ینیفر
Yennefer
نام مستعار
تولد
نژاد
جنسیت
ملیت
پیشه
وابسته به
قابلیتها
بستگان
صداپیشه
بازیگر
ینیفر (Yennefer) جادوگری متولد سال ۱۱۷۳ بود که در پایتخت ادرین یعنی ونگربرگ زندگی میکرد. او معشوقهی حقیقی گرالت ریویا و همانند مادری برای سیری بود. او سیری را به چشم دختر خود میدید و از انجام دادن هر کاری برای نجات او دریغ نکرد.
ینیفر اگرچه یک مشاور سلطنتی رسمی نبود اما به پادشاه دِماوند مشاوره میداد. او از دوستان نزدیک تریس مریگولد، جوانترین عضو شورای عالی جادوگران در انجمن برادری جادوگران بود. بعد از سقوط این انجمن، کلبه جادوگران اقدام به جذب او کرد اما با این حال ینیفر و اعضای کلبه توافقی با هم نداشتند چرا که کلبه سیاستهای خود را دنبال میکرد و هدفش استفاده از سیری بود.
بیوگرافی
اوایل زندگی و تدریس در آرتوزا
ینیفر از زمان تولدش در سال ۱۱۷۳ به طور مادرزادی گوژپشت بود. پدر او پس از تولد ینیفر به خاطر این بدشکلی از او تنفر پیدا کرد و مادر ینفیر را برای همین موضوع سرزنش میکرد، و این مشکل را از طرف او میدانست. مادر او در ابتدا سعی کرد تا از ینیفر مراقبت کند و باور دات که این موضوع از ارادهی خدایان است، اما پدرش نسبت به او بیاعتنا بود تا آنکه روزی هر دوی آنها را رها کرد تا با کس دیگری زندگی کند. بعد از آن مادر ینیفر که رفتن شوهرش ناراحت بود نیز شروع به کتک زدن دختر خودش کرد.
در مقطعی او به دلیل پتانسیل بالای جادوییاش در مدرسه جادوگری آرتوزا پذیرفته شد، جایی که او تحت تعلیم تیسایا دو وریس قرار گرفت که همانند مادرش بود. ینیفر در طول تمریناتش سعی کرد با بریدن هر دو مچ دستش، خود را بکشد و تاندونهایش را قطع کرد، اما جان سالم به در برد. طبق گفتهی تیسایا، هدفمند بودن تلاش او تنها چیزی بود که باعث شد او از بر احساس حقارت نسبت به ضعف خود چیره شود و به تمریناتش ادامه داد. طبق سنت جادوگران، هر گونه نقص جسمی، از جمله قوزی که او داشت باید به طور جادویی برطرف شود. ینیفر با همکلاسی خود سابرینا گلویسیخ دوست شد و سرانجام در سال ۱۱۸۶ در سن ۱۳ سالگی آموزش و آزمونهای خود را پشت سر گذاشت و به عنوان یک جادوگر فارغالتحصیل شد. سه سال بعد، در سال ۱۱۸۹ او باکرگی خود را از دست داد.
دیدار با گرالت
یک روز صبح، یک ویچر به سراغ او آمد و خود را گرالت ریویا معرفی کرد و از او درخواست التیام دادن دوستش، دندلاین را داشت که توسط یک جن گرفتار شده بود. پس از یک احوالپرسی اولیه و خشن که گرالت با طعنه به سوالات او پاسخ داد، ینیفر موافقت کرد تا این شاعر را شفا دهد، اما به طور مخفیانه هدفش این بود که پس از برآورده شدن آخرین آرزوی دندلاین، این جن را اسیر کند. هنگامی که گرالت سعی کرد تا او را از سوءاستفاده کردن از دندلاین باز دارد، طلسم او بر این ویچر غلبه کرد و او را مجذوب کرد تا علیه مخالفان ینیفر در شهر بایستد.
پس از دستگیری گرالت، دندلاین با دستوراتی از ینیفر به شهر تلپورت شد تا بتواند گرالت را آزاد کند. ینفر سعی کرد جن را اسیر کند، اما نمیدانست که ارباب آن دندلاین نیست، بلکه گرالت است و هنوز یک آرزو باید بکند. وقتی گرالت وارد شد متوجه ضعف ینیفر برای مهار کردن جن و احتمال کشته شدنش شد، آرزو کرد که سرنوشت آنها به هم گره بخورد تا جان او نجات پیدا کند. به این ترتیب ینیفر از ویچر سپاسگزاری کرد و رابطه آنها از اینجا شروع شد.
نبرد سادن هیل
سالها بعد در زمان نبرد سادن هیل در سال ۱۲۶۳ او توسط فرینجیلا ویگو، یک جادوگر نیلفگاردی کور شد. بینایی او بعدا به شکل جادویی بازیابی شد اما زخمهای روحی آن باقی ماند.
معبد ملیتل و تمرین دادن سیری
ینیفر همانند بیشتر جادوگران نازا بود. او به طور محرمانه سعی داشت راهی برای باروری خود پیدا کند. در سال ۱۲۶۶ او نامهای از گرالت دریافت کرد تا به تعلیم سیری بپردازد. او عشق مادرانه خود را به سیری، دخترخوانده مقدر شدهی گرالت بخشید و به او جادوگری را تحت نظارت ننکه آموزش داد. او ابتدا به سیری در مورد جادو و سپس نحوهی مهار کردن آشوب را آموزش داد.