بر پایه سیستم حالت روشن حالت تاریک

کلر ردفیلد

اشتراک‌گذاری

کلر ردفیلد

Claire Redfield

کلر ردفیلد - رزیدنت ایول

تاریخ تولد

حدود ۱۹۷۹

نژاد/ملیت

قفقازی/آمریکایی

پیشه

عضوTerraSave(از ۲۰۰۵)

اولین نمایش

Resident Evil 2 (سال ۱۹۹۸)

کلر ردفیلد (Claire Redfield) عضو کنونی سازمان حقوق بشر TerraSave است. او خواهر جوان‌تر کریس ردفیلد، عامل BSAA و عضو سابق استارز است.

کلر یکی از بازماندگان حادثه راکون سیتی در سال ۱۹۹۸ است. او که برای یافتن برادرش به این شهر آمده بود با کمک لیان اس. کندی از این شهر فرار کرد و برای ادامه‌ی جستجو برای یافتن کریس به اروپا رفت.

کلر ردفیلد بعد از نفوذ به آزمایشگاه پاریس در ماه دسامبر توسط آمبرلا اسیر شد و به جزیره‌ی راکفورت که متعلق به آمبرلا بود منتقل شد. در حالی که این جزیره توسط یک گروه مرموز نیروی ویژ‌ه مورد حمله قرار گرفته بود، کلر سعی کرد با یک زندانی دیگر به نام استیو بارنساید فرار کند. همین موضوع باعث شد تا آن‌ها درگیر شیوع ویروس در قطب جنوب شوند. برادر کلر خیلی زود از این ماجرا مطلع شد و برای نجات دادن خواهرش خود را به آنجا رساند.

در سال ۲۰۰۵ وقتی کلر برای دیدار با تعدادی از دوستانش به فرودگاه هارواردویل رفته بود، او باری دیگر با شیوع ویروس-تی مواجه شد. او با پیوستن به لیان، حالا به عنوان یک مامور دولت ایالات متحده برای مقابله با این شیوع وارد عمل شد.

در سال ۲۰۱۱ کلر به همراه تعدادی دیگر از اعضای سازمان تراسیو طی یک حمله ربوده شدند. او به جزیره‌ای متروکه به نام سیم منتقل شد و در آنجا به همراه مویرا برتون تلاش کرد تا از این جزیره آلوده فرار کند.

بیوگرافی

اوایل زندگی

کلر ردفیلد بعد از این که پدر و مادرش از دنیا رفتند با برادر بزرگترش یعنی کریس بزرگ شد. زمانی که کریس به نیروی هوایی ایالات متحده پیوست، او با یکی از دوستان کریس یعنی بری بروتون آشنا شد و بری به دوست خانوادگی آن‌ها تبدیل شد. کلر نحوه‌ی مبارزه تن به تن و کار با سلاح گرم را از کریس آموخت.

او بعد از اتمام دوره‌ی دبیرستان به دانشگاه رفت و در آن مقطع علاقه‌ی خود نسبت به سفارشی کردن موتور سیکلت را توسعه داد. در همان زمان برادر او همراه به همراه بورتون برای خدمت در استارز به راکون سیتی رفتند.

حادثه راکون سیتی (۱۹۹۸)

کریس در آگوست سال ۱۹۹۸ برای تحقیق در مورد آمبرلا به اروپا رفت. کلر که هفته‌ها از برادرش خبر نداشت برای یافتن او در ماه سپتامبر به راکون سیتی رفت.

روز ۲۹ سپتامبر او در حومه‌ی شهر و در پمپ بنزین میزویل توقفی داشت. کلر در این مقطع از شیوع ویروس در سراسر راکون سیتی و وجود زامبی‌ها هیچ اطلاعی نداشت. طولی نکشید تا کلر متوجه شد که دسته‌ای از زامبی‌ها به سمت پمپ بنزین می‌آیند. او توسط لیان اس. کندی که داخل فروشگاه پمپ بنزین در حال تحقیق بود تجات پیدا کرد. کلر و لیان با خودرویی تا شهر راندند تا این که طی یک تصادف در نزدیکی شهر از هم جدا شدند. آن‌ها خیلی زود متوجه شدند که ایستگاه پلیس راکون به دلیل شیوع ویروس-تی فرو پاشیده است.

کلر در داخل ایستگاه دختربچه‌ای به نام شری که فرزند ویلیام و آنت برکین بود را یافت. آن دو در طول مسیرشان با برایان آیرونز، رئیس پلیس شهر که فردی روانی و بی‌رحم بود روبرو شدند. او با هدف به دست آوردن آویز گردن شری اقدام به ربودن او کرد. با این حال آیرونز مدتی بعد توسط ویلیام کشته شد. در واقع ویلیام ویروس-جی را به خود تزریق کرده بود و به هیولایی تحت عنوان G تبدیل شده بود.

بعد از مرگ آیرونز کلر موفق شد شری را در پرورشگاه پیدا کند، اما آن‌ها توسط تایرنت T-00 مورد حمله قرار گرفتند و در آسانسوری گرفتار شدند. T-00 مورد حمله‌ی G قرار گرفت و به شدت آسیب دید، اما با این حال جی خودش به آسانسور حمله‌ور شد و باعث سقوط آن شد. کلر از هوش رفت و شری نیز به کرم G آلوده شد. شری اگر به زودی درمان نمی‌شد از بین می‌رفت. کلر با پیشنهاد آنت، مادر شری دختربچه را برای درمان به آزمایشگاه زیرزمینی برد.

کلر در سراسر آزمایشگاه با موجودات جهش‌یافته مبارزه کرد و موفق به دستیابی به واکسنی شد که از جهش شری به یک هیولای جی جلوگیری می‌کرد. زمانی که سیستم خود-تخریب آزمایشگاه فعال شد، کلر و شری همراه با لیان به وسیله‌ی قطاری فرار کردند. اما جی که در آخرین نبرد با کلر همچنان زنده مانده بود به قطار در حال حرکت حمله کرد. کلر و لیان سعی کردند با کمک هم جی را شکست دهند، آن‌ها موفق شدند واگن حامل هیولا را جدا کنند و آن را به سمت آزمایشگاه در حال انفجار برانند. پس از این ماجرا لیان وعده داد که از شری مرافبت می‌کند و از کلر خواست تا جستجوی خود برای یافتن کریس را ادامه دهد.

حادثه جزیره راکفورت (۱۹۹۸)

  • رویدادهای  Resident Evil CODE:Veronica

کلر ردفیلد پس از فرار از شهر راکون همچنان در پی یافتن برادرش بود. او پس از رسیدن به مقر مرکزی آمبرلا در پاریس مورد حمله واقع شد و درنهایت دستگیر شد. آمبرلا او را به جزیره راکفورت فرستاد، جایی که مجرمین شرکت آمبرلا در آنجا زندانی می‌شدند. مدتی بعد از زندانی شدن کلر در این جزیره، یک حمله‌ی هوایی به این جزیره و تاسیسات آزمایشگاهی آن صورت گرفت. این حمله باعث شیوع ویروس تی در میان ساکنان جزیره شد. زندانبان، کلر را از زندان آزاد کرد و به او گفت که کار این جزیره به پایان رسیده است. کلر در همان اوایل تلاش خود برای فرار از جزیره، با استیو برنساید مواجه شد. استیو یک نوجوان زندانی بود که از حمله زامبی‌ها در امان مانده بود. استیو از کلر جدا شد و خودش مستقل مسیر فرار را در پیش گرفت، با این حال این دو یک بار دیگر در ملک خاندان آشفورد در این جزیره با هم دیدار کردند، جایی که استیو در دام افتاده بود و کلر او را نجات داد. آلفرد آشفورد، مالک این عمارت و همچنین رئیس کل این جزیره تصور می‌کرد عامل مشکلات پیش آمده در جزیره این دو هستند. بنابراین به مانعی جدید برای فرار کلر و استیو تبدیل شد.

آلفرد آشفورد، برادر ساده لوح آلکسیا آشفورد بود. کلر و استیو مسیر خود را برای فرار از دست آلفرد با موفقیت طی می‌کردند تا این‌که کلر با آلبرت وسکر مواجه شد. درحقیقت این وسکر بود که به جزیره حمله کرده بود. به هر ترتیب وسکر کلر را رها کرد و کلر مسیر خود را ادامه داد. او و استیو موفق شدند تا یک هواپیما را به کار اندازند و از جزیره فرار کنند اما در میان مسیر، هواپیما دچار مشکل شد و در قطب جنوب سقوط کرد. آلفرد آشفورد پس از شکست‌های متوالی تصمیم گرفت تا به قطب جنوب برود و خواهرش آلکسیا را از محفظه‌ی منجمد شده‌ای که ۱۵ سال در آن بود خارج کند. خروج آلکسیا در قالب یک هیولای جهش یافته نبود و او کنترل کاملی روی حرکات جدید خود داشت. او به خاطر ویروس تی-ورونیکا بسیار قدرتمند شده بود ولی با این حال توسط کریس ردفیلد کشته شد. کریس برای نجات خواهرش ابتدا خود را به جزیره راکفورت رسانده بود و از طریق زندانبان متوجه شد که کلر از جزیره فرار کرده است. بنابراین به دنبال کلر به قطب جنوب آمده بود. در مدتی که کریس به دنبال خواهرش در جزیره راکفورت بود، کلر ردفیلد و استیو برنساید در قطب جنوب توسط آلکسیا به دام انداخته شده بودند و استیو توسط آلکسیا به ویروس تی-ورونیکا مبتلا شد. آلبرت وسکر که در پشت همه این اتفاقات بود، در انتها خود را به کریس نشان داد و پیش از نابودی تاسیسات بدن استیو را که حامل ویروس تی-ورونیکا بود از آنجا خارج کرد. کریس و کلر نیز پیش از انفجار کامل تاسیسات با یک جت از آنجا فرار کردند.

حادثه جزیره هارواردویل (۲۰۰۵)

  •  رویدادهای Resident Evil: Degeneration

کریس و کلر پس از حادثه قطب جنوب  مسیر جداگانه‌ای را در پیش گرفتند. کریس به عضویت BSAA که یک سازمان نظامی مبارزه برعلیه حملات بیولوژکی بود پیوست. کلر نیز به آمریکا برگشت تا درجریان تحقیقات دولت روی شری برکین قرار بگیرد. او در ادامه به عضویت یک سازمان حقوق بشری به نام تراسیو در آمد. هفت سال بعد از اتفاقات جزیره راکفورت، کلر به فرودگاه هارواردویل آمد تا با دوستش ملاقات کند. اما مدتی بعد نشانه‌هایی آشنا در فرودگاه مشاهده شد و او شاهد زامبی‌هایی بود که در پی طعمه‌های زنده بودند. کلر به همراه یک سناتور و دختر بچه‌ای به نام رانی از فرودگاه فرار کرد و فرودگاه به حالت قرنطینه درآمد. لیان اسکات کندی نیز که حالا یک مامور دولتی بود وارد ماجرا شد و با کلر در پیدا کردن سرنخ‌های این اتفاق همراه شد. کلر و لیان متوجه شدند که حملات توسط یک شرکت داروسازی به نام ویل‌فارما و رئیس آن یعنی فردریک دونینگ انجام شده است. با دستگیر شدن فردریک، این کابوس نیز به پایان رسید.

حادثه جزیره سِیم (۲۰۱۱)

در سال ۲۰۱۱، مویرا بارتون به دعوت کلر به سازمانی حقوق بشری تراسیو پیوست. تراسیو سازمانی حقوق بشری بود که برعلیه حملات بیوتروریستی فعالیت می‌کرد و در زمان رخ دادن چنین حملاتی، پشتیبانی دارویی و سیاسی را برای قربانیان این حملات فراهم می‌کرد. مدتی پس از پیوستن مویرا به این سازمان، زمانی که او وکلر هر دو در دفتر مرکزی تراسیو بودند، این مقر مورد حمله افراد مسلح نقاب‌دار قرار گرفت که در این حمله بسیاری از کارکنان تراسیو از جمله مویرا و کلر ربوده شدند و به جزیره‌ای متروکه و ناشناخته‌ای منتقل شدند. مویرا پس از این حوادث خود را در یک سلول تاریک یافت که یک مچ‌بند عجیب نیز به او متصل شده است. این مچ بند برای اندازه گیری سطح ترس است. خوشبختانه کلر خیلی زود مویرا پیدا کرد و این دو برای پی بردن به ریشه‌های این حوادث تیم شدند. مویرا به دلیل خاطره خود از گذشته، از سلاح گرم استفاده نمی‌کرد و در عوض مویرا از یک میله فلزی و چراغ قوه برای دفاع از خود استفاده می‌کرد.

ساکنان پیشین این زندان به دلیل ابتلا به یک ویروس جدید به موجوداتی وحشی و مرگبار به نام Afflicted تبدیل شده بودند. این موجودات مهم‌ترین دشمنان مویرا و کلر در جریان فرار از زندان بودند. نخستین قربانی این موجودات که توسط مویرا و کلر دیده شد، یکی از کارمندان تراسیو به نام جینا فولی بود که درست در مقابل چشمان آن دو به شکل فجیعی کشته شد. این دو تلاش برای فرار را ادامه دادند و از میان موجودات گذشتند. وقتی آن‌ها در نزدیکی درب خروجی زندان بودند، یک زن ناشناس به وسیله مچ‌بند با آن‌ها صحبت کرد و جمله‌ای از فرانتس کافکا را به کار برد. او به مویرا و کلر وعده‌ی ترس داد.

مویرا و کلر سرانجام از زندان فرار کردند و پس از آن بازهم توسط مچ‌بند صدای آن زن مرموز را شنیدند. این زن خود را ناظر (Overseer) معرفی کرد. او به این دو گفت که راه فرار خود را در محلی به نام ووسک در پی بگیرند. کلر و مویرا موفق شدند خود را به یک دکل رادیویی برسانند ولی متوجه شدند که سیستم آن از کار افتاده است. کلر تصمیم گرفت از دکل بالا برود و سیستم را بازیابی کند. در این زمان مویرا نیز از پنل کنترل پیغام کمک فرستاد ولی کلر از بالای دکل، تازه متوجه شده که در چه وضعیتی به دام افتاده‌اند؛ ان‌ها در یک جزیره ناشناخته حضور بودند که هیچ خشکی در نزدیکی آن وجود نداشت.

کلر و مویرا در جریان جستجوی خود به دهکده ووسک رسیدند و با دیگر بازماندگان سالم تراسیو که به دام افتاده‌اند ملاقات کردند. گابریل چاوز و پدرو فرناندز از جمله بازماندگان تراسیو بودند که در آنجا حضور داشتند. ووسک یک بار کوچک در داخل یک دهکده ماهیگیری بود.

کلر و مویرا در ادامه وارد یک شهر شدند و اتفاقی به یک دختر بچه برخورد کردند. این دختر که کاملا مضطرب به نظر می‌رسید از این دو فرار می‌کرد. پس از مدتی جستجو، مویرا و کلر این دختر را پیدا کردند. کلر علت فرار ناتالیا را از او پرسید و همچنین اینکه او در این جزیره چه کار می‌کند اما ناتالیا از آنجا که وحشت‌زده بود پاسخی نداد. در نهایت مشخص شد که پیشینه ناتالیا به جزیره ترگریژیا برمی‌گردد و او توسط توسط نجات داده شده است. زمانی که این سه به ورودی برج جزیره رسیدند، ناتالیا توسط یک «مرد خوب» ربوده شد.

در مقابل ورودی برج جزیره، کلر و مویرا یادداشتی را پیدا کردند. این یاداشت از طرف نیل بود که در آن به یک کارخانه اشاره کرده بود. بنابراین این دو وارد کارخانه شدند. در کارخانه نیز زن ناشناس دوباره ارتباط برقرار کرد و دوباره به آن‌ها پیام‌های هشدارآمیز فرستاد. کلر و مویرا برای باز کردن مسیر خود در کارخانه، چند پازل و معما را حل کردند اما در انتها ساختمان به حالت انفجار درآمد و کلر و مویرا به زحمت موفق شدند خود را از ساختمان نجات دهند.

مویرا و کلر پس از عبور از داخل کانال‌ها و مسیرهای مختلف، سرانجام به داخل برج رسیدند ولی همچنان اثری از نیل نبود. در ادامه آن‌ها یک فیلم ضبط شده از مکالمه میان نیل و ناظر را مشاهده کردند. نیل در حقیقت با ناظر همکاری کرده بود زیرا قصد داشت FBC را مجددا احیا و مورگان لنس‌دیل را آزاد کند. او به همین منظور قصد نابود کردن تراسیو و اعضای آن را داشت ولی خودش نیز توسط ناظر مورد خیانت واقع شد. زن ناشناس به نیل ویروس اوروبوروس را تزریق کرده بود و او را ترک کرده بود.

کلر و مویرا که به خیانت نیل پی برده بودند از اتاق خارج شده و به سمت آسانسور حرکت کردند. این دو ناگهان نیل را دیدند که از آسانسور خارج می‌شد. او که به زودی به یک هیولا تبدیل می‌شد به مویرا و کلر حمله کرد. همانند دیگر سایر موجودات اوروبروس، نقطه ضعف این هیولا نیز آتش بود. پس از نبردی سخت و نفس‌گیر، هیولا کلر را به دام انداخت. در مقطع کلر از اسلحه‌ی خود دور بود، بنابراین مویرا که خودش نیز به شدت زخمی بود با زحمت خود را به اسلحه رساند، و به وحشت خود در مورد ترس از اسلحه غلبه کرد و به سمت هیولا شلیک کرد. این کار باعث مرگ هیولا و نجات کلر شد.

کلر و مویرا در بالای ساختمان برج با زن مرموز مواجه شدند. این زن که در پشت شیشه‌ها بود و امکان دسترسی به ان وجود نداشت، خود را الکس وسکر معرفی کرد. او نیز همچون آلبرت وسکر یکی از افرادی بود که در کودکی هدف آزمایش در پروژه W قرار گرفته بود. الکس به کلر و مویرا گفت که می‌خواهد همچون «برادرش» از مرگ بگریزد و سپس او به سر خودش شلیک کرد و خودکشی کرد. پس از آن سیستم خود-تخریبی خودکار برج فعال شد. با فعال‌سازی این سیستم وضعیت ساختمان به کلی ناپایدار شد و کلر و مویرا مجبور شدند تا به سرعت از ساختمان خارج شوند.

در میانه راه، سقف بخشی از ساختمان فرو ریخت و درحالی که نزدیک بود کلر در زیر آن دفن شود، مویرا او را از پشت هل داد و او را از خطر دور کرد اما او خودش در زیر آوار به دام افتاد. فرصت چندانی تا پایان نابودی کامل برج نمانده بود و مویرا در زیر آوار از کلر خواست تا وقت را هدر ندهد و بدون اینکه پشتش را نگاه کند خود را نجات دهد. کلر نیز پس از اینکه متوجه شد هیچ کاری از دست وی ساخته نیست، به حرف مویرا گوش داد و خود را نجات داد. او خود را به پایین برج و به داخل دریا انداخت.

کلر پس از این اتفاق، زمانی به هوش آمد روی تخت بیمارستان بود و بری و پزشکان در حال انتقال او بودند. بری از کلر در مورد دخترش مویرا پرسید و کلر نیز به سختی به او گفت که متاسف است که نتوانسته او را نجات دهد.

۶ ماه بعد، کلر با هلی‌کوپتر به سمت جزیره بازگشت. زمانی که او به جزیره رسید، بری، مویرا و ناتالیا درحال مبارزه با الکس وسکر بودند. کلر به خوبی آن‌ها را پشتیبانی کرد و با الکس جنگید. در نهایت او با یک RPG-7 به سمت الکس راکتی پرتاب کرد و او را نابود کرد. پس از نابودی کامل این هیولا، مویرا، بری و ناتالیا از جزیره خارج شدند.

منبع

صفحات دیگر