ویکی حمله به تایتان

بر پایه سیستم حالت روشن حالت تاریک

گریشا یگر

اشتراک‌گذاری

گریشا یگر

Grisha Jaeger

گریشا یگر - حمله به تایتان

تلفظ ژاپنی

گوریشا یگا (グリシャ・イェーガー)

لقب‌ها

تایتان حمله
تایتان مرموز
تایتان بنیادی

گونه

جنسیت

مذکر

بستگان

مادر گریشا
پدر گریشا
فی یگر (خواهر)
کارلا یگر (همسر)
ارن یگر (پسر)
زیک یگر (پسر)
میکاسا آکرمن (دخترخوانده)

پیشه

دکتر

وابسته به

اولین نمایش

انیمه: فصل ۱، قسمت ۱
فیلم انیمه: Attack on Titan Part 1: Guren no Yumiya

گریشا یگر (Grisha Jaeger) پدر ارن و زیک یگر، همسر کارلا یگر، و پدرخوانده میکاسا آکرمن بود. او قدرت تبدیل شدن به یک تایتان حمله را داشت و از آن برای ربودن تایتان بنیادی از خانواده ریس استفاده کرد.

تاریخچه

گریشا یگر از زمانی که یک پسربچه بود با خواهرش فی و مادرشان در یک شهر خارج دیوارها زندگی می‌کرد. آن‌ها به این دلیل که الدیایی بودند مجبور بودند در همین شهر باقی بمانند. روزی گریشا خواهرش را در حالی دید که شگفت‌زده در حال تماشای یک بالون بود، بالونی که از روی زادگاهشان می‌گذشت. گریشا بر خلاف خواسته‌ی مادرش همراه با خواهرش مسیر بالون را به بیرون شهر دنبال کرد تا محلی که بالون فرود آمده را کشف کند.

بعد از یافتن محل فرود، این دو توسط ماموران امنیت عمومی مارلی کشف شدند. یکی از از دو افسر گریشا را مورد ضرب و شتم قرار داد و دیگری فی را گرفت. زمانی که گریشا به خانه بازگشت اثری از خواهرش پیدا نکرد. بعدها جسد تکه پاره شده فی در رودخانه پیدا شد. ماموران مارلی در بازدید از خانه‌ی آن‌ها با والدین گریشا صحبت کردند و توضیح دادند که گریشا و فی برای ترک کردن شهر مرتکب اشتباه شده‌اند اما آن‌ها در مورد دلیل مرگ فی اظهار بی اطلاعی کردند. اگرچه مادر گریشا از شنیدن این اخبار آشفته بود اما پدرش لبخند می‌زد و می‌گفت که باید تاریخچه مربوط به اجدادشان را دوباره به پسرش گوشزد کند.

پدر گریشا تاریخ الدیایی‌ها را بازگو کرد و توضیح داد که چطور اقدامات اجدادشان باعث شده تا آن‌ها از اجتماع مارلی طرد شوند. گریشا در سردرگمی این موضوع که چرا باید تاوان اعمال اجدادش را بدهد سرانجام حرف‌های پدرش را قبول کرد.

گریشا زندگی خود را به هر طریقی که بود ادامه داد و همانند پدرش تبدیل به یک دکتر شد. یکی از بیماران او مردی به نام گرایس بود که برای گریشا شرایط مرگ خواهرش را افشا کرد، او همچنین گریشا را برای پیوستن به ترمیم‌دهندگان سوق داد. گریشا با انجام فعالیت‌هایی و با کمک یک جاسوس به نام «جغد» که در سیستم قانونی مارلی حضور داشت اطلاعاتی در مورد تاریخ الدیایی‌ها به دست آورد. او همچنین با داینا فریتز، یک زن از تبار سلطنتی آشنا شد و یک سال بعد با او ازدواج کرد و پسر آن‌ها یعنی زیک به دنیا آمد.

آن‌ها پسر کوچکشان را با هدف جمع‌آوری اطلاعات به استخدام دولت مارلی درآوردند و سعی کردند او تحت تعلیم خود قرار دهند اما دوگانگی دستورات برای زیک باعث شد تا او پدر و مادرش و همچنین تمام اعضای ترمیم‌دهندگان را به دولت لو دهد.

گریشا یگر توسط سربازان مارلی مورد شکنجه قرار گرفت تا هویت جغد را افشا کند با این حال خود گریشا نیز تا آن لحظه از هویت جغد خبر نداشت. در نهایت سربازان مارلی بعد از به دست آوردن اطلاعات موجود، گریشا و سایر اعضای ترمیم‌دهندگان را به جزیره پارادایس بردند تا با تزریق ماده‌ای به بدنشان آن‌ها را به تایتان تبدیل کنند. گریشا در آنجا شاهد کشته شدن یا تبدیل شدن افراد گروهش از جمله همسرش بود. گروهبان ارشد مارلی یعنی گروس فردی بود که از این نمایش لذت می‌برد، او کسی بود که سال‌ها پیش خواهر گریشا را نیز جلوی سگ‌ها انداخته بود. گروس قصد داشت گریشا را برای خورده شدن توسط غولی از پرتگاه پایین اندازد، اما سرباز کروگر دخالت کرد و گروس را به پایین هل داد. کروگر در واقع همان جغد و نگهدارنده تایتان حمله بود که حالا قصد داشت ماموریت بزرگی را به گریشا یگر بسپارد.

کروگر به گریشا گفت که او باید وارد دیوارها شود و با قدرت تایتانی که او به گریشا می‌دهد باید تایتان بنیادین را برگرداند. گریشا از او پرسید که چرا این ماموریت را خودش انجام نمی‌دهد و کروگر به این موضوع اشاره کرد که وارثان تایتان بعد از ۱۳ سال جان خود را از دست خواهند و زمان برای او رو به پایان بود. کروگر همچنین توضیح داد که تمام الدیایی‌ها از طریق مسیرهایی به تایتان بنیادی متصل هستند. گریشا ابتدا در مورد قبول کردن این ماموریت و چرایی انتخاب او دچار تردید بود اما در نهایت متقاعد شد تا برای آزادی الدیایی‌ها این وظیفه را قبول کند. به این ترتیب تایتان حمله از کروگر به گریشا انتقال پیدا کرد و او به سمت دیوارها حرکت کرد.

حوالی سال ۸۳۰، گریشا توسط یک سرباز دسته دیدبانی به نام کیت سیدیس در خارج از دیوارها و در نزدیکی ناحیه شیگانشینا پیدا شد. این سرباز از دیدن گریشا شوکه شد نه به این خاطر که او در بیرون دیوارها به سر می‌برد بلکه به این دلیل که او ادعا می‌کرد که از فراموشی رنج می‌برد و چیزی در مورد تمدن داخل دیوارها و نیروی نظامی به یاد نمی‌آورد.

کیت، گریشا را به شیگانشینا برد و گریشا به خاطر ورود غیر مجازش به قلمرو تایتان‌ها زندانی شد. در هنگام حضور در زندان او ادعا کرد که نام خود را به یاد آورده است. گریشا پس از گذراندن دوران حبس به کیت گفت که به یاد آورده که یک دکتر بوده است و از او درخواست اطلاعاتی در مورد دنیای درون دیوارها کرد.

پس از آن گریشا با یک پیشخدمت بار به نام کارلا آشنا شد و سرانجام در بیمارستانی مشغول به کار شد. زمانی که یک طاعون در ناحیه شیگانشینا شیوع پیدا کرد، گریشا موفق شد درمانی را برای این بیماری پیدا کند و بسیاری از افراد مبتلا به این طاعون از جمله کارلا و پدر و مادرش را درمان کند. مدتی بعد گریشا و کارلا با هم ازدواج کردند و پسرشان ارن به دنیا آمد.

سال‌ها بعد و در سال ۸۴۴، گریشا یک تماس دریافت کرد و همراه با پسرش ارن برای یک معاینه پزشکی به خانه پدر و مادر میکاسا رفت. زمانی که او به آنجا رسید متوجه شد که آن‌ها چند ساعت قبل مرده‌اند. او اثری از دختر آن‌ها یعنی میکاسا پیدا نکرد و به ارن گفت که در دامنه کوه منتظر باشد تا پلیس نظامی را خبر کند.

مدتی بعد وقتی گریشا به همراه نیروهای پلیس نظامی به مخفیگاه قاتلان رسید، او ارن را در آغوش گرفت و برای اقدام خودسرانه او برای نجات میکاسا و همچنین کشتن قاتلان سرزنش کرد. سپس گریشا که میکاسا را سرمازده و اندوهگین دید به او گفت که از این پس با آن‌ها زندگی کند.

صفحات دیگر