سیریلا فیونا الن ریانون
Cirilla Fiona Elen Riannon
نام مستعار
نژاد
جنسیت
ملیت
عنوان
پیشه
قابلیتها
خاندان
بستگان
صداپیشه
بازیگر
سیریلا فیونا الن ریانون که بیشتر با عنوان سیری (Ciri) شناخته میشود، متولد سال ۱۲۵۲ یا ۱۲۵۳، و احتمالا در زمان عید بتلین متولد شد. او تنها شاهزاده سینترا، دختر پاوتا و امهیر وار امریس، و همچنین نوهی ملکه کالانته بود.
بعد این آن که گرالت ریویا به برداشتن نفرین دونی کمک کرد، دونی پاداش مورد درخواست این ویچر را جویا شد و گرالت خواستار قانون سورپرایز شد. در آن مقطع این موضوع مشخص شد که پاوتا دختری به نام سیری را باردار است که دونی از این موضوع اطلاعی نداشت. به این ترتیب به موجب قانون مذکور زندگی گرالت و سیری به هم گره خورد.
بیوگرافی
سیری در اسکلیگ متولد شد و به دنبال تولد او ملکه کالانته به مشاورش یعنی موساک دستور داد برای شکستن قانون سورپرایز گرالت را بکشد. موساک آمادهی انجام این کار بود چرا که کسی نمیتوانست به سادگی با ملکه مخالفت کند، اما مدتی کوتاهی بعد کالانته او را احضار کرد و بدون هیچ توضیحی از دستورش عقب کشید.
اطلاعات زیادی از پرورش سیری و رابطهی او با پدر و مادرش وجود ندارد، با این حال پاوتا دخترش را تحسن میکرد و طبق گفتهی سایرین پاوتا کمتر از سیری جدا میشد. با این حال این موضوع مانع نشد تا پاوتا دخترش را به طور مخفیانه به از اسکلیگ به سینترا بفرستد، با وجود این ملکه کالانته هم مخالف آن بود. مدتی پس از آن، پاوتا و دونی در دریا «مردند» و سیری در سن ۵ سالگی یتیم شد. کالانته به خاطر این که برادرزادهی شوهرش یعنی کرخ ان کریت اجازه داده بود تا آنها به دریا بروند، او را مجبور کرد تا سوگند بخورد تا همیشه از سیری محافظت کند. کالانته همین طور سیری را از بازدید دوبارهی جزایر اسکلیگ منع کرد اگرچه این ممنوعیت تنها شش ماه دوام آورد و سیری باری دیگر قادر شد هر زمستان و تابستان به اسکلیگ برود.
شاهدخت سینترا
سیری با مرگ والدینش تنها وارث سلطنت سینترا بود و از همین رو تحت مراقبت ویژه مادربزرگش یعنی ملکه کالانته قرار گرفت. با وجود اقدامات کالانته برای پی نبردن سیری به موضوع قانون سورپرایز و گره خوردن سرنوشتش به گرالت، اما پرستار سیری اطلاعاتی در مورد یک ویچر مو-سفید به او گفته بود که روزی برای بردن او خواهد آمد.
تقریبا ۶ سال پس از روزی که نفرین دونی برداشته شد، گرالت به سینترا بازگشت، اما کالانته که نمیخواست تنها نسل باقی مانده خود را از دست بدهد، سیری را در میان گروهی از پسران پنهان کرد و آنها را به بازی کردن در خندق بیرون از قلعه واداشت. وقتی گرالت وارد شد به اشتباه فکر کرد که پاوتا یک پسر دارد و متعجب بود که کدام یک از آنها پسر اوست. در نهایت او از بردن هر کودکی خودداری کرد و بدون اینکه حتی هویت واقعی فرزند پاوتا را بداند، آنجا را ترک کرد.
سقوط سینترا
در سال ۱۲۶۳، امپراتوری نیلفگاردی که مدتی بود پادشاهیهای جنوب را در اختیار گرفته بود، سرانجام تصمیم گرفت به سمت سینترا حرکت کند. در آخرین فشار این هجوم، سیری با مادربزرگش و بسیاری از اشراف در قلعه پایتخت سنگر گرفتند. هیچ شانسی برای زنده ماندن وجود نداشت زیرا سرانجام سربازان نیلفگاردی به داخل نفوذ میکردند و تنها مسئله زمان آن بود. نادانسته از سیری و مادربزرگش یک جاسوس نیلفگاردی در قلعه وجود داشت که وقتی کالانت از تعدادی از سربازانش خواست تا با سیری جوان فرار کنند، این جاسوس به مهاجمان خبر داد که او در حال فرار است.
اسکورت سیری به گروه «کهیر مار دفرین اپ کلاک» برخورد کرد و یک تعقیب و گریز در شهر سوزان آغاز شد تا اینکه افراد کهیر در نهایت با نگهبانان سینترایی روبرو شدند و یک درگیری در گرفت. هنگامی که نیلفگاردیها و سینتراییها هر دو به طور یکسان تلفات دادند، سیری ترسیده بر روی زمین افتاد و به سختی از یک ضربه چاقو نجات یافت. او که هنوز گیج بود، کمی بعد خود را در کنار کهیر تنها یافت که تنها بازمانده جناح دیگر بود. همانطور که کهیر او را با خود میبرد، سیری قبل از بیهوش شدن جیغ میکشید. مدت کوتاهی بعد، سیری به این نتیجه رسید که کهیر توانسته به همراه او از شهر فرار کند، اما از آنجایی که کهیر زبان او را نمیدانست، هیچ چیز به آرامش او کمک نمیکرد. بعدا در همان شب، وقتی آن دو به خواب رفتند، سیری موفق شد از کهیر دور شود.
سیری تنها به مدت دو هفته در جنگلهای ریوردل سرگردان بود و پس یک ماه ماندن در کنار گروهی از فراریان، در نهایت در کنار خانوادهای چهار نفره در کاگن پناه گرفت. مدت کوتاهی بعد، گلدنچیکز او را پذیرفت و سیری به همراهی این زن و خانوادهاش به لوورسودن نقل مکان کرد. در حالی که سیری فاش نکرده که چه کسی است و اهل کجاست، طی شش ماه بعدی گلدنچیکز از این دختر خوشش آمد، به خصوص که خودش دیگر نمیتوانست بچهدار کند و فقط یک پسر داشت. با این حال بنا بر سرنوشت، شوهر گلدنچیکز یعنی یورگا در طول سفر خود توسط گرالت نجات یافته بود، و از آنجا که گرالت نمیدانست چه چیزی به عنوان پاداش بخواهد بنابراین قانون شگفتی را وضع کرد. هنگامی که یورگا ویچر را در سال ۱۲۶۴ به خانه خود برد و از حضر سیری دختر در کنار همسرش مطلع شد، ناگهان سیری و گرالت به سوی یکدیگر دویدند و سیری فریاد زد که آنها یک بار دیگر به هم رسیدهاند.
تمرین در کر مورهن
در سال ۱۲۶۵، گرالت این دختر جوان را با خود به کر مورهن برد تا هم او را مخفی نگه دارد و هم او را به عنوان یک ویچر آموزش دهد. در طول سفر به آنجا، سیری اغلب با کابوسهای شوالیهای با کلاه بالدار مواجه میشد و گرالت باید به او اطمینان میداد که همه چیز خوب است. وقتی سرانجام در پاییز همان سال آنها وارد کر مورهن شدند، شاهزاده خانم ابتدا از ویچرها میترسید اما خیلی زود این گروه کوچک به خانواده و دوستان او تبدیل شدند. در همان شبی که آنها رسیدند، ویچرها به سرعت متوجه شدند که سیری یک کودک معمولی نیست.
ویچرها از جمله گرالت، وزمیر، لمبرت، اسکل و کوئن اگرچه خیلی در آموزش دادن سیری راحت نبودند اما تمرینات را شروع کردند. آنها از قارچها و گیاهان مخصوصی که در دره یافت میشد برای تسریع پیشرفت فیزیکی و هورمونی او به عنوان یک ویچر استفاده کردند و به او قدرت و چابکی بسیار بیشتری نسبت به اندازهاش دادند. با این حال، در بخشی از تمرینات او سقوط کرد و وارد نوعی خلسه شد. در یکی از کابوسهای فراوان سیری، او در حالت خلسه مرگ کوئن و گرالت را پیشگویی کرد. با این حال خود سیری چیزی از این موارد به یاد نمیآورد و ویچرها هرگز چیزی در این مورد به او نمیگفتند.
ویچرها به کمک نیاز داشتند تا بفهمند چه اتفاقی برای سیری میافتد و بنابراین در سال ۱۲۶۵ به سراغ تریس مریگولد جادوگر رفتند. در ماه دسامبر، تریس به به آنجا رسید تا سیری ۱۲ ساله را ببیند. در حین یک آسیبدیدگی، زمانی که تریس در حال التیام دادن آسیب سیری بود از نزدیک شاهد یکی از خلسههای او بود که این بار مرگ تریس را پیشبینی میکرد.
روز بعد تریس پی برد که قاعدگی سیری شروع شده است و از آنجایی که هیچ زنی در اطراف او نبوده، او خجالت میکشیده است تا این موضوع را با ویچرها در میان بگذارد. با راهنمایی تریس، سیری رفت و به ویچرها اطلاع داد که او «بیاختیار» است و تا زمانی که این وضعیت تمام نشود، تمرین بدنی انجام نخواهد داد. تریس برای ادامهی حضورش این شرط را تعیین کرد که ویچرها تغذیهی سیری با گیاهان و قارچهای خاص را متوقف کنند، زیرا در حالی که این موارد به تناسب اندام و عضلهسازی کمک میکرد، اما میتوانست اثرات نامطلوبی بر ویژگیهای زنانه سیری در زمان رشد داشته باشد.
در شبی در نیمه زمستان، زمانی که کوئن حواس سیری را با یک بازی پرت کرده بود، تریس فاش کرد که سیری یک منبع است، که ابتدا با انکار ویچرها همراه شد زیرا آنها میگفتند که سیری حتی نمیتواند علائم اولیه آن را نشان دهد. با این حال، تریس فاش کرد که منبعها فقط انتقالدهنده جادو هستند و بنابراین هیچ کنترل واقعی بر آن ندارند: تنها یک احساس قوی میتوانست به طور غیرمنتظره آن را فعال کند. پس از آن ویچرها سعی کردند تا بفهمند سیری در حالت خلسه از طریق چه چیزی سخن میگوید. تریس متوجه شد که هر چیزی که از طریق سیری صحبت میکند بسیار قدرتمند است، در حالی که او قادر به کنترل آن نیست. به طور طبیعی، سیری هیچیک از آنها را به خاطر نمیآورد و با وجود اینکه به اندازه کافی در مورد زبان الدر نمیدانست، اما وقتی از حالت خلسه بیرون میآمد با این زبان صحبت میکرد و اشاره میکرد که «چیزی در حال پایان است». گرالت که میدانست به کمک یک جادوگر باتجربهتر نیاز دارد، سرانجام از ینیفر درخواست کمک کرد.
با گذشت زمستان، سیری به آموزشهای ویچر خود ادامه داد و در عین حال از تریس میآموخت. در مقطعی، ویچرها یک شمشیر سفارشی را برای سیری ساختند تا با ساختار او مطابقت داشته باشد.
با این حال یک شب در اواسط فوریه ۱۲۶۶، سیری مکالمهای بین تریس و ویچرها را شنید که در رابطه با بیتفاوتی آنها نسبت به سیاست بود. وقتی سیری وارد شد و اعلام کرد که در مبارزه با نیلفگاردیها در کنار تریس میایستد چرا که آنها مادربزرگش را کشتهاند. سیری فاش کرد که برای چنین هدفی یعنی کشتن آنها در حال آموزش است و این که میخواهد شوالیه درون خوابهایش را بکشد. گرالت با شنیدن این صحبتها به شدت او را تنبیه کرد و به او اطلاع داد که آموزش او برای نجات جانها است.
سیری مضطرب به داخل حیاط دوید و روی طاقچه یکی از دیوارها ایستاد و در آنجا شمشیر خود را بررسی کرد. با نزدیک شدن گرالت و تریس، او فریاد زد که قرار نیست کسی شمشیر او را از او بگیرد. پس از یک گفتگوی دلگرم کننده با سیری، هر سه به توافق رسیدند که وقت آن رسیده است که برای ادامه تعلیمات سیری به سمت جنوب به سمت معبد در الاندر حرکت کنند.
آموزش با ینیفر
گرالت سیری را تحت مراقبت ننکه گذاشت، در همین حین در مورد شرایط موجود برای ینفر نامه نوشت و از او برای آموزش سیری کمک خواست.
پس از ورود ینفیر، سیری در ابتدا آشکارا او را دوست نداشت زیرا جادوگری بسیار سرد بود، با این حال به سرعت یک پیوند مادر و دختری بین آنها ایجاد شد و او بیشتر و بیشتر وقت خود را با این جادوگر میگذراند. ینفیر او را تحت فشار قرار داد و تحت آزمایشهای زیادی قرار داد و همچنین به او در مورد ماهیچهها و استخوانها، تعادل و نحوه کنترل تنفس آموخت. او همین طور به سیری در مورد جادو و آشوب و نحوه کنترل آن آموزش داد. مدتی بعد، در حالی که سیری با دوستان جدیدش آنجا مشغول انجام کارهای خانه بود، به او در مورد افزایش تنش سیاسی و احتمال وقوع جنگ دوم شمالی گفته بود، چیزی که او را کنجکاو کرد. سپس او به سراغ نگهبان ننکه به نام ژار رفت. جار به او از جغرافیای منطقه و پتانسیل جنگ دوم گفت و وقوع آن را بعید میدانست. پس از یک معاشقه ناخوشایند با ژار باعث عصبانیت سیری شد، سیری به سراغ ینفیر رفت و به او گفت که صبح روز بعد آنجا را ترک کنند و عازم مدرسه جادویی ارتوزا شوند.
سفر به آرتوزا
در اواخر ژوئن ۱۲۶۷، پس از ماندن یک شب در مسافرخانهای در الندر، سیری و ینفیر در حال آماده شدن برای خروج بودند که سیری وارد خلسه شد و مرگ پیامآوری به نام آپلگات روی ماسههای داغ را پیشگویی کرد. شب بعد را آنها در مسافرخانهای در شهر تمریان انکر سپری کردند. پس از سه روز سواری، آنها به گورس ولن رسیدند، جایی که ینفیر هویت سیری را پنهان کرد تا بتوانند از بانک جیانکاردی دیدن کنند و هزینه حضور سیری در ارتوزا را پرداخت کند. سیری نیز در این مدت در شهر گشت و گذار کرد.
سپس آنها به مسافرخانه سیلور هرون دعوت شدن. در حالی که جادوگران مشغول خوشگذرانی بودند، سیری آنجا را ترک کرد و صاحب مسافرخانه را متقاعد کرد که یک اسب به او بدهد. او یادداشتی را برای ینفیر گذاشت و به سمت غرب و به سمت هیروندوم رفت که گرالت آخرین بار در آنجا حضور داشت. در طول این سفر طوفانی، او فلشبکهایی از سینترا و شوالیه سیاه تا کاخ شاراود را تجربه کرد، و سپس چشماندازی از وایلد هانت را دید که قصد داشتند او را به خدمت بگیرند. زمانی که او به مزرعه رسید و گرالت و سپس ینفیر را دید که از طریق پورتال او را تعقیب کرده بود، از خستگی بیهوش شد. صبح روز بعد، او از خانه هافمایر بیرون رفت و صحبتهای دو مربی خود یعنی ویچر و ینیفر را پنهانی گوش داد که توسط دندلاین، دوست گرالت کشف شد. در نهایت همه چیز خلاصه شد و ینفیر سیری و ویچر را به گردهمایی جادوگران در تاند دعوت کرد.