بر پایه سیستم حالت روشن حالت تاریک

ویلگفورتز

اشتراک‌گذاری

ویلگفورتز روگوین

Vilgefortz of Roggeveen

ویلگفورتز - ویچر

نژاد

انسان

جنسیت

مذکر

ملیت

کوویر

پیشه

کاهن
مزدور
جادوگر

وابسته به

کاهنان محفل کوویری

قابلیت‌ها

جادو

نمایش

کتاب‌ها:
بازی‌ها:
The Witcher (اشاره شده)
The Witcher 3: Wild Hunt (اشاره شده)
Blood and Wine (اشاره شده)
سایر:
The Witcher (سریال نتفلیکس)

ویلگفورتز روگوین (Vilgefortz of Roggeveen) یک جادوگر و عضو عالی انجمن برادری ساحره‌ها بود، کسی که ینیفر او را «جوان» (در میان جادوگران به معنای تا صد سال) اما «فوق‌العاده مستعد» خطاب می‌کرد. همچنین او به عنوان فردی خوش‌رو، خوش‌اندام، قدبلند و خوش‌صدا توصیف شده است.

بیوگرافی

او وقتی یک نوزاد بود توسط پدر و مادرش رها شد تا در شهر زمستانی لن اکستر بمیرد. با این حال کاهن‌ها او را پیدا کرده و پرورش دادند و وقتی او بالغ شد به یک جادوگر تبدیل شد. در زمان حضورش در کنار کاهن‌ها، در مقطعی یک جادوگر پیشنهاد ستاندن و آموزش او را داد چرا که انرژی‌ای جادویی را در او حس کرده بود. با این حال ویلگفورتز این پیشنهاد را نپذیرفت. او بعدها کاهنان را ترک کرد تا سفر خود به دنیا را آغاز کند. ویلگفورتز مدتی به عنوان یک مزدور و بعدا به عنوان جاسوس فعالیت کرد. او از کارهایی که انجام داده بود مثل سرقت کردن از مردم و کشتن افراد شرمسار بود. در انتها او با تبر اعدام به دنیای دیگر رفت. در آنجا با زنی آشنا شد و مدتی کوتاه با او رابطه عاشقانه داشت. بعدا پس از آن که آن زن او را ترک کرد، ویلگفورتز به جادوگران پیوست.

در زمان نبرد تپه سادن او بر جادوگران قلمروهای شمالی فرماندهی کرد. بعد از این نبرد او یک آتش بس را میان قلمروهای شمالی و امپراتوری نیلفگارد به اجرا درآورد. در آن زمان او رهبر بالفعل شورای عالی انجمن برادری ساحره‌ها بود.

در واقع او نه تنها فردی پلندپرواز و قدرت طلب بود، بلکه از سال‌ها قبل از این جنگ‌ها به طور محرمانه با امهیر وار امریس در یک لیگ بود. ویلگفورتز روگوین فردی تشنه‌ی قدرت بود و همین موضوع باعث شد تا او به فکر تصاحب قدرت و خون دختر امهیر یعنی سیری باشد، کسی که از نوادگان لارا دورن بود. او با توطئه‌ها و نبوغ خود به امهیر کمک کرد که به تخت سلطنت بنشیند و امهیر نیز در عوض به او قول سرزمین‌های شمالی را پس از تصاحب شدنشان داد.

پس از اینکه او ریینس را به خدمت گرفت، در مقطعی مجبور شد تا او را از سیاه‌چال‌های سینترا آزاد کند. این شاگرد او به دلیل بدهی‌های پرداخت نشده دستگیر شده بود، بنابراین ویلگفورتز آن‌ها را به طور ناشناس در یک بانک محلی پرداخت کرد.

اولین جنگ شمالی

در سال ۱۲۶۳ و در طول اولین جنگ شمالی، ویلگفورتز رهبری انجمن برادری جادوگران را در نبرد سادن هیل برعهده داشت. پس از این نبرد، او یک آتش‌بس را بین پادشاهی‌های شمالی و امپراتوری نیلفگاردی مهندسی کرد.

دوره میان جنگ

پس از خبر شکست سینترا، ویلگفورتز به ریینس دستور داد تا سیری را که تازه یتیم شده بود جستجو کند و او را به برادران میشلت معرفی کرد که می‌توانستند به او در کشتن گرالت کمک کنند.

در سال ۱۲۶۷، او خبر ملاقات مخفیانه حاکمان شمالی در هاگ را شنید. ویلگفورتز در تلاش بود تا جنگ دوم را متوقف کند و آتش‌بس را حفظ کند.در این میان ویلگفورتز مشغول رسیدگی به موضوع ینیفر بود و از تیسایا خواست تا نامه‌ای شخصی را برای او بفرستد، زیرا شورای او معتقد بود که گرالت مرده است، یا به زودی کشته خواهد شد، و ینیفر از طریق تله‌پاتی در دسترس نبود.

کودتای تاند

در جریان ملاقات جادوگران در جزیره تاند در آخرین شب ژوئن، او فرانچسکا فیندبر را همراهی کرد. بعدا، او و لیدیا گرالت را پیدا کردند و آن‌ها در یک گالری با هم بحث کردند. پس از انیکه لیدیا آن دو را ترک کرد، ویلگفورتز پیشنهاد یک آتش‌بس را داد. این که به خائنان نیلفگاردی بپیوندید یا در حال فرار از حکومت آن‌ها زندگی کنید. ویچر آرام ماند و پیشنهاد او را به دلیل بی طرفی سیاسی رد کرد.

در طول شب، او به خیانت متهم شد و به زنجیر کشیده شد. با این حال، به دلیل اقدامات تیسایا دو وریس (کسی که فقط به گونه‌ای عمل می‌کرد تا منصفانه و بی‌طرفانه باشد) او آزاد شد و سعی کرد سیری را دستگیر کند. در طول مسیر او با گرالت روبرو شد. ویلگفورتز ظاهرا از جادو استفاده نکرد و در عوض با یک عصا به گرالت حمله کرد. ویلگفورتز به راحتی گرالت را شکست داد ولی او را زنده گذاشت. او به دنبال کردن سیری ادامه داد و زمانی که از طریق یک پورتال در تور لارا فرار می‌کرد، انفجاری باعث زخمی شدن جدی صورتش شد (و یک چشمش را از دست داد). پس از آن او در قلعه خود پنهان شد و به نقشه‌های خود برای یافتن و دستگیری این دختر ادامه داد و از جمله یک شکارچی جایزه‌بگیر به نام لئو بونهارت را استخدام کرد. او قصد داشت خون سیری را به دست آورد و آن را روی خودش استفاده کند. دیکسترا جاسوس در طول جستجوی خود با آزمایش‌های وحشتناکی ویلگفورتز روبرو شد که روی دختران انجام می‌داد.

بعدا او ینیفر را زندانی و شکنجه کرد تا مکان گرالت و سیری را به دست آورد. سپس او برای جلوگیری از فرار ینیفر، دستبندهایی را به ینیفر زد و او را در یک سلول حبس کرد.

در طول حمله به قلعه استیگا، او با گرالت و ینیفر روبرو شد و با آن‌ها جنگید. ینیفر که به تازگی دوره‌ای از شکنجه‌های شدید را تحمل کرده بود، توسط توانایی‌های جادویی ویلگفورتز شکست خورد. سپس رجیس خون‌آشام به او حمله کرد و صورت او را خراشید. ویلگفورتز این خون‌آشام را شعله‌ور کرد و درگیر دوئلی سخت با گرالت شد. ویلگفورتز یک بار دیگر برنده شد تا اینکه گرالت به لطف جاخالی دادن و یک حمله‌ی توهم‌آمیز سطح-بالا که شوکی به ویلگفورتز وارد کرده بود، دست برتر را گرفت. گرالت فورا سر این جادوگر را برید و برای همیشه به زندگی ویلگفورتز پایان داد.

صفحات دیگر