لوک اسکایواکر
Luke Skywalker
لوک اسکایواکر (Luke Skywalker) فردی حساس-به-نیرو و یک استاد جدای افسانهای بود که در زمان سلطنت امپراتوری کهکشانی در جنگ داخلی کهکشانی مبارزه کرد. اسکایواکر در کنار افرادی چون شاهزاده لیا اورگانا و کاپیتان هان سولو در جبههی اتحاد بازیابی جمهوری خدمت کرد، جبههای که متعهد به سقوط امپراتور پالپاتین و احیای دموکراسی بود. به دنبال تلاشهای اسکایواکر در این جنگ، او به یک افسانه زنده تبدیل شد و به عنوان یکی از بزرگترین جدایهای تاریخ کهکشان نامش ثبت شد.
لوک اسکایواکر پسر شوالیه جدای یعنی اناکین اسکایواکر و سناتور پدمی آمیدالا بود که به همراه خواهر دوقلوی خود یعنی لیا در سال ۱۹ پ.ن.ی به دنیا آمد. به دنبال مرگ آمیدالا و سقوط اناکین به جنبهی تاریکی نیرو، فرزندان اسکایواکر از هم جدا شدند و به مخفیگاهی فرستاده شدند. سرپرستی لیا توسط خانواده سلطنتی آلدران پذیرفته شد، و لوک نیز توسط بستگانش بر روی سیاره تاتوئین پرورش یافت. اسکایواکر که به دنبال یک زندگی ماجراجویانه و هدفمند بود به شورشیان پیوست و راههای استفاده از نیرو را تحت نظر استاد جدای یعنی اوبی-وان کنوبی آموخت. اوبی کسی بود که خودش اولین شاگرد پدر لوک بود. در طول نبرد یاوین، اسکایواکر با از بین بردن ابرسلاح امپراتوری یعنی ستاره مرگ، اتحاد را از نابودی نجات داد. او آموزشهای خود را در سالهای بعدی ادامه داد و تصمیم گرفت که مانند پدرش یک شوالیه جدای شود و در به همین سبب مربی جدید خود یعنی در استاد اعظم یودا را پیدا کرد. اسکایواکر پس از مرگ استادش در تاریخ ۴ ب.ن.ی در نبرد اندور شرکت کرد و در طول این جنگ با دارث ویدر، ارباب تاریکی سیث روبرو شد، کسی که در حقیقت پدر او اناکین اسکایواکر بود که به جنبهی تاریک نیرو روی آورده بود. اناکین با کمک لوک اقدام به کشتن امپراتور کرد و دوباره به جنبهی روشن نیرو بازگشت، با این حال این اتفاق به بهای جان او تمام شد.
با نابودی سیث و تسلیم شدن امپراتوری در سال ۵ ب.ن.ی، لوک اسکایواکلر برای جستجوی اطلاعاتی به منظور بازسازی محفل جدای به سراسر کهکشان سفر کرد. یکی از شاگردان او فرزند خواهرش یعنی بن سولو بود که واسطهی رابطهی خونی اسکایواکر از قدرت و پتانسیل بالایی بهرمند بود. اسکایواکر پس از دست رفتن این خواهرزادهاش که همانند ویدر به سمت تاریکی سقوط کرده بود بسیار ناامید شد. علاوه بر این، از بین رفتن محفل نوپای او باعث شد تا او به این باور برسد که دیگر زمان پایان یافتن جدای فرا رسیده است. بنابراین او خودش را به سیاره دوردست آچ-تو تبعید کرد تا باقی عمرش را در آنجا سپری کند. او در زمان صعود محفل یکم نسبت به هر نوع درخواست کمک از کهکشان بیاعتنا بود تا این که در سال ۳۴ ب.ن.ی و اندکی پس از سقوط جمهوری جدید، او متقاعد شد تا برای آخرین بار نقشی حیاتی را در نبرد بین نور و تاریکی بازی کند. اگرچه او در این نبرد جان خود را از دست داد اما افسانهی او در سراسر كهكشان گسترش یافت و جرقهی امید را در دل مخالفان محفل یکم روشن کرد. اسکایواکر قبل از مرگش اعلام کرد که محفل جدای با او نخواهد مرد، و آخرین شاگرد او یعنی ری این راه را ادامه خواهد داد.
در سال ۳۵ ب.ن.ی و در روزهای آخر جنگ، روح اسکایواکر با ری که خود را همانند استادش تبعید کرده بود ارتباط برقرار کرد. اسکایواکر از ری خواست که با پدربزرگش یعنی دارث سیدیوس احیا شده روبرو شود. او که باور داشت تبعید کردن خودش اشتباه بوده به ری گفت که سرنوشت جدای روبرو شدن با ترس است. به دنبال نابودی امپراتور، روح اسکایواکر و خواهرش شاهد اتخاذ شدن نام خانوادگیشان توسط ری بودند.