عایشه
Aisha
عایشه یا عایشا (Aisha) موجودی از بُعد نور بود که به همراه چهار نفر دیگر به سیاره زمین تبعید شد. آنها با تشکیل کلاندستینها به دنبال یک جفت النگو بودند که امکان بازگشت به خاستگاهشان را محیا میکرد. در سال ۱۹۴۲، کلاندستینها یکی از النگوها را در معبدی در هند پیدا کردند. با این حال، عایشه پس از حمله نیروهای مسلح بریتانیا به این معبد از تیم جدا شد. او به روستایی در بمبئی گریخت و در آنجا با حسن آشنا شد و عاشق او شد و دختری به نام سانا را به دنیا آورد.
با این حال، در سال ۱۹۴۷ و در جریان تجزیه هند، عایشه توسط هم تیمی سابق خود نجما شناسایی و تهدید شد. عایشه با همسر و دخترش روستا را ترک کرد و به ایستگاه قطار رفت و در آنجا توسط نجما مورد ضربات چاقو قرار گرفت. او در حین مرگ، نوهاش کامالا خان را در آنجا مشاهده کرد که از آینده در زمان سفر کرده بود. عایشه که متوجه شد سانا با وجود خان در امان خواهد بود، کلماتی را با خان در میان گذاشت و از او خواست که اطمینان حاصل کند که قبل از مرگش سانا سوار قطار میشود.