دندلاین
Dandelion
نام مستعار
تولد
نژاد
جنسیت
ملیت
پیشه
وابسته به
بستگان
بازیگر
جولین آلفرد پانکراتز، که بیشتر با نام دندلاین (Dandelion، لهستانی: یاکسیر) شناخته میشود، یک شاعر، نوازنده، آوازخوان، و دوست صمیمی گرالت ریویا بود.
بیوگرافی
اوایل زندگی
اطلاعات زیادی در مورد خانواده دندلاین وجود ندارد به جز این موضوع که او یک اشرافی و پسرعموی فرانت دو لتنهوو بوده است.
او تحصیلات اولیه خود را در یک مدرسه معبد گذراند. با این حال او در سن ۱۹ سالگی و با الهام گرفتن از معشوقهاش یعنی کنتش دو استال شاعر شد.
دندلاین هفت علوم مقدماتی را طی چهار سال در دانشگاه اوکسنفورت فرا گرفت و پس از آن به یک پروفسور تبدیل شد، اما او تنها یک سال برای دانشجویان تدریس کرد و سپس آکادمی را به قصد سفر دنیا ترک کرد. با این حال او گاه به گاه به عنوان مهمان از اوکسنفورت بازدید میکرد.
او طی سالهای اندکی به شهرت جهانی رسید و تبدیل به یکی از بهترین آوازخوانهای قلمروهای شمالی شد. شناختهترین آهنگ او تصنیف توله شیر سینترا بود.
آشنایی با گرالت
در اواسط یا اواخر دهه ۱۲۴۰، دندلاین برای اولین بار با گرالت در جشنی در شهر گولت در آدرن ملاقات کرد. در آنجا این شاعر دختری را باردار کرده بود و چهار برادر تنومند این دختر در تمام شهر به دنبال او میگشتند و او را تهدید میکردند. از این «درهی گلها» به نظر جای مناسبی برای فرار کردن این دو بود. این دره در یک شهر کوچک در پوسادای بالایی و بخشی از قلمروهای شمالی بود که بعدا با نام دول بالاتانا شناخته شد. به این ترتیب اولین ماجراجویی این زوج از اینجا شروع شد.
بلوبریس
در سال ۱۲۶۶، او کنسرتی را با خواندن داستانهای گرالت و سیری برای بیش از صد نفر در بلوبریس در ولن اجرا کرد. دونیمیر تروی، شلدون اسکاگز و رادکلیف از جمله کسانی بودند که در این نمایش شرکت کردند.
او پس از فرار مخفیانه از کنسرت، به یک شهر مجاور سفر کرد و از ماما لانتیری دیدن کرد. در آنجا، ریینس جادوگر که به دنبال سیری میگشت به او نزدیک شد. دندلاین پس از امتناع از دادن هر گونه اطلاعات و تلاش برای فرار، توسط ریینس و دو مرد دیگر در یک خوکفروشی شکنجه شد. سپس ینیفر ظاهر شد و صورت ریینس را زخمی کرد و پورتالی را برای فرارشان ایجاد کرد.
اوکسنفورت
پس از کمک ینیفر، در اوایل سال ۱۲۶۷، دندلاین به آکسنفورت رفت تا اتفاقات وردن را به دیکسترا گزارش دهد. او در بازار متوجه شد که توسط دو مرد دنبال میشود، و به همین دلیل به آکادمی آکسنفورت رفت.
هنگامی که او وارد آکادمی شد، او سعی کرد با دانش آموز جوان آنجا یعنی شانی ارتباط برقرار کند تا توجه دو مردی که به دنبالش بودند را از بین ببرد. سپس دندلاین به سراغ مردانی رفت و پی برد که آنها جاسوسان دیکسترا هستند. آنها او را به سمت این جاسوس هدایت کردند و در آنجا فیلیپا ایلهارت و اوری روون نیز حضور پیدا کردند. سیگیسموند فاش کرد که علاقهی واقعی آنها گرالت است و از این شاعر اطلاعاتی در مورد مکان او درخواست کرد. دندلاین خود را به کوچه علی چپ زد، چون گرالت را قبلا در اکسنفورت دیده بود. فیلیپا در عوض به دنبال اطلاعاتی درباره سیری بود. بعد از اینکه اینا شاعر قول داد که جلسهای ترتیب دهد، ساختمان را ترک کرد و چندین ساعت در اطراف آکادمی معطل ماند و از دانشکدههای مختلف بازدید کرد تا اینکه هوا تاریک شد. او از شب استفاده کرد و مخفیانه به خانه ولفگانگ آمادئوس گاتبیارد، یکی از دوستانش رفت، جایی که گرالت در آن اقامت داشت. او برای گرالت فاش کرد که هدف اصلی دیسکترا یافتن سیری است و بنابراین گرالت میبایست زودتر آنجا را ترک میکرد. در هنگام خروج، فیلیپا که به شکل یک جغد درآمده بود حرف آنها را قطع کرد و به آنها گفت که دیکسترا تحت دستور شدید پادشاه ویزیمیر دوم است. شانی نیز به آنها اطلاع داد که ریینس و او را در فروشگاه میرمن دیده است.
در آن شب، دندلاین، گرالت، فلیپا و شانی به اسکله رفتند و در آنجا وارد خانه میرمن شدند. گرالت و فیلیپا میرمن او را برای کسب اطلاعات در مورد ریینس شکنجه کردند. آنها توانستند یک طلسم جادویی به دست آورند که گرالت از آن برای ریینس پیام فرستاد و قبل از طلوع صبح برای ملاقات با او آماده شدند. در حالی که گرالت با برادران میشله و ریینس درگیر بود، دندلاین و شانی روی کاخها ایستاده بودند و صحنه را تماشا میکردند.