کارلوس اولیویرا
Carlos Oliveira
تاریخ تولد
ملیت/نژاد
پیشه
سرجوخه UBCS (سال ۱۹۹۸)
اولین نمایش
آخرین نمایش
کارلوس اولیویرا (Carlos Oliveira) یک مزدور بود که توسط سرویس اقدام متقابل خطر زیستی آمبرلا (UBCS) استخدام شد. او عضوی از تیم آلفا در جوخهی دلتا بود و متخصص سلاحهای سنگین گروه بود.
بیوگرافی
اوایل زندگی
کارلوس فردی با ریشههای بومی و آمریکای لاتین بود. او عضو فعال عملیاتهای چریکی کمونیست در آمریکای جنوبی بود. بعد از این که نیروهای دولتی سازمان او را از بین بردند، کارلوس به استخدام شرکت آمبرلا درآمد و به واحد عملیاتهای ویژهی UBCS پیوست.
حادثه ویرانی راکون سیتی
زمانی که اخبار شیوع ویروس-تی داغ شد، کارلوس با به همراه گروهی از ۱۲۰ فرد به قلب این ناحیهی آشفته فرستاده شد. به آنها گفته شده بود که ماموریتشان نجات افراد بازمانده است. کارلوس در این مسیر مجبور شد برای جان خودش مبارزه کند. او در مقطعی برای گرفتن کمک با استفاده از یک رادیو پیامی را مخابره کرد که این پیام توسط جیل ولنتاین، عضو سابق استارز دریافت شد.
جیل که خودش درحال فرار از شهر بود در این مسیر خود با کارلوس اولیویرا روبرو شد. او متوجه شد که کارلوس پیام را به اداره پلیس فرستاده است. آنها همچنین با دیگر اعضای تیم UBCS یعنی میخاییل ویکتور و نیکولای زینوویف دیدار کردند. کارلوس به جیل گفت که برای نجات پیدا کردن باید همه با هم همکاری کنند. جیل در ابتدا نسبت به همکاری بیمیل بود زیرا او آمبرلا را مقصر همه این وقایع میدانست و اعتمادی به کارلوس و بقیه سربازان آمبرلا نداشت. با این حال رفته رفته متوجه شد که کارلوس اطلاعی از اعمال زشت پشت پرده شرکت آمبرلا نداشته است و تنها یک سرباز بوده است که برای نجات جان شهروندان سالم به شهر فرستاده شده است. بنابراین آنها در زمینه یافتن ملزومات مورد نیاز برای به حرکت در آوردن یک قطار با یکدیگر همکاری کردند و موفق به فرار از منطقه شدند. پس از حملهی نمسیس به این قطار که باعث سرنگونی آن در نزدیکی کلیسای برج ساعت شد، کارلوس به کمک جیل شتافت. در این حمله، جیل به ویروس تی مبتلا شد و کارلوس تنها کسی بود که میتوانست به او کمک کند. بنابراین به بیمارستان شهر رفت تا واکسنی را برای جیل تهیه کند. در حقیقت این کارلوس بود که جان جیل را با تهیه واکسن نجات داد.
پس از نجات جیل، کارلوس و جیل باز هم تلاش برای فرار را از سر گرفتند. نمسیس و زامبیها همه جا به دنبال آنها بودند. پس از مدتی خبر پرتاب بمب هستهای به شهر راکون باعث آشفتگی کارلوس شد. جیل از او خواست تا دست از تلاش برندارد و مسیر را ادامه دهد. آنها برای فرار باید به یک هلیکوپتر رسیدند، اما با خیانت نیکولای روبرو شدند. پس از نابود کردن نمسیس توسط جیل، کارلوس به او گفت که موفق شده تا با یک نفر که درحال فرار از شهر است صحبت کند. آن شخص، بری برتون عضو پلیس شهر راکون و هم تیمی سابق جیل در گروه استارز بود. به این ترتیب کارلوس، جیل و بری با کمک هلیکوپتر، پیش از اصابت بمب هستهای از شهر فرار کردند.