مایکل د سانتا
Michael De Santa
نامها و القاب
مایک
مایکی
ام
آقای د سانتو
امتی
ملیت
تاریخ تولد
خانه
خانواده
جیمی د سانتا (پسر)
تریسی د سانتا (دختر)
وابسته به
فرانکلین کلینتون
لستر کرست
دیو نورتون
دوین وستون (قبلا)
استیو هینز (قبلا)
آندریاس سانچز (قبلا)
دفتر تحقیقات فدرال
سلیمان ریچاردز
ابیگیل مادرز (قبلا)
پیشه
تهیهکننده فیلم
جنسیت
نمایش در
صداگذار
مایکل د سانتا (Michael De Santa) که قبلا نامش مایکل تاونلی بود، در کنار فرانکلین کلینتون و ترور فیلیپس یکی از سه شخصیت اصلی Grand Theft Auto V است.
مایکل یک سارق سابق بانک و یک تبهکار حرفهای است، کسی که مرگ خود را جعل کرد تا یک زندگی آرام و به دور از جرم و جنایت را در کنار خانوادهاش در لس سانتوس داشته باشد. با این حال، او به دلیل روابط ناسالم خود با افراد، خیلی زود به زندگی جنایتکارانه خود بازگشت و مجبور شد تا روشهای قبلی خود را در پی بگیرد. داستان مایکل پیرامون این چالش است که چگونه اشتباهات گذشته به سراغ او میآیند تا او را گرفتار کنند.
بحران میانسالی او را مصمم کرد تا اهدافی در زندگی داشته باشد و تلاش کند تا از گذشته خود بگریزد و به یک انسان آزاد تبدیل شود تا زندگی جدیدی را با خانوادهاش شروع کند. مایکل دوست قدیمی ترور است، و در اوایل داستان با فرانکلین نیز دوست میشود و به نوعی تبدیل به مربی او میشود. مایکل همچنین همسر آماندا و پدر جیمی و تریسی است.
تاریخچه
پیشزمینه
مایکل در سال ۱۹۶۵ یا ۱۹۶۸ و احتمالا در میدوست متولد شده است. وی در کودکی از تجملات و امتیازات فرزندانش برخوردار نبود و در محیط محروم تریلر پارک با پدر و مادرش بزرگ شد. مایکل همانند ترور و فرانکلین دارای پدری الکلی و بدرفتار بود که بعدا او را رها کرد. مایکل در دوران دبیرستان مایکل یک مهاجم تحسین شده تیم فوتبال بود، و حتی گاهی اوقات تصویرش در روزنامههای محلی نیز دیده میشد، اما مشکلات خلق و خوی و چند آسیبدیدگی او را از ورزش دور کرد.
مایکل در جوانی زندگی جنایتکارانه را آغاز کرد. به گفته مایکل، او تا بیست سالگی دو بار زندان رفته است. او اولین سرقت خود را در حومه کرسر سیتی و در سال ۱۹۸۸ انجام داد، جایی که موفق شد ۱۰ هزار دلار را از یک کسب و کار کوچک بدزدد. مایکل در حالی که در زندان بود مهارتهای بسیاری را آموخت، از جمله استفاده از ماشین تتو. مایکل علیرغم ناکامیها و کاستیهایش، مهارتهای مجرمانه خود را تا حدی کامل کرد که به یک تیرانداز خبره و یک رهبر کارآمد تبدیل شد. در این دوره او با لستر کرست، یک برنامهریز خبره کار میکرد که بعدها لستر او را در نقشههای سرقت و سایر کارها یاری کرد.
در سال ۱۹۹۳، مایکل در حالی که یک محموله را از مرز عبور میداد با ترور فیلیپس دیدار کرد. در این مقطع مایکل و ترور درگیر ماجرایی شدند و با هم همکاری کردند و همین عاملی برای ادامهی رابطهی آنها شد.
مایکل بعدها به زنی به نام آماندا آشنا شد و این دو وارد یک رابطه عاشقانه شدند. پس از چند ماه او با آماندا ازدواج کرد و صاحب دو فرزند به نامهای تریسی و جیمی شد. مایکل که حالا دارای یک خانواده بود، ادامهی سبک زندگی جناییاش برایش سوالبرانگیز شده بود، موضوعی که باعث ناراحتی ترور شد و او را «نازک نارنجی» توصیف کرد.
چند سال بعد، ترور با یک تبهکار دیگر به نام برد اسنایدر آشنا شد و او را به مایکل معرفی کرد. مایکل و برد هرگز با یکدیگر کنار نیامندند و اغلب هنگام کار نسبت به هم بیاعتماد بودند. بنا بر گفته ترور، در برههای برد قصد داشت کار با مایکل را تمام کند و فقط با ترور همکاری کند.
در برههای از سال ۲۰۰۴، مایکل با نماینده FIB یعنی دیو نورتون دیدار کرد. مایکل توافق پنهانی را با FIB انجام داد تا در ازای حمایت دولت به ترور و برد پشت کند. نورتون مایکل و خانوادهاش را به لس سانتوس منتقل کرد و برای او یک هویت و زندگی جدید را محیا کرد. مایکل طی این معامله با FIB، سرقت آینده گروه در لودندورف را برای نورتون افشا کرد. در این سرقت قرار بود مایکل به طور نمایشی توسط نورتون مورد اصابت گلوله قرار گیرد، و نورتون اقدام به کشتن ترور و دستگیری برد کند. این طرح هم به نفع مایکل و هم به نورتون بود، چرا که مایکل میتوانست یک زندگی بیخطر و پاک را شروع کند، و نورتون هم وضعیت کارش به خاطر این اقدام بهبود پیدا میکرد.
با وجود این، سرقت طبق برنامه پیش نرفت و پس از قتل یک نگهبان توسط ترور، یک دسته پلیس برای دستگیری ورود کردند و گروه اقدام به فرار کرد. به جای ترور این برد بود که مورد اصابت گلوله نورتون قرار گرفت. مایکل وانمود کرد که مورد اصابت گلوله قرار گرفته و از ترور التماس کرد که او ترک کند و فرار کند. ترور که بیش از حد خشمگین و عصبی بود به تعداد زیادی از افسران پلیس شلیک کرد و به سختی جان خود را نجات داد. ترور هرگز توسط پلیس گرفتار نشد و سرانجام مخفی شد.
پس از این حادثه، مایکل تاونلی مرده اعلام شد و مراسم خاکسپاری او انجام شد، اما در واقع برد بود که جسدش در گور قرار گرفت. گزارشهای خبری حاکی از آن بود که مایکل کشته شده است و برد به زندان رفته است و ترور همچنان آزاد بود. ترور سرانجام به این نتیجه رسید که مایکل کشته شده است.
مایکل و خانوادهاش پس از نقل مکان به لس سانتوس، با نام خانوادگی جدید «د سانتا» یک زندگی جدید را شروع کردند.
زندگی در رویای واینوود
زندگی مایکل در لس سانتوس به تدریج به یک کابوس تبدیل شد. مایکل که به زندگی جنایتکارانه عادت پیدا کرده بود، این زندگی جدید برایش ناراضیکننده بود. او بیشتر روزهای خود را بیحس و افسرده میگذراند. بیتوجهی مایکل باعث شد تا آماندا نیز به او خیانت کند و بسیاری از پس اندازشان را صرف جراحی پلاستیک کند. مایکل در بحران میانسالی خود نزد یک روانشانس رفت که او هم اهمیت کمی برای مشکلات مایکل قائل بود.