آلبرت وسکر
Albert Wesker
تاریخ تولد
تاریخ مرگ
ملیت
پیشه
- افسر امنیتی/پژوهشگر آمبرلا (۱۹۷۸-۱۹۹۸)
- افسر ارتش ایالات متحده (۱۹۹۱-۱۹۹۶)
- کاپیتان استارز (۱۹۹۶-۱۹۹۸)
- عامل H.C.F (سال ۱۹۹۸)
- کارمند کمپانی ریوال (۱۹۹۸)
- عامل «سازمان» (۲۰۰۴)
- پژوهشگر تریسل (۲۰۰۳-۲۰۰۹)
اولین نمایش
آلبرت وسکر (Albert Wesker) فردی زیرک، سنگدل، تشنهی قدرت و بینهایت حیلهگر است. او فردی جویای قدرت و تسلط بر بشریت بود و تمام اینها را تنها برای منفعت خودش میخواست.
او برای دست یافتن به این هدف، به عنوان یک پژوهشگر متعهد به شرکت آمبرلا پیوست، و در همین زمان به عنوان یک افسر در اداره پلیس راکون و رهبر گروه استارز در راکون سیتی فعالیت میکرد. او برای رسیدن به اهداف خود به بسیاری از متحدان خود خیانت کرد، یک مرگ جعلی برای خود ترتیب داد، و به واسطه یک ویروس نمونه اولیه، قدرتهای فرا انسانی به دست آورد. او در مقطعی در یک «سازمان» مرموز و همین طور در شرکت TRICELL مشغول به فعالیت بود.
او در نهایت طرحی را برای تبدیل کردن بشریت به فرا-انسانهایی قدرتمند همانند خودش اجرا کرد، طرحی که در اصل توسط آزول ای. اسپنسر مطرح شده بود. هدف او این بود تا به عنوان یک خدا بر بشریت حکمرانی کند و عصر جدیدی را آغاز کند.
آلبرت وسکر بالاتر از اسپنسر، آنتاگونیست محوری مجموعهی Resident Evil محسوب میشود.
بیوگرافی آلبرت وسکر
اوایل زندگی
اطلاعات اندکی از کودکی آلبرت وجود دارد. او ژنهای هوشی برتری را از والدینش به ارث برد. با این حال، آلبرت به عنوان بخشی از یک پروژهی اصلاح نژادی به دور از والدین خود بزرگ شد. این پروژه توسط پژوهشگری به نام وسکر در کمپانی آمبرلا صورت گرفت و سیزده بچهای که در این پروژه شرکت داشتند نام خانوادگی این پژوهشگر یعنی وسکر را گرفتند. پروژه وسکر در جهت محقق کردن ایدههای مدیرعامل Umbrella Pharmas یعنی دکتر آزول اسپنسر انجام میگرفت، کسی که قصد داشت با شیوع ویروس Progenitor کنترل جهان را به دست بگیرد. این بچهها بعدا توسط آمبرلا برای انجام امور مختلف به کار گرفته شدند و به طور عمدی از ارتباط گذشتهی خود با آمبرلا بیاطلاع شده بودند.
کار در آمبرلا
در سپتامبر ۱۹۷۷، وسکر در سن ۱۷ سالگی به مرکز آموزشی آمبرلا اختصاص یافت، جایی که جوانان در آن آموزشهای مرتبط با زیست شناسی و ویروس شناسی را فرا میگرفتند تا بعد از فارغالتحصیلی به محققان ارشد این کمپانی تبدیل شوند. از بین افراد حاضر در سال ۱۹۷۸ وسکر و ویلیام برکین از استعدادهای برتر بودند که به خاطر شخصیت بیرحمانهای که داشتند برای آمبرلا سودمند بودند. دکتر جیمز مارکوس، یکی از بنیانگذاران Umbrella Pharmaceuticals و مدیر این تاسیسات علاقهی زیادی به وسکر و برکین داشت. به دنبال یک سری از رسواییهای کمپانی، این آموزشکده تا پایان همان سال تعطیل شد. دو دانشجوی برتر بلافاصله پس از این اتفاق به عنوان محققان ارشد به آزمایشگاهی در آن نزدیکی به نام آزمایشگاه Arklay اختصاص یافتند.
بلافاصله پس از انتصاب دکتر وسکر در آزمایشگاه آرکلی، فعالیت او روی پروژه t-Virus آغاز شد. در این مقطع آمبرلا در حال توسعه سلاحهای ویروسی مبتنی بر ابولا بود که به طور رسمی به عنوان بخشی از یک برنامه واکسیناسیون صورت میگرفت. وسکر و برکین با در هم آمیختن ژنهای ابولا با سویهای از t-Virus موفق به ایجاد ویروس تغییر یافتهای شدند که قربانیان آلوده به ویروس را زنده نگه میداشت.
با وجود پیشرفت مناسب پروژه T-Virus، اما آمبرلا فشار بیشتری به دو پژوهشگر خود آورد تا آنها پژوهشهای جدیدتری را انجام دهند. در مقطعی از همان سال، دکتر اسپنسر دستور داد تا دکتر ماركوس ترور شود و بدن وی از بین برود. هر دو پژوهشگر ساکن آزمایشگاه آرکلی در این ترور شرکت کردند و به تحقیقات انجام شده توسط مارکوس که طی ده سال انجام شده بود، دست پیدا کردند. حالا پروژه تایرنت، قدم بعدی تسلیحات t-Virus بود، اما به این دلیل که ویروس تنها با افرادی با ژنهای خاص (از نظر آماری یکی از ده میلیون نفر) سازگار بود، این پروژه متوقف شد تا یک سویه جدید از t-Virus مهندسی شود و ساخت نمونههای اولیه تایرنت آسانتر و قابل کلونسازی شود.
به منظور یافتن یک راه حل، دکتر اسپنسر یک انگل B.O.W هوشمند ساخته شده در آمبرلای اروپا را در اختیار آنها گذاشت. این انگل که با نام نمسیس آلفا شناخته میشد میتوانست مشکل را حل کند. آنها برای مشاهده واکنشهای این انگل آن را در بدن یک انسان جهشیافته به نام لیزا ترور قرار دادند. از بین رفتن انگل توسط سیستم ایمنی ترور باعث شد تا ویروس گلگتا کشف شود. به دنبال این اتفاق دکتر بیرکین از تاسیسات کنونی به NEST منتقل شد. دکتر وسکر نیز تصمیم گرفت تا آزمایشگاه را ترک کند. او که در مورد انگیزههای دکتر اسپنسر در تائید و تامین بودجه گلگتا سردرگم بود، برای یافتن جوابهایش جذب اداره اطلاعات آنها شد.
در طول دهه ۱۹۹۰، دکتر وسکر به عنوان کارمند سابق آمبرلا به استخدام گروههای دیگری درآمد. او از حدود سال ۱۹۹۱ در ارتش آمریکا خدمت کرد و در پروژه غیرقانونی سلاحهای بیولوژیکی آنها مفید واقع شد، اگرچه آنها ظاهرا از جاسوس بودن وسکر خبر نداشتند. وسکر تقریبا در همین مقطع با یک زن صربستانی ارتباط داشت که بدون آگاهی یافتن از او یک بچه داشت.
وسکر پس از دوران خدمت خود در ارتش، در سال ۱۹۹۶ این بار توسط آمبرلا برای خدمت کردن در استارز که یک واحد ویژه پلیسی در راکون سیتی بود اختصاص یافت. سرویس ویژه تدابیر و امداد (استارز) در واقع ارتش خصوصی آمبرلا بود که به طور رسمی برای مقابله با تهدید فزاینده تروریسم، و همین طور به منظور ایجاد یک منبع مستقیم در اداره پلیس راکون شکل گرفته بود. وسکر در آنجا به کاپیتان تیم آلفا تبدیل شد.
خیانت (۱۹۹۸)
دکتر مارکوس در سال ۱۹۸۸ توسط وسکر، بیرکین و تیم مسلح همراه این دو کشته شد. مرگ دکتر مارکوس قطعی بود ولی به هر حال در این مدت، تعدادی از زالوهای آلوده به ویروس-تی وارد جسد او شدند و در طی ۱۰ سال باعث شدند تا او مجددا زنده شود. جیمز مارکوس که از آمبرلا و اسپنسر عصبانی بود، تصمیم گرفت تا از این شرکت انتقام بگیرد. او با شیوع ویروس-تی در محوطه اطراف آزمایشگاه باعث شد تا کوهستان آرکلی، انسانها و موجوداتش به زامبی تبدیل شوند. این اتفاق باعث شد تا اداره پلیس راکون سیتی و در راس آن، گروه استارز وارد ماجرا شود. وسکر در طول این مدت خود را به عنوان یک افسر پلیس باهوش و متعهد به همگان ثابت کرده بود و همچنان کسی از عضویت او به عنوان یک دانشمند در آمبرلا اطلاع نداشت. او قصد داشت تا درکنار برکین، از انتقام مارکوس برای مقاصد شخصی بهرهبرداری کند. او از طرفی اهداف خودش را داشت و از طرفی دیگر قصد خروج از آمبرلا را داشت. فرستادن تیم براوو در مرحله اول به کوهستان اطراف شهر راکون و یک روز بعد از آن، فرستادن تیم آلفا به همان محل به منظور آزمایش میزان قدرت زامبیها در برابر بهترین افراد پلیس و همچنین کمک در رسوا کردن آمبرلا بود. هویت واقعی و خیانتکارانه او در نهایت برای کریس ردفیلد، جیل ولنتاین، ربکا چمبرز و بری بارتون آشکار میشود. این موضوع آشکار شد که یک به یک اعضای پلیس و مردم عادی ساکن این کوهستان توسط ویروسها کشته شدهاند و وسکر یکی از بانیان آن بوده است. با وجود این پیش از هرگونه انتقامی از جانب کریس و جیل، وسکر به شکل نمایشی توسط یک تایرانت کشته شد. او قبل از کشته شدن توسط تایرانت، یک ویروس مخصوص که برکین به او داده بود را به خود تزریق کرد تا از حمله تایرانت در امان بماند. کریس شاهد صحنه مرگ وسکر بود و او را کشته شده میپنداشت. ویروس برکین او را از مرگ نجات داد ولی تاثیر بسیار زیادی روی او گذاشت. مردمک چشمهای وسکر سرخ شد و قابلیتهای تنفسی و رزمی او به کلی جهش پیدا کرد. وسکر بایستی تا قبل از نابودی عمارت، اسناد و فایلهای مهم را از کامپیوتر مرکزی خارج میکرد اما متوجه شد که این اسناد توسط سرگئی ولادیمیر از عمارت خارج شدهاند. بنابراین اولویت خود را در پیدا کردن ولادیمیر و ضبط این اسناد گذاشت.
پیش از هر مسئلهای، او باید خود را از عمارت خارج میکرد، چرا که این مکان به زودی نابود میشد. وسکر با سرعت، قدرت و واکنشهای سریع خود که به واسطه ویروس برکین به دست آورده بود فرار کرد. آزمون نهایی او مبارزه با لیسا تریور بود. لیسا همچون خودش مورد آزمایش ویروس مادر قرار گرفته بود و زنده مانده بود. ولی برخلاف او، دچار جهش جدی شده بود و از حالت انسانی به یک هیولا تبدیل شده بود، و از همین رو نامیرا شده بود. وسکر که او را مثل خود میدید چند مرتبه با او مبارزه کرد و درنهایت با شلیک گلوله به لوستر آویزان در سقف، لیسا را در زیر آن به دام انداخت. آلبرت وسکر از لیسا خواست تا «دختر خوبی باشد و بمیرد». او سپس از عمارت خارج شد و به فاصله بسیار کوتاهی عمارت به کلی منفجر شد.
سازمان (۱۹۹۸ تا ۲۰۰۳)
وسکر از دید اداره پلیس شهر و شرکت آمبرلا مرده بود. این فرصت خوبی برای وسکر بود تا در سایه بتواند فعالیتها و اهدافش را پیش ببرد. او به یک شرکت مرموز تحت عنوان «سازمان» پیوست.
ویلیام برکین دوست دیرین او توانسته بود در آزمایشگاههای زیرزمینی آمبرلا در شهر راکون، از طریق استحراج ویروس از ژنوم لیسا تریور، شکل دیگری از ویروس مادر را کشف کند. البته این ویروس که به نام ویروس-جی شناخته میشد همچون ویروس-تی در مرحله ابتدایی بود و جاودانگی را برای انسان به ارمغان نمیآورد. این ویروس در حقیقت بسیار قدرتمند تر از ویروس-تی بود و هوش و ذکاوت را در فرد مبتلا تا حدودی حفظ میکرد ولی مبتلا شده را به یک هیولا جهش میداد، هیولایی که به طور مرتب جهش پیدا میکرد. اسپنسر پیش از هر اتفاقی، تصمیم گرفت تا برکین را نیز از سر راه برداشته و ویروس را تصاحب کند. در حمله «هانک» به آزمایشگاه، برکین به قتل رسید و ویروس ضبط شد ولی مرگ برکین نیز همانند مرگ جیمز مارکوس بود. برکین پیش از مرگ ویروس-جی را به خودش تزریق کرد و به یک هیولا تبدیل شد. او یک هیولای هوشمند شد و تصمیم گرفت تا به هاک حمله کند. در این حمله، سرنگهای ویروس-تی شکسته شد و پس از مدتی موشها را آلوده کرد. آلودگی موشها به ویروس-تی باعث شد تا فاضلاب شهر و سپس تمام راکون سیتی آلوده شود. به فاصله کوتاهی شهروندان و هر موجود زنده و مرده وجود داشت به ویروس-تی آلوده شد.
آلبرت وسکر یکی از جاسوسان زبده «سازمان» یعنی ایدا وانگ را به شهر فرستاد تا نمونه ویروس-جی را برای سازمان به دست آورد. ایدا مسیر سختی را برای پیدا کردن یکی از نمونههای ویروس طی کرد زیرا شهر مملو از زامبیها بود. او ابتدا از طریق یک خبرنگار به نام بن برتولوچی اقدام کرد و در ادامه با یکی از افسران تازه کار شهر یعنی لیان اسکات کندی همکاری کرد. او هویت خود را به خوبی از دیگران پنهان کرد و خود را یک شهروند عادی که در تلاش برای فرار بود معرفی کرد. ایدا در نهایت موفق شد تا ویروس جی را از داخل گردنبند شری برکین به دست آورد. شری، دختر ویلیام برکین بود نیز در آن مقطع در کنار کلر ردفیلد و لیان در تلاش برای فرار از شهر بود. ایدا با کمک اطلاعاتی از وسکر موفق شد تا با آخرین هلیکوپتر آمبرلا که درحال خروج از شهر بود فرار کند.
پس از به دست آوردن ویروس جی، هدف بعدی وسکر به دست آوردن ویروس قدرتمند دیگری به نام ویروس تی-ورونیکا بود. این ویروس توسط آلکسیا آشفورد یکی دیگر از مهمترین دانشمندان شرکت آمبرلا که نوهی ادوارد آشفورد بود، ساخته شده بود. آلکسیا پس از کشف این ویروس، آن را به خود تزریق کرد و به مدت ۱۵ سال خود را درون یک محفظه منجمد، در قطب جنوب قرار داد. او از نظر آمبرلا مرده بود ولی آلبرت وسکر مطلع شده بود که او زنده است. وسکر به جزیره راکفورت، محلی که برادر آلکسیا، یعنی آلفرد آشفورد در آن بود حمله هوایی کرد. این حمله به یک تاسیسات آزمایشگاهی بود که به خاطر وجود ویروس مرگبار تی در آن مکان، به سرعت دچار همهگیری شد و موجودات زنده و مرده به زامبی تبدیل کرد. این جزیره در حقیقت به عنوان یک زندان مخفی برای شرکت آمبرلا ایفای نقش میکرد و زندانیان مختلفی که از جانب آمبرلا محکوم بودند در آن نگه داشته میشدند. کلر ردفیلد نیز یکی از این زندانیان بود و پس از حملات وسکر و شیوع ویروس تی در وضعیتی مشابه با شرایط راکون سیتی قرار گرفت. او توسط زندانبان خود آزاد شد و در ادامه برای فرار به استیو برنساید پیوست.
آلفرد آشفورد، برادر ساده لوح آلکسیا از وضعیت جزیره آشفته شده بود مانع جدید کلر و استیو برای فرار بود. آلفرد پس از شکستهای متوالی تصمیم گرفت تا به قطب جنوب رفته و خواهرش آلکسیا را از محفظه منجمد خارج کند. خروج آلکسیا، به عنوان یک هیولای جهش یافته نبود و او کنترل کاملی روی حرکات جدید خود داشت. او به خاطر ویروس تی-ورونیکا بسیار قدرتمند شده بود ولی با این حال توسط کریس ردفیلد کشته شد. کریس برای نجات خواهرش به قطب جنوب آمده بود. در مدتی که کریس به دنبال خواهرش در جزیره راکفورت بود، کلر ردفیلد و استیو برنساید در قطب جنوب توسط آلکسیا به دام انداخته شده بودند و تنها استیو بود که توسط آلکسیا به ویروس تی-ورونیکا مبتلا شده بود. آلبرت وسکر که در پشت همه این اتفاقات بود، در انتها خود را به کریس نشان داد و پیش از نابودی تاسیسات، بدن استیو را که حامل ویروس تی-ورونیکا بود از آنجا خارج کرد.
در سال ۲۰۰۲ وسکر با فروش نمونههایی از این ویروس به یک قاچاقچی اهل آمریکای جنوبی پول زیادی به دست آورد. خاویر هیدالگو این ویروسها را برای زنده کردن همسرش میخواست ولی همسر هرگز به مثل یک انسان زنده نشد، بلکه یک هیولای جدید بود که به تازکی متولد شده بود.
همکاری با ترایسل (۲۰۰۳ تا ۲۰۰۹)
شرکت آمبرلا پس از این وقایع متعدد، به شدت رو به زوال رفت. مدیران و وابستگان آن دور از چشم عموم زندگی مخفیانه داشتند. از جمله سرگئی ولادیمیر، فرمانده کل نیروهای نظامی آمبرلا و آزول ای اسپنسر که مدیر کل این شرکت بود. وسکر مدتها در تلاش بود تا به رایانه مرکزی آمبرلا موسوم به رد کویین دسترسی پیدا کند. این رایانه در عمارت اسپنسر در راکون سیتی قرار داشت ولی در زمان نابودی عمارت توسط ولادیمیر خارج شده است. وسکر به تعقیب سرگئی پرداخت و را در یک شعبه روسی از آمبرلا پیدا کرد. پس از نابود کردن سرگئی ولادیمیر، او به رایانه مرکز شرکت آمبرلا دست پیدا کرد.
پس از این اتفاق، وسکر به شرکت ترایسل پیوست. ترایسل نیز همچون آمبرلا یک شرکت در ظاهر داروسازی بود ولی برخلاف آمبرلا هنوز چهره واقعی آن روشن نشده بود.
آلبرت وسکر به زودی متوجه اکتشاف یک جهش جدید به نام «لاس پلاگاس» شد. این جهش برخلاف جهشهای قبلی ویروسی نبود، بلکه ماهیت انگلی داشت. وسکر برای به دست آوردن این انگل ابتدا جک کراوزر را به اسپانیا فرستاد ولی در ادامه خبری از او نشد. بنابراین وسکر این بار ایدا وانگ را به اسپانیا فرستاد. ایدا کسی بود که قبلا نیز در ماموریتی ویروس جی در شهر راکون موفق ظاهر شده بود. موفقیت ایدا در به دست آوردن انگل لاس پلاگاس تا حدودی به خاطر اقدامات لیان بود، کسی که او نیز در ماموریتی به همان محل اعزام شده بود. ایدا با به دست آوردن انگل و خارج کردن آن از اسپانیا، وسکر را یک قدم دیگر به اهدافش نزدیکتر کرد.
وسکر از طریق ریکاردو ایروینگ متوجه محل اختفای آزول اسپنسر شد. ایروینگ که با ایدا وانگ ارتباط داشت، توانسته بود از طریق یکی از خدمتگذاران سابق خاندان اسپنسر به نام پاتریک، محل اختفای اسپنسر را پیدا کند. اسپنسر در عمارتی در اروپا حضور داشت و زندگی مخفیانهای را میگذراند. وسکر همچنین از نابودی آمبرلا مطمئن شده بود. این شرکت مدتها بود که سهامش سقوط کرده بود، و افراد بلندمرتبه آن کشته یا دستگیر شده بودند و اعتبار و محبوبیت آن از بین رفته بود. با وجود این او تصمیم داشت تا اسپنسر را که وسکر را در نوزادی دزدیده بود و هدف آزمایشهای ویروس مادر قرار داده بود ببیند. بنابراین او به ملاقات اسپنسر پیر رفت. اسپنسر بسیار ناتوان شده بود و کمک سرم و دارو روی یک ویلچر زنده بود. اسپنسر از اهدافش برای تغییر در دنیا گفت. تغییر نحوه پیدایش موجودات به شکلی مطلوب و بهتر از وضع کنونی که همهی این اهداف به خاطر جاهطلبی و اشتباهات خودش در مورد نابودی راکون سیتی از بین رفت. وسکر اقدام به کشتن او کرد و پیش از مرگ اسپنسر به او گفت که حالا خودش روی این موضوع کار خواهد کرد و خدای نسل جدید تبدیل خواهد شد.
کریس و جیل نیز قبلتر متوجه محل حضور اسپنسر شده بودند و خود را به عمارت اروپایی اسپنسر رساندند که او را مرده در آنجا یافتند،و این در حالی بود که آلبرت وسکر همچنان در آنجا حضور داشت. این دو بدون درنگ به وسکر حمله کردند اما وسکر دیگر یک انسان عادی نبود و از قدرتهای مافوق بشری برخوردار بود. در این درگیری وسکر پیروز شد و قصد کشتن کریس را داشت که ناگهان جیل خود را قربانی کرد و خودش را به همراه وسکر از پنجره به پایین دره انداخت. کریس مدتی دنبال جیل و وسکر گشت ولی اثری از آنها نیافت. پس از آن جیل به عنوان یک افسر کشته شده تشخصی داده شد و یک مراسم خاکسپاری برای او برگزار شد.
تکمیل اوروبروس و مرگ (۲۰۰۹)
درحقیقت وسکر و جیل هر دو از این سقوط زنده ماندند. وسکر جیل را به اسارت گرفت و از او برای پیشبرد مقاصدش استفاده کرد. او از خون جیل برای ساخت ویروس جدیدی استفاده کرده بود. جیل قبل از فرار از راکون سیتی به ویروس تی مبتلا شده بود ولی با تزریق واکسن پادزهر، از خطر زامبی شدن رها شده بود. خون او حالا به ویروس تی مقاوم شده بود و وسکر از آن برای به منظور ویروس مادر استفاده کرد. نتیجهی این کار ساخته شدن ویروسی مرگبار به نام اوروبروس بود. وسکر این بار مرکز فعالیت خود را محل ریشههای پیدایش ویروس مادر قرار داد. شهر زیرزمینی و باستانی ندیپایا که سالها پیش اسپنسر، مارکوس و آشفورد در آن گلهای نامیرا و جاودانه را کشف کرده بودند و از آن، ویروس مادر را استخراج کرده بودند. این ویروس قرار بود جاودانگی را برای انسان به ارمغان آورد اما هیچ گاه نشد تا از آن به درستی استفاده شود زیرا بسیار قدرتمند بود. تحقیقات روی این ویروس منجر به کشف ویروسهای مرگبار مختلفی شد. حالا وسکر قصد داشت تا این ویروس را با خون جیل ولنتاین ترکیب کند که نتیجهی آن ویروس اوروبروس بود.
آلبرت وسکر از انگل لاس پلاگاس نیز استفاده کرد. او از طریق ریکاردو ایروینگ انگل را در دهکده آفریقایی به نام کیجوجو که در نزدیکی شهر زیرزمینی و باستانی ندیپایا بود پخش کرد. او به یک ارتش مطیع انسانی نیاز داشت که با لاس پلاگاس این عمل را توانست انجام دهد. فاجعه تبدیل روستاییان به مهاجمین انگلی، باعث شد تا B.S.A.A ماموریت خود را در این دهکده آغاز کند. کریس ردفیلد به این دهکده آفریقایی اعزام شد تا در کنار شوا آلومار، عضو شعبه آفریقایی BSAA به کشف سرنخها و نتایج این فاجعه بپردازد. این مسیر تا رسیدن به ایروینگ و اکزلا جیونه ادامه پیدا کرد و درنهایت برای کریس روشن شد که باز هم وسکر پشت پرده حوادث بوده است.
به جیل دستگاهی وصل شده بود که P30 نام داشت. این دستگاه در فواصل زمانی معین مادهای را به جیل تزریق میکرد که باعث میشد او تحت فرمان وسکر باشد. کریس ابتدا جیل را از اسارت وسکر خارج کرد و دستگاه را از بدن جیل بیرون کشید. با این حال او باز هم در رویارویی با وسکر نتوانسته بود او را شکست دهد. کریس و شوا به تعقیب اکسلا و وسکر ادامه دادند و در نهایت با اکسلا روبهرو شدند. وسکر به اکسلا خیانت کرد و ویروس را به او تزریق کرد. اکسلا به شکل یک هیولای بسیار بزرگ جهش یافت و قصد کشتن کریس و شوا را داشت، اما در این کار ناموفق بود و کریس و شوا او را نابود کردند. جیل در این فاصله به کریس روش نابود کردن وسکر را گفت؛ واکسنی به نام PG36A/W وجود داشت که میتوانست روند فعالیت ارگانیک وسکر را دچار اختلال کند. کریس و شوا از این واکسن برای ضربه زدن به وسکر استفاده کردند و در یک نوبت او را شکست دادند. با وجود این وسکر فرار کرد و سوار یک جت جنگی شد. او قصد داشت تا موشکهای حاوی ویروس اوروبروس را در جو زمین منفجر کند. کریس و شوا به دنبال وسکر به سمت جت دویدند و وارد آن شدند. در این محل وسکر شکست خورد و هواپیمای حامل آنها به یک کوه آتشفشانی سقوط کرد.
وسکر در این مقطع، ویروس اوروبروس را روی خودش اعمال کرد و بدنس به شکلی نیمه-جهش یافته درآمد. کریس و شوا حتی توان نزدیک شدن به وسکر را برای زدن واکسن نداشتند. از همین رو به مبارزه با وسکر با اسلحه ادامه دادند، تا اینکه وسکر به درون مواد مذاب افتاد. کریس و شوا توانستند با هلیکوپتری که جیل به آنجا آورده بود خودشان را نجات دهند. در زمانی که کریس، شوا و جیل در هلیکوپتر بودند، وسکر هنوز نمرده بود. او با یکی از شاخکهایش هلیکوپتر را گرفت و کریس و شوا با شلیک دو موشک آرپیجی وسکر را برای همیشه نابود کردند.