امهیر وار امریس
Emhyr var Emreis
نام مستعار
نژاد
جنسیت
ملیت
عنوان
خاندان
بستگان
بازیگر
امهیر وار امریس، دیتون آدان این کارن اِپ موروود (Emhyr var Emreis, Deithwen Addan yn Carn aep Morvudd - به زبان نیلفگاردی: «شعله سفیدی که روی قبر دشمنانش میرقصد»)، که همچنین با نام مستعارش یعنی دونی شناخته میشود، از سال ۱۲۵۷ تا زمان مرگش امپراتور نیلفگارد، ارباب متینا، ابینگ، گمرا، و فرمانروای نازیر و ویکووارو بود. او همچنین در سال ۱۲۶۸ پس از ازدواج با سیرلا به پادشاه سینترا تبدیل شد.
حاکمیت او در نیلفگارد همانند پیشینیان او بسیار خشونتآمیز و همواره با سیاستهای توسعه طلبانه همراه بود. این موضوع باعث وقوع دو جنگ علیه قلمروهای شمالی شد که او در هر دوی آنها بازنده بود. امهیر وار امریس حاکمی هوشمند و زیرک بود. او در انتخاب افراد خود دقیق بود و بسیاری از نقشههایی که علیه او طراحی شده بود را نقش بر آب کرد. او نسبت به خائنان بیرحم بود و اهداف خود را با عزم بسیاری انجام میداد.
او فردی مطلوب در میان نژادهای ارشد (الف، دورف، گنوم) بود، و بر خلاف آن فردی نامطلوب در نظر پادشاهان شمال بود.
بیوگرافی
دوران کودکی
در سن ۱۳ سالگی، پدر امهیر یعنی فرگوس وار امریس، امپراتور نیلفگارد آن زمان، پس از یک کودتا از عنوان خود خلع و سپس زندانی و شکنجه شد. این کودتا توسط یک اشرافی با نفوذ انجام شد که با نام غاصب شناخته میشد.
جادوگری به نام براتنس که در خدمت غاصب بود، امهیر را در غالب یک شوخی به شکل یک جوجهتیغی انساننما درآورد، زیرا کلمه «امهیر» در گویش نیلفگاردی به معنای «جوجهتیغی» بود. این اقدام به عنوان راهی برای شکستن فرگوس و وادار کردن او به اعطای مشروعیت بود، اگرچه این نقشه شکست خورد و غاصب پدر امهیر را کشت. از آن پس او دیگر از نام امهیر استفاده نکرد و در جنگل رها شد تا توسط سگها دریده شود. با وجود این، امهیر زنده ماند و متوجه شد هر شب به شکل انسانی خود بازمیگردد.
سفر به سینترا
پس از مدتی سرانجام امهیر به شمال رسید و از نام «دونی، اورچن از ارلنوالد» استفاده کرد. در سال ۱۲۳۷، در حالی که در منطقهی جنگلی سینترا پرسه میزد، با به پادشاه زخمی و درمانده روگنر برخورد و پس از نجات او قانون سورپرایز را فراخواند.
۱۵ سال بعد، در پانزدهمین سالگرد تولد پاوتا که خواستگاران شاهدخت نیز حضور یافته بودند، او نیز خود را به کالانته معرفی کرد. اگرچه انتظار میرفت که شاهدخت پاوتا در سن ۱۵ سالگی ازدواج کند، اما دونی از یک سال قبل با او دیدار میکرد و آنها مخفیانه عاشق هم بودند. بنابراین وقتی ملکه جشنی را برای تولد پاوتا ترتیب داد، او از فرصت استفاده کرد و اعلام کرد که شاهدخت از زمان تولدش متعلق به او بوده است.
سپس دونی اعلام کرد که به واسطه قانون سورپرایز که در هنگام نجات همسر متوفی کالانته، پادشاه سابق روگنر وضع شده بود، شاهدخت پاوتا از آن او خواهد بود. پس از یک تبادل طولانی و شدید، دونی توسط کالانته فریب خورد و با برداشتن کلاهش قبل از نیمهشب، شکل هیولایی او برای همه آشکار شد، با این حال پاوتا صرف نظر از شکل او همچنان او را میخواست. این باعث یک غوغا شد و دست نشاندگان ملکه و خواستگاران سعی کردند به دونی حمله کنند. گرالت و موساک نیز سعی کردند تا از دونی محافظت کنند. با این حال، یکی از خواستگاران موفق شد به دونی ضربه بزند و تواناییهای جادویی پاوتا ناگهان از بین رفت و تمام اثاثیه و افراد حاضر در سالن به پرواز درآمد و قلعه تهدید به فروریختن شد.
پس از اینکه گرالت و موساک موفق به آرام کردن پاوتا شدند، دونی که اکنون خودش را به عنوان شاهزاده ماخت و پسر آکرسپارک معرفی میکرد، پس از نیمهشب به شکل انسانی بازگشت. پس از یک بحث و گفتگو با کالانته، در نهایت موافقت شد تا دونی و پاوتا ازدواج کنند و نفرین امهیر برداشته شد. پس از تشکر از گرالت، او و همسر آیندهاش از این خبر که پاوتا باردار است و دونی به زودی پدر میشود شگفت زده شدند.
وقتی بچه به دنیا آمد نامش را سیریلا گذاشتند.
بازپسگیری میراث
در دهه ۱۲۵۰ و پس از تولد سیری، جادوگری به نام ویلگفورتز به عنوان یک متحد در مقابل دونی در سینترا حاضر شد و خواهان ثروت و قدرتی بود که فقط امپراتور نیلفگاردی قادر به فراهم کردن آن بود. هنگامی که ویلگفورتز یک پیشگویی را فاش کرد، دونی تصمیم گرفت به نیلفگارد بازگردد تا میراث خود را بازیابی کند. با این حال، دونی و ویلگفورتز زیر نظر کالانته به فکر ترفندی افتادند تا با جعل کردن مرگ پاوتا، سیری و دونی با غرق شدن یک کشتی، بدون هیچ ردی ناپدید شوند. با این حال، پاوتا که از نقشههای شوهرش آگاه بود، سیری را به موقع از کشتی خارج کرد، که منجر به درگیری بین پاوتا و دونی شد، به طوری که پاوتا در دریا غرق شد. سرانجام امهیر موفق شد تا مرگ خودش به عنوان «دونی» را جعل کند و به وطنش بازگردد، و شورشی را علیه غاصب رهبری کند.
پس از تمام مبارزات بر سر قدرت و تاج و تخت، امهیر تمام دشمنان سیاسی خود را متلاشی کرد و از سنگ قبرهای آنها برای سنگ فرش کردن سالن رقص خود استفاده کرد. به او لقب «شعله سفیدی که روی گورتپههای دشمنانش میرقصید» داده شد.
اولین جنگ شمالی
در سال ۱۲۶۳، امهیر به عنوان امپراتور نیلفگارد، اولین جنگ نیلفگارد-نوردلینگ را با هدف گسترش امپراتوری خود آغاز کرد و با شکست دادن ارتش سینترا، این قلمرو را محاصره کرد، جایی که دخترش در آنجا نگهداری میشد. در حالی که نیروهای نیلفگارد به سینترا حمله کردند، سیری موفق به فرار شد و امهیر به زودی ماموران خود را برای یافتن و دستگیری او فرستاد.
پس از چندین لشکرکشی موفق علیه شمال، تهاجم امهیر پس از شکست کامل نیروهایش در نبرد دوم سادن هیل متوقف شد و پایان جنگ اول نیلگارد-نوردلینگ رقم خورد. او پس از این شکست، فرماندهانی که او را ناکام گذاشته بودند را اعدام کرد یا با مقامات جوانتر و مصممتر جایگزین کرد.
سلطنت بعدها
امهیر در سال ۱۲۹۰ عنوان خزانهدار امپراتوری را به معتمد خود یعنی پیتر اورتسن اعطا کرد. در دوره پایانی حکومت، او حتی با ارتقاء او تا درجه همیار امپراتوری، اختیارات پیتر را بیشتر کرد. این نشان میداد که او دیگر نمیتواند به تنهایی حاکم امپراتوری باشد. او سرانجام حداکثر تا سال ۱۳۰۱ درگذشت.