رزیدنت اویل: مکاشفات ۲
Resident Evil: Revelations 2
توسعهدهنده و ناشر
کارگردان
نویسنده
تهیهکننده
ماساچیکا کاواتا
سبک
داستان بازی Resident Evil: Revelations 2 به صورت اپیزودیک و در قالب چهار قسمت اصلی و دو قسمت اضافی شرح داده میشود. قسمتها به لحاظ ترتیب زمانی داستان بازی به شرح زیر هستند:
- قسمت ۱ تا ۴ (بخش مربوط به کلر)
- قسمت اضافی The Struggle
- قسمت اضافی Little Miss
- قسمت ۱ تا ۴ (بخش مربوط به بری)
همان طور که مشخص است بازیکن در داستان بازی Resident Evil: Revelations 2 دو گروه از شخصیتها را کنترل میکند. گروه اول شامل کلر و مویرا است و گروه دوم شامل بری و ناتالیا است.
داستان Resident Evil: Revelations 2
داستان کلر
در سال ۲۰۱۱ کلر ردفیلد، عضو ارشد یک سازمان ضد-بیوتروریسم به نام TerraSave بود. او قرار بود در یک مهمانی بزرگداشت در مقر TerraSave شرکت کند. کلر هنگام حضور در این مهمانی با همکار جدید و جوان خود یعنی مویرا برتون ملاقات کرد. مویرا دختر بزرگتر بری برتون، مشاور BSAA بود. مهمانی آن طور که برنامهریزی شده بود پیش نرفت و گروهی از مهاجمان نقابدار به این مقر حمله کردند. آنها اقدام به اسیر کردن کلر، مویرا و بسیاری از حاضرین دیگر کردند.
وقتی کلر به هوش آمد، خودش و مویرا را در یک زندان متروکه یافت. آنها در آنجا تنها نبودند؛ هیولاهای انسانی وحشتناک و مرموزی در هزارتوی این زندان حضور داشتند و به آنها را مورد حمله قرار میدادند. روی مچ دست آنها یک دستبند نصب شده بود که از طریق آن یک زن که خود را Overseer (ناظر) معرفی میکرد با آنها ارتباط برقرار میکرد. این زن با نقل قولهایی شعر-گونه آن دو را اطراف این مجموعه هدایت کرد. کلر و مویرا پس از رسیدن به برج ارتباطی زندان، پی بردند که این زندان در یک جزیره واقع شده است، موضوعی که باعث شوکه شدن آنها شد. آنها برای کمک از طریق سیستم رادیویی برج پیامی را ارسال کردند، هر چند که در دریافت شدن آن توسط کسی بسیار نا امید بودند.
در ادامهی داستان بازی Resident Evil: Revelations 2 و پس از فرار از ناحیه زندان، Overseer به آنها دستور داد تا خود را به یک شهرک در همسایگی آنجا تحت عنوان Wossek برسانند، جایی که گروهی از ربوده شدگان شامل نیل فیشر، گابریل چاوز و پدرو فرناندز به آنجا پناه برده بودند و برای فرار نقشهای میکشیدند. کلر همچنین در طول مسیر متوجه یک دختربچهی مرموز شد که از آنها فرار میکرد. وقتی آن دو در نهایت دختربچه را گرفتند، مویرا سعی کرد با صحبتهایش آن دختر را که وحشتزده بود آرام کند. دختربچه خود را ناتالیا کوردا معرفی کرد. کلر و مویرا پس از رسیدن به Wossek به نقشه فرار گروه حاضر در آنجا کمک کردند. گابریل قصد داشت با استفاده از یک هلیکوپتر متروکه از جزیره فرار کند، اما زمانی هلیکوپتر آماده پرواز شد Overseer سیستم زنگ خطر شهر را روشن کرد و هیولاها به سمت موقعیت آنها هدایت شدند. پدرو جان خود را در آشفتگی به وجود آمده از دست داد و گابریل نیز که به تنهایی هلیکوپتر را به پرواز درآورده بود با از دست رفتن کنترل سقوط کرد.
در همین حین ناتالیا بدون این که کلر و مویرا متوجه شوند توسط شخصی ناشناس ربوده شد. این فرد ناتالیا را به ساختمانی بزرگ برد، جایی که Overseer از آنجا در حال مشاهده و ارتباط با بازماندگان بود.
آنها مسیر خود را به سمت کیرلینگ ادامه دادند، جایی که Overseer آن را این گونه توصیف میکرد: «مکانی که در آن همه چیز به پایان میرسد». پیروان Overseer قبلا تلههای کشندهای را در اطراف این منطقه ایجاد کرده بودند که کلر و مویرا برای پیشروی باید آنها را غیرفعال میکردند. مقصد نهایی آنها گذر از کیرلینگ و رسیدن برج Overseer بود.
سرانجام کلر و مویرا از حقیقت موجود در پشت پرده ربوده شدن خود مطلع شدند. نیل فیشر، جاسوس FBC و مغز متفکر پشت این وقایع بود. او در ازای دریافت نمونهای از ویروس اوروبروس، اعضای TerraSave را به Overseer که اکنون با نام الکس وسکر شناخته میشد، فروخته بود. با این حال الکس همان ویروسی که او ابتدا درخواست کرده بود را به نیل تزریق کرد. الکس که حالا نیل را تنها یک جاسوس بیارزش میپنداشت او را رها کرد. وقتی کلر دوباره با نیل روبرو شد، جهش یافتن بدن نیل آغاز شد و او به یک هیولای بزرگ شبیه به تایرنت تبدیل شد. او در نهایت به واسطه مویرا و با غلبه کردن او بر ترسش در استفاده از اسلحه کشته شد.
سپس آنها با استفاده از آسانسوری به سوی مخفیگاه الکس رفتند، غافل از این که الکس آزمایش خود را با استفاده از ناتالیا آغاز کرده است. الکس دختربچه را درون یک غلاف قرار داد و او را به پایین تاسیسات فرستاد. الکس با یک سخنرانی کنایهآمیز از کلر و مویرا را استقبال کرد. او سلاح خود را به سوی کلر نشانه گرفت و به طور مختصر به برادرش آلبرت و آزمایشات او اشاره کرد اما ناگهان در یک حرکت غیرمنتظره و غیر قابل توضیح به سر خود شلیک کرد و خودکشی کرد. با مرگ الکس، تاسیسات شروع به تخریب شدن کرد.
با وجود این که کلر و مویرا تقریبا در خروج از تاسیسات موفق شده بودند اما در لحظات آخر مویرا در زیر آوارها به دام افتاد و کلر مجبور شد بدون او از یک بلندی به داخل اقیانوس بپرد.
داستان بری
کلر در اطراف جزیره به طور شناور در آب پیدا شد، جزیرهای که حالا با عنوان جزیرهی سیم شناخته میشد. او را به بیمارستانی منتقل کردند، که بری برتون نیز در آنجا حاضر بود. بری پیش از اینکه کلر وارد بخش مراقبتهای ویژه شود، سعی کرد در مورد موقعیت دخترش از او سوال کند. ۶ ماه بعد، بری با در دست داشتن پیام کمک مویرا به تنهایی به جزیره مذکور رفت.
اولین چیزی که بری در این جزیره با آن روبرو شد ناتالیا کوردا بود، همان دختر مرموز که ظاهرا حافظهی خود را از دست داده است. بری به خاطر خطرناک بودن شرایط به ناتالیا گفت که در قایقش منتظر بماند، اما ناتالیا قبول نکرد و به همراه بری به داخل جزیره رفت. بری خیلی زود پی برد که ناتالیا یک توانایی غیر طبیعی در تشخیص B.O.Wهای داخل جزیره دارد، حتی آنهایی که نامرئی بودند. ناتالیا او را به سمت یک برج تخریب شده راهنمایی کرد و مدعی بود که دختر بری ۶ ماه پیش در آنجا حضور داشته است. بری به محض ورود به برج ویران شده، یک تصویر نقاشی شده از آلبرت وسکر در کنار یک زن بلوند را پیدا کرد. ناتالیا با اشاره به زن بلوند نام او را الکس وسکر خطاب کرد. در همین حین فردی با صورتی پوشیده اقدام به خلع سلاح بری کرد.
در این مقطع از داستان بازی Resident Evil: Revelations 2 مشخص شد که آن فرد مرموز الکس بوده که پس از خودکشی خود در شش ماه به سختی جان سالم به در برده و حالا در شکل جهش یافته خود حاضر شده بود. بری جایگاه دخترش را از الکس خواستار شد، و الکس به او اعلام کرد که دخترش را کشته و او را دفن کرده است. سپس الکس چند «از گور برخواسته» را احضار کرد تا به بری و ناتالیا حمله کنند. آنها با شلیک بری به سقف شکسته فرار کردند. پس از این ماجرا، بری در حالی که ناتالیا را روی کول خود حمل میکرد، از رابطهی سرد خود با دخترش پرده برداشت. او توضیح داد که مویرا در هنگام بازی با خواهرش، مولی و بال برداشتن تفنگهای بری به طور اتفاقی به پولی شلیک کرده است، و این اتفاق باعث سرد شدن رابطهی آنها شده بود.
از آنجا که بری موفق به نجات مویرا نشده بود، تصمیم گرفت تا تلاش خود را برای نجات ناتالیا از دست الکس بکند. آنها مدتی بعد در فاضلاب به جسد یک بومی به نام ایوگنی روبرو شدند که تلفن همراه مویرا همراهش بود. بری با شنیدن صدای ضبط شده او در شش ماه گذشته اذعان کرد که دخترش توسط الکس کشته شده است.
بری و ناتالیا با فرار از خرابهها، مسیر خود را از طریق معدنهایی پیگیر کردند و سرانجام به Wossek رسیدند، جایی که الکس و هیولاهای او بیرحمانه به آنها حمله کردند. الکس در مقطعی خودش سعی کرد ناتالیا را به قتل برساند، اما بنا به دلایلی غیر قابل توضیح او با وحشت از صحنه فرار کرد.
ظاهرا ناتالیا «وسکر» خودش را بیدار کرده بود، چرا که او بری را از طریق مکانهایی که به خاطر نمیآورد هدایت کرد. الکس با آگاهی از این موضوع که ناتالیا به مخفیگاهش نزدیک میشود، پیامهایی را به دستبند او ارسال کرد و تلاش کرد تا آن دو را از جلوتر آمدن دلسرد کند. با این حال بری بدون هیچ ترسی خود را مخفیگاه الکس رساند، و با او که دز بالایی از ویروس اوروبروس را به خود تزریق کرده بود روبرو شد.
پس از این که مویرا به مدت ۶ ماه در کنار ایوگنی برای بقا جنگید، الکس به طور موقت تضعیف شد و این فرصتی بود برای بری تا ناتالیا را بیرون بکشد، هرچند که الکس همچنان در حال جهش بود و شرایط آنها امن نبود. اما با یک خوش شانسی کلر ردفیلد با تفنگ اسنایپر خود به منظور نجات آنها از راه رسید. وقتی کلر در حال نبرد با آخرین جهش الکس بود، بری سعی کرد دختران را سوار هلیکوپتر کند. او کلر را راهنمایی کرد تا از یک RPG-7 استفاده کند و کلر نیز همانند برادرش کریس که سالها قبل آلبرت وسکر را شکست داده بود، اقدام به نابود کردن الکس کرد.
در پایان داستان بازی Resident Evil: Revelations 2 هر چهار بازمانده از جزیره خارج شدند و نیروهای BSAA با رسیدن به جزیره سیم BOWهای باقی مانده روی جزیره را از بین بردند.
بخش پایانی داستان RE: Revelations 2
در سال ۲۰۱۳، کلر ردفیلد به محل سکونت برتون رفت و هدیهای را برای دختران به همراه داشت. کلر پیغامی را از یک مامور BSAA دریافت کرد مبنی بر این که برادر کلر یعنی کریس برای مقابله با یک حمله بیو-تروریستی عازم چین شده است. در همین حال، خانواده برتون در حال آمادهسازی خانهشان برای استقبال از کلر بودند، غافل از اینکه ناتالیا اکنون تحت شعاع الکس وسکر قرار گرفته بود.