بر پایه سیستم حالت روشن حالت تاریک

هیهاچی میشیما

اشتراک‌گذاری

هیهاچی

Heihachi

هیهاچی میشیما - تکن

نام واقعی

هیهاچی میشیما

نام‌های دیگر

پادشاه مشت آهنین

سبک مبارزه

سبک مبارزه کاراته میشیما

کشور

ژاپن (شهروندی او توسط دولت انکار شده است)

نژاد

انسان

جنسیت

مذکر

سن

۳۱ (وقتی کازومی را کشت)
۵۲ (TK1)
۷۵ (TK4-TK7)

پیشه

رئیس میشیما زایباتسو (TK1، TK3-TK4، TK7)

خانواده

لی چائولان (پسرخوانده)
لارس الکساندرسون (پسر نامشروع)
رینا (دختر نامشروع)

صداپیشه

ژاپنی:
بانجو گینگا (TK1)
واتارو تاکاگی (TK2)
دایسوکه گوری (TK3-TK6، TK:TMP، SCII، DbD، TK3D:PE (گفتگوها))
اونشو ایشیزوکا (TK:BV، TTT2، TK3D:PE، SFxTK، PxZ-PxZ2، PSASBR، TK7، KOFAS)
تایتن کوسونوکی (TK:B)
انگلیسی:
جان پل شفارد (TK:TMP)
کوین مایکل ریچاردسون (با نام ویکتور استون) (SCII)
جیمیسون قیمت (TK:BV، SFxTK)
اس. هیروشی واتانابه (TK:B)

هیهاچی میشیما (Heihachi Mishima) یکی از شخصیت‌های اصلی سری تکن است. او در اولین بازی سری معرفی شد و در تمام عناوین بعدی تا تکن ۸ حاضر بود. اگرچه او به عنوان قهرمان اصلی بازی دوم ظاهر شد، اما آنتاگونیست اصلی سری است و تقریبا همیشه مسئول رویدادهای فاجعه آمیز بوده است. او در داستان تکن ۵ و تکن ۶ نقش محوری داشت اما به عنوان قهرمان اصلی در تکن ۷ ظاهر شد. هیهاچی پسر جینپاچی میشیما، شوهر کازومی میشیما، پدر کازویا میشیما، لارس الکساندرسون، و رینا، پدرخوانده لی چائولان و پدربزرگ جین کازاما است.

بیوگرافی هیهاچی میشیما

هیهاچی میشیما پسر جینپاچی میشیما است، کسی که یک شرکت خانوادگی را تأسیس کرد که در طول جنگ جهانی دوم به فروش سلاح می‌پرداخت. جینپاچی پس از جنگ صلح‌طلب شد و از تولید سلاح فاصله گرفت و بر توسعه سبک هنرهای رزمی خود یعنی سبک کاراته میشیما تمرکز کرد. او پسرش هیهاچی و همسر آینده‌ی هیهاچی یعنی کازومی هاچیجو را تحت آموزش قرار داد. هیهاچی و کازومی ازدواج کردند و وقتی هیهاچی ۲۶ ساله بود صاحب پسری به نام کازویا میشیما شدند. هیهاچی رشد کرد تا به یک رزمی‌کار برجسته و تاجر زیرک تبدیل شد. او به شرکت پدرش طمع داشت و در مسیری که پدرش در پیش گرفته بود مخالف بود. وقتی هیهاچی حدود سی سال داشت اقدام به یک کودتا کرد و کنترل شرکت پدرش را به دست گرفت. او شروع به تغییر شکل شرکت به شکل کنونی آن تحت نام میشیما زایباتسو کرد. جینپاچی و کازومی هر دو از این اقدام نگران بودند و جینپاچی به دنبال بازپس گیری شرکت از پسرش بود. با این حال جینپاچی شکست خورد و هیهاچی او را در زیر معبد خانوادگی‌شان یعنی هون-مارو زندانی کرد. هیهاچی ظاهرا جینپاچی را تا مدت قابل توجهی زنده نگه داشت و حدود پانزده سال بعد خبر مرگ او پخش شد. هیهاچی در این زمان چهل و پنج ساله بود.

هیهاچی مدت کوتاهی پس از زندانی کردن پدرش با همسرش کازومی مواجه شد که از او خواست از مسیر تاریکی که در آن قرار دارد صرف نظر کند. هیهاچی درخواست‌های او را نادیده گرفت و در هفته‌های بعدی کازومی بیمار شد و رفتاری خشونت‌آمیز در او ایجاد شد. هیهاچی از او مراقبت کرد تا سالم بماند، اما زمانی که کازومی در یک روز به او حمله کرد، همه چیز به هم ریخت. کازومی تبدیل به موجودی اهریمنی شد و ادعا کرد که طبق پیش‌بینی خانواده‌اش هیهاچی یک تاریکی بزرگ را به جهان خواهد آورد. او به هیهاچی گفت که وظیفه‌اش در تمام مدت این بوده است که در کنار او بماند تا او را از مسیرش منصرف کند یا در نهایت او را بکشد. این دو با هم درگیر شدند و هیهاچی با وجود عشقی که به کازومی داشت، در نهایت او را کشت. کازویا پسر پنج ساله‌ی هیهاچی متوجه این جریان شد و هیهاچی مسئول مرگ مادرش می‌دانست. در یک رویارویی هیهاچی پسرش را ضرب و شتم کرد و او را از صخره‌ای به پایین پرت کرد. به نظر می‌رسید که هیهاچی انگیزه‌های متفاوتی در این اقدام داشته است. او بعدا ادعا کرد که مایل بوده ببیند آیا کازویا همان «بیماری» کازومی را دارد یا خیر. کازویا از این حادثه زنده بیرون آمد.

هیهاچی که حالا هیچ مخالفی نداشت و کنترل انحصاری میشیما زایباتسو را در اختیار داشت، شروع به گسترش سریع آن و تقویت ظرفیت‌های تولید تسلیحات کرد. یکی از اولین چیزهایی که هیهاچی درگیر آن بود، جنگی در نیویورک بود که میشیما زایباتسو از خشونت گروهی در این منطقه حمایت می‌کرد و کنترل سیاستمداران محلی و پلیس را دستکاری می‌کرد که همین منجر به کشته شدن تعداد زیادی غیرنظامی شد. حادثه دیگری که او درگیر آن بود، جستجوی یک آویز باستانی و یک گنج از بومیان آمریکا بود. او کارکنانی را برای بازیابی این گنج فرستاد، اما در این میان عاشق شدن مردی باعث شد تا تصمیم بگیرد که محل نگهداری این گنج را از هیهاچی پنهان کند. هیهاچی او را به خاطر این خیانت ترور کرد و سال‌ها بعد همین اتفاق زمینه‌ای شد تا دختر آن مرد به دنبال انتقام از او باشد. هیهاچی در مدتی که احتمالا اوایل سی سالگی‌اش بود به یک سفر کاری به چین رفت و پسری را در خیابان یافت. او که تحت تأثیر این کودک قرار گرفته بود، او را به فرزندی پذیرفت و به ژاپن آورد تا به عنوان رقیب کازویا از او بهره بگیرد. او پسر خوانده‌اش لی چائولان را در کنار کازویا بزرگ کرد و به هر دوی آن‌ها تحصیلات اشرافی و دانش تجاری، و همین طور سبک کاراته میشیما را آموزش داد. پسران او هر دو به شدت از هیهاچی و ظلم او نسبت به آن‌ها خشمگین بودند. زمانی که هیهاچی در حدود ۴۷ سالگی قرار داشت، از یک زن سوئدی پسری به دنیا آورد تا پی ببرد که آیا فرزندانش به غیر از کازویا ممکن است با پدیده ژن شیطانی به دنیا آیند یا خیر. هیهاچی ظاهرا متوجه شد که این پسر چنین توانایی ندارد و از این رو علاقه‌اش را به او از دست داد.

کازویا به ویژه پدرش را تحقیر می‌کرد و از زمانی که او پنج ساله بود قصد کشتن او را داشت. کازویا با صرف زمان و قدرت، فرصتی را در مسابقات بین‌المللی پادشاه مشت آهنین یافت تا با پدرش روبرو شود. هیهاچی یک جایزه قابل توجه و حتی مالکیت میشیما زایباتسو را برای برنده تعیین کرده بود. کازویا موفق شد پدرش را شکست دهد و او را از همان صخره‌ای که خودش پرتاب شده بود برد به پایین انداخت. هیهاچی از این سقوط جان سالم به در برد اما در موقعیتی نبود که کازویا را به چالش بکشد، از این رو اجازه داد تا پسرانش او را مرده قملداد کنند.

دوران تصدی کازویا به عنوان رئیس زایباتسو با اقدامات جنایتکارانه، ترور، قاچاق غیرقانونی حیوانات و آزمایشات به منظور ایجاد یک دولت ملی همراه بود. وقتی کازویا برای اثبات برتری رزمی خود دومین تورنمنت پادشاه مشت آهنین را برگزار کرد، هیهاچی وارد میدان شد. علیرغم اینکه کازویا همانند مادرش به یک شیطان تبدیل شده بود، اما هیهاچی موفق شد با سوء استفاده از یک درگیری درونی در کازویا او را شکست دهد. هیهاچی برای اطمینان از مرگ قطعی پسرش، هلیکوپتری را به آتشفشان برد و جسد او را به داخل دهانه‌ی این آتشفشان انداخت. لی چائولان نیز که در زایباتسو کار می‌کرد، توسط هیهاچی تبعید شد. لی از ژاپن فرار کرد و تا بیست و یک سال بعد بازنگشت.

هیهاچی که اکنون رئیس زایباتسو بود، پس از مقابله با خیانت پسرانش ارتش خصوصی خود یعنی تکن فورس را تأسیس کرد. احتمالا در زمان مشابهی او مدرسه پلی‌تکنیک میشیما را نیز تأسیس کرد که به عنوان یک مرکز آموزشی مخفی تکن فورس عمل می‌کرد. در طول مسابقات دوم، کازویا اقدام به زندانی کردن نینا ویلیامز کرد که قصد ترور او را داشت. زمانی که هیهاچی زایباتسو را تصاحب کرد، نینا در یک ماشین آزمایشی خواب منجمد شده بود. هیهاچی او را در این دستگاه نگهداری کرد و از او تخمک‌های او برای یک برنامه ساخت ابر سرباز بهره گرفت. این آزمایش جان همه کودکان درگیر در آن به جز یک نفر را گرفت. همچنین در این مدت، هیهاچی روی تصویر زایباتسو کار کرد و از تکن فورس برای پرورش تصویری خیرخواهانه از این سازمان استفاده کرد و آن‌ها را به مأموریت‌های بشردوستانه و حافظ صلح فرستاد. در واقع هیهاچی به دنبال شکار یک منشا قدرت بزرگ بود یعنی موجودی به نام اوگر بود. شایعه شده بود که داشتن مواد ژنتیکی این موجود باعث افزایش عمر و افزایش قدرت می‌شود. هیهاچی موفق شد این موجود را پیدا کند، اما با بیدار کردن آن در معبدش در مکزیک کل تیم تکن فورس در این ماموریت از بین رفتند و این موجود نیز ناپدید شد. حدود شانزده سال پس از سرنگونی هیهاچی، پسری پانزده ساله نزد او آمد و ادعا کرد که پسر کازویا و جون کازاما است. این پسر جین کازاما بود که به خاطر رویارویی شدن با اوگر مورد توجه هیهاچی قرار گرفت. در آن زمان به نظر می‌رسید که اوگر به دنبال قوی‌ترین رزمی‌کاران است و از این رو برداشت می‌شد که جین مبارز قدرتمندی است. هیهاچی با استفاده از میل این پسر برای گرفتن انتقام از اوگر به خاطر کشتن مادرش، متعهد شد تا او را آموزش دهد و قصد داشت از جین برای فریب دادن اوگر استفاده کند.

هیهاچی به مدت چهار سال جین را آموزش داد و به نظر می‌رسید که این دو در این مدت رابطه‌ای نسبتا دوستانه داشتند. هیهاچی جین را به سفرهای کاری از جمله به کره جنوبی می‌فرستاد و او را در کنار دختری جوانی به نام لینگ شایو آموزش می‌داد. هنگامی که جین به اندازه کافی قوی شد، هیهاچی اقدام به برگزاری تورنمنت سوم پادشاه مشت آهنین کرد. اوگر نیز طبق انتظار در این رویداد ظاهر شد و جین موفق شد آن را بکشد. در حالی که دی‌ان‌ای اوگر ایمن شده بود و جین نیازی به آن نداشت، هیهاچی به این نتیجه رسید که نوه‌اش ممکن است مانند پدر و مادربزرگش حامل ژن شیطانی باشد. به این ترتیب او برای جلوگیری از چنین تهدیدی به جین شلیک کرد. این اقدام تقریبا مرگبار ژن شیطانی جین را بیدار کرد که دقیقا شبیه به همان روش سقوط از صخره کازویا بود. هیهاچی توسط جین شیطانی مورد حمله قرار گرفت و سپس جین با پروازی آنجا را ترک کرد.

در طی دو سال بعدی، هیهاچی متوجه شد که دی‌ان‌ای اوگر با او ناسازگار است. دکتر آبل حدس زد که اگر هیهاچی به مواد ژنتیکی یک انسان با ژن شیطانی دسترسی داشته باشد، ممکن است بتواند فرمولی سازگار با هیهاچی را ایجاد کند. هیهاچی با هدف اجرای یک برنامه ادغام شیطان و انسان، یورش به یک شرکت جدید بیوتکنولوژی به نام جی کورپ را آغاز کرد که شایعه شده بود این شرکت بقایای کازویا را از آتشفشان بازیابی کرده است. اگرچه این سرقت به نظر موفقیت‌آمیز بود اما تیم بازیابی در حین آن با خود کازویا روبرو شد که توسط این شرکت از آستانه مرگ احیا شده بود. پس از آن هیهاچی به منظور تامین مواد ژنتیکی برنامه‌ی خود اقدام به برگزاری دوره چهارم تورنمنت پادشاه مشت آهنین کرد تا کازویا و جین را جذب کند.

کازویا و جین هر دو در مسابقات حضور یافتند، اما هیهاچی مسابقات را قطع کرد و جین را قبل از نیمه نهایی ربود. هیهاچی پس از شکست دادن کازویا در فینال، او را به هون-مارو برد، جایی که جین در اسارت بود. کازویا در ملاقات با پسرش برای اولین بار توسط شیطان خود تسخیر شد. این شیطان به هیهاچی اطلاع داد که زمانی که کازویا به درون آتشفشان انداخته شد، این شیطان به دو نیم تقسیم شد و نیمی از آن به دنبال پسر متولد نشده کازویا رفت. این شیطان هیهاچی را بیهوش کرد و سپس سعی کرد نیمه دیگرش را از جین بیرون بکشد. او ناموفق بود و وقتی هیهاچی از خواب بیدار شد، کازویا بیهوش بود و جین نیمه تغییر یافته جلوی او ایستاده بود. جین هیهاچی را نیز شکست داد و مشت خود را عقب برد تا او را بکشد. با این حال، در آخرین لحظه به او رحم کرد و با پرواز رفت. لحظاتی بعد، یک گردان از روبات‌های جک وارد شدند و هیهاچی و کازویا مجبور شدند کنار یکدیگر بجنگند تا از این حمله جلوگیری کنند. کازویا وقتی فرصتی یافت، هیهاچی را به سمت ربات‌ها هل داد و پرواز کرد. کازویا اکنون قادر بود فرم شیطانی‌اش را به اراده خود کنترل کند. سپس روبات‌ها منفجر شدند و معبد با هیهاچی که داخل آن بود نیز منفجر شد. این انفجار باعث آزاد شدن بدن مهر و موم شده و اهریمنی جنپاچی میشیما شد که در زیر معبد قرار داشت.

 هیهاچی در اثر انفجار چندین مایل دورتر پرتاب شد و وقتی به هوش آمد خود را در وسط یک جنگل یافت. او چندین هفته در آستانه مرگ بود و هیچ اتفاقی را در این مدت به یاد نمی‌آورد. وقتی به هوش آمد، تورنمنت پنجم پادشاه مشت آهنین در غیاب او برگزار شده بود و یک برنده داشت که جین کازاما بود و مدعی مالکیت میشیما زایباتسو شده بود. هیهاچی از شنیدن این خبر خشمگین شد. او با تعداد کمی از افراد تکن فورس که به او وفادار مانده بودند، شروع به جمع‌آوری قدرت در املاک میشیما کرد. جین با زایباتسو یک جنگ جهانی را شروع کرده بود. هیهاچی در این مدت از نوه‌اش جاسوسی می‌کرد و همین طور پیگیر یک کاپیتان سرکش از تکن فورس بود که از این نهاد جدا شده بود و نیمی از تکن فورس را با خود برده بود. کاپیتان سرکش برای کسب اطلاعات نزد او آمد و هیهاچی پس از ناکامی در جذب کاپیتان به سمت خود، متوجه شد که این فرد پسر نامشروع او، لارس الکساندرسون کرد. لارس که علاقه‌ای به این رابطه نداشت، به هیهاچی شلیک کرد، هرچند که هیهاچی گلوله را بین دندان‌هایش گرفت و به تلاش لارس خندید.

جین درگیر جنگ با موجودی شد که در صحرای خاورمیانه بیدار شده بود. در غیاب او، هیهاچی زایباتسو را پس گرفت و نینا ویلیامز را مجبور کرد تا برای او کار کند. او شروع به اصلاح تصویر متلاشی شده زایباتسو در دنیا کرد. با این حال، او جنگ جین علیه شرکت جی را ادامه داد. او از شبکه اطلاعاتی یک انجمن مخفی باستانی استفاده کرد و شروع به کسب اطلاعات در مورد جین کرد. وقتی لارس موفق شد تا جین را قبل از او پیدا کند، هیهاچی در این جبهه تسلیم شد و به جای آن بر جنگ رسانه‌ای علیه کازویا تمرکز کرد. هیهاچی شکل شیطانی کازویا را در معرض دید جهانیان قرار داد و سپس نسخه‌ای از گذشته خود را به یک روزنامه‌نگار دیکته کرد تا میراث خود را مستحکم کند. او سپس کازویا را به مبارزه در دهانه یک آتشفشان دعوت کرد. با وجود خسته کردن کازویا شیطانی، اما هیهاچی در نهایت توسط پسرش کشته شد. کازویا جسدش را به لبه دهانه برد و آن را به داخل ماگمای این دهانه پرتاب کرد. کازویا همان کلماتی که هیهاچی به او آموخته بود را تکرار کرد: «مهم این است که چه کسی ایستاده باقی بماند، نه هیچ چیز دیگر.»

صفحات دیگر