدر بود و به او نحوهی شلیک کردن، شکار کردن، خواندن و... را آموخت.
جان تبدیل به یک یاغی و تفنگدار شد. او در کنار دیگر اعضای باند از جمله داچ، بیل ویلیامسون، آرتور مورگان، خاویر اسکوئلا و چند تن دیگر به انجام سرقت، غارت، قتل، آدمربایی و سایر جرمهای دیگر پرداخت. مارستون در کنار مورگان خیلی زود به یکی از افراد قدرتمند داچ تبدیل شد. بسیاری از اعضای باند جان را فرد مورد علاقهی داچ و «پسر طلایی» خطاب میکردند.
جان مارستون تحت تاثیر نگرشهای فلسفی داچ که باور داشت دلیلی برای مبارزه و غارت باند وجود دارد، قرار گرفت. به همین ترتیب آنها از مال ثروتمندان میربودند و مقداری از آن را به فقیران میبخشیدند. آنها قصد یک تغییر بزرگ در مردم غرب را داشتند اگرچه مارستون بعدها اقرار کرد که این تنها بهانهای برای سرقتها و غارتهای آنها بوده است.
در سال ۱۸۹۴ هرزهای به نام ابیگیل رابرتز به باند پیوست. پس از مدتی جان و ابیگیل وارد رابطهای شدند و حاصل این رابطه پسری به نام جک شد. اعضای باند برای پسر جان یعنی جک نیز یک خانواده بودند و همه به خاله یا عموهای جک تبدیل شدند. وقتی جک یک ساله بود، جان به مدت یک سال باند را رها کرد. پس از این مدت بازگشت او با استقبال داچ و سایر اعضای گروه همراه شد اما در این میان آرتور مورگان این اقدام جان را نوعی خیانت میشمرد و در طی سالهای بعدی یک شکاف میان این دو شکل گرفت.
حرکت باند به سمت شرق ادامه داشت تا آنها به بلکواتر رسیدند، جایی که آنها تصمیم گرفتند برای مدتی آن جا بمانند. آنها اعضای جدیدی از جمله مایکا بل و چارلز اسمیت را باند اضافه کردند.
مایکا، داچ را به سرقت از یک کشتی کوچک تشویق کرد و جان همراه با خاویر، برادران کالندر یعنی مک و دیوی، و شان در این سرقت شرکت کردند. اما از آن جا که گروهی از ماموران پینکرتون در کمین باند بودند نقشهی آنها به درستی انجام نگرفت. داچ در کشمکش به وجود آمده به سر دختری به نام هیدی مککارت شلیک کرد. باند موفق به فرار و ذخیره کردن مال به دست آمده از کشتی در جایی از بلکواتر شد.
این سرقت یک فاجعه بود و منجر به مرگ دیوی و جنی کرک، جدا شدن مک، و اسیر شدن شان توسط پینکرتونها شد. جان هم که گلولهای به پایش اصابت کرده بود به همراه سایر اعضای باقی مانده به سمت شمال و دره بزرگ (Big Valley) فرار کرد.
مرگ
مرگ جان مارستون در سال ۱۹۱۱ و در مرتع خانوادگی او رقم میخورد. پس از این که جان ماموریت محول شده توسط ماموران دولت برای دستگیری اعضای باند سابق خود را انجام داد، خانوادهی او از اسارت ماموران دولتی خارج شد و جان مدتی را با خوشی کنار آنها زندگی کرد، اما این خوشنودی زیاد طول نکشید. روزی یکی از ماموران دولتی یعنی ادگار راس طی یک حملهی غافلگیرکننده به مرتع خانواده مارستون حمله کرد و طی این اتفاق آنکل نیز به قتل رسید. جان در دفاع از مزرعه افراد زیادی را کشت اما با وجود تعداد نفرات زیاد، او به جک و ابیگیل گفت که فرار کنند و خودش در همین حین به دفع کردن هجوم راس و ارتش او پرداخت.
جان که توسط ارتشی محاصره شده بود، از مخفیگاه خود در یک انبار غله بیرون آمد و تا جایی که در توانش بود اقدام به کشتن افراد راس کرد. پیش از شروع تیراندازی این ارتش او تنها موفق به کشتن چند تن از آنها شد و با شروع تیراندازی، چندین گلوله به پاها، دستان و قفسهی سینه جان برخورد کرد که منجر به مرگ جان مارستون شد. جان به پشت خود نقش بر زمین شد و این پایان سرنوشت او در داستان Red Dead Redemption بود. در میان ازدحام ماموران و سربازان، ادگار راس در حال روشن کردن سیگاری دیده شد و سپس اقدام به ترک محل کرد.
پس از این ماجرا خانوادهی جان او را به خاک سپردند و سه سال بعد پسر او یعنی جک انتقام پدرش را از ادگار راس گرفت. این اتفاق باعث شد تا جک علیرغم میل پدرش تبدیل به یک یاغی شود.