داچ وندر لیند
Dutch van der Linde
نام مستعار
داچ
ملیت
آمریکایی
جنسیت
مذکر
موقعیت
قلعهی کوشینی در منطقهی تال تریز
الیزابت غربی
ناپایدار
وابسته به
باند ون در لیند
باند داچ (۱۹۱۱)
پیشه
یاغی
سارق بانک
رهبر باند
تاجر
انقلابی
اسلحه
هفتتیر کاتلمن
تپانچه نیمه-اتوماتیک
یک جفت هفتتیر سفارشی شوفیلد
اسلحه براوینگ (موقتی)
صداپیشه
بنجامین بارون دیویس
داچ وندر لیند (Dutch van der Linde) یک شخصیت محوری و یکی از ضدقهرمانهای اصلی بازی Red Dead Redemption، و همین طور شخصیتی محوری در Red Dead Redemption 2 است.
پیشزمینه
داچ در سال ۱۸۵۸ متولد شد. اطلاعات اندکی از دوران جوانی او وجود دارد. پدر او برای اتحادیهای در جنگ داخلی آمریکا مبارزه میکرد و در گتیسبرگ درگذشت. داچ به خاطر مرگ پدرش کینهای از جنوبیها به دل گرفت. او همچنین به این موضوع اشاره کرده که در سن ۱۵ سالگی خانه را ترک کرده است و به ندرت در کنار مادرش حضور داشته است.
داچ به آزادی بیش از هر چیز دیگری بها میداد و رویای یک زندگی کاملا مستقل را در سر داشت. به دلیل همین تمایلات، او به یک زندگی مجرمانه روی آورد.
داچ در روزهای اولیه زندگی جناییاش یک شراکت عجیب با کولم اودریسکول، یک یاغی بدنام و رهبر یک باند داشت. همین طور او در مقطعی با هوزئا متیوز آشنا و رفیق شد، کسی که ابتدا قصد غارت از داچ را داشت و داچ نیز همین هدف را نسبت به او داشت.
بعدها داچ و هوزئا باند خودشان را تشکیل دادند و در الیزابت غربی مشغول به فعالیت شدند. از اعضای قابل توجهی که به باند پیوستند میتوان به آرتور مورگان، مایکا بل، جان مارستون، ابیگیل مارستون، بیل ویلیامسون، و خاویر اسکوئلا اشاره کرد.
در مقطعی، وقتی داچ اقدام به کشتن برادر کولم کرد، او و کولم با یکدیگر دشمنی عمیقی پیدا کردند و به دنبال همین دشمنی کولم معشوقهی داچ یعنی آنابل را به قتل رساند.
داچ در این برهه فردی سرکش، کمکدوست و آرمانگرا بود که باور داشت باندش میتواند در دنیا تغییر ایجاد کند.
او با مبدل کردن خود به رابین هود از کسانی که توان مالی بیش از نیاز خود داشتند پول میگرفت و به افراد ضعیف میداد. او خود را نماد غرب وحشی، قهرمان انساندوست مردم، مخالف کنترل دولتی و حامی آزادی شخصی میدانست.
مرگ
در سال ۱۹۱۱، جان مارستون تحت فشار ماموران اداره تحقیقات دولت فدرال مجبور شد تا به شکار اعضای سابق باند خود برود. خانواده جان در اسارت ماموران بود و جان برای آزادی آنها مجبور به انجام این کار بود. او بعد از مدتها جستجو و پس از شکار دو تن از اعضای باندش، سرانجام مخفیگاه داچ، رهبر باند را پیدا کرد. جان با تعقیب داچ در نهایت او را در بالای صخرهای از یک کوه گرفتار کرد و سلاح خود را به سمت او نشانه گرفت.
در این نقطه مکالمهای بین آنها انجام شد و داچ از اجتناب ناپذیر بودن برخی رویدادها گفت. او اشاره کرد که تمام زندگیاش را صرف مبارزه با تغییرات اجتماعی کرده است اما همانند جاذبه، تغییرات همیشه ثابت و اجتناب ناپذیر بوده است. جان در پاسخ به این گفتهها از داچ پرسید که چرا با وجود دانستن این موضوع که اقدامات او بینتیجه است ولی هرگز تسلیم نشده است. داچ در جواب گفت که تسلیم شدن برای ماهیت مبارزهجویانه او نامحتمل است و این موضوع را نوعی پارادوکس خطاب کرد. جان در کمال خونسردی به داچ گفت که اگر نمیتواند تسلیم شود پس مجبور است به او شلیک کند. سپس داچ قدمی به عقب برداشت و با گفتن عبارت «زمانهی ما به سر رسیده، جان» خود را از صخره به پایین انداخت، اتفاقی که به مرگ داچ ون در لیند ختم شد.
ادگار راس، مامور دولتی پس از رسیدن به محل جسد یک گلوله را به جسد داچ شلیک کرد. او رو به جان گفت که بهتر است در گزارش این گونه باشد (یعنی داچ با شلیک جان مرده باشد).